بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله الذی اکرمنا بک ایُّها الشَّهر المبارک
خدا را شکر که باز هم روی ماه تو را دیدیم
#ادعیه_ماه_مبارک
خودمانی
ا ﷽ ا
الهی
فاِن لَم اَکُن اَهلاً اَن اَبلُغَ رحمَتَک
فاِنَّ رحمتَک اهلُُ اَن تَبلُغَنی و تَسَعَنی
حتی اگر من شایستهی رسیدن به رحمتت نباشم ،
مهربانی تو،
مرا پیدا میکند و در آغوش میگیرد.
#ادعیه_ماه_مبارک
#خدای_مهربانی
#اعمال_روزهای_ماه_رمضان
خودمانی
ا ﷽ ا
وهذا شهرُ الاِنابه....
اللهم الیک فَرَرنا من ذُنُوبِنا
من از گناهانم پشیمانم ...
راه فراری هست؟
#ادعیه_ماه_مبارک
#اعمال_روزهای_ماه_رمضان
#خدای_پشیمانها
خودمانی
ا ﷽ ا
#پارسال_همین_موقع
چند روزی بود که شاخه های نازک و خشکیده درخت روی کنتور گاز و اطراف جاکفشی پیدا میشد.
معلوم بود کار یا کریمهاییست که میخواهند لانه بسازند.
هر روز تعداد شاخه ها بیشتر میشد.
تا اینکه بالاخره لانه را ساختند.
یکیشان در لانه مینشست و به کارهای خانه میرسید و آن یکی میرفت برایش آب و دانه میآورد.
بچه ها که از حضور این مهمانهای ناخوانده بوجد آمده بودند یک ظرف آب و چند تکه نان نزدیک جاکفشی گذاشتنند تا آقای خانه برای خرید آب و دانه خیلی بزحمت نیفتد و بیشتر کنار خانومش بماند.
اما لانهای که آنها ساخته بودند فقط به اندازهی یک نفر جا داشت .
آقای یاکریم شبها روی شاخهی درخت انجیر میخوابید و روزها روی دیوار نزدیک کنتور گاز مینشست .
تا دیروز که دیدم یاکریمه خانم در لانه نیست. فکر کردم از خانه داری خسته شده و رفته .
روی پنجهی پا بلند شدم که دقیقتر ببینم.
یکدفعه دوتا کلهی خیس نینی یاکریم که چشمهایشان را هم حتی نمیتوانستند باز کنند، آمد بالا.
بچه هایشان بدنیا آمده بودند .
و حتما مادرشان رفته بود که پدر را بیاورد و چشم روشنی بگیرد.
بعد هم دوتایی بنشینند از دور قربان صدقهی بچه هایشان بروند و سر اینکه بچه ها بیشتر شبیه کدامشان هستند باهم کلکل کنند.
حالا دیگر حتی مامان یا کریم هم در لانه جا نمیشد.
به همین راحتی از همه چیزشان برای بچهها گذشتند.
چقدر خوب است که دنیای یاکریمها فمنیست ندارد.
که در گوش یاکریمه خانوم وز وز کنند که چه معنی دارد در خانه نشستهای و از لذت پرواز محرومی؟
مگر بالت یکوری ست؟
مگر نمیتوانی خودت خرج خودت را در بیاوری؟
تا کی میخواهی منتظر شندر غاز آب و دانهی مردت باشی؟
یا چقدر خوب است کسی در دنیای یا کریم ها اغتشاش نمیکند و شعار زن زندگی آزادی سر نمیدهد.
آنوقت معلوم نبود چه بر سر این طفل معصوم ها می آمد.
چقدر خوب است که یا کریمه ها "شغل مادرزادی شان"* را دوست دارند.
پ.ن : من شغل مادرزادیام را دوست دارم( زهرا سپهکار)
#خانه_داری
#یاکریم
#شغل_مادرزادی
خودمانی
ا ﷽ ا
...اللّهم بارِک لی فی ما اَنعمتَ به علیَّ
حتی لا اَشکُرَ اَحداً غیرَک
و وَسِّع علیَّ فی رزقی
یا ذا الجلال و الاکرام....
وبسیار بگو
یا ذا الجلال و الاکرام
حال گل خوب شد از دیدن لبخند بهار
شب و روز از اثر لطف خدا حیرانم
#دعای_نوروز
#یا_ذا_الجلال_و_الاکرام
#نعمت_رمضان
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
خدایا پناه می برم به تو از
هَمز و
لَمز و
نَفث و
نَفخ و
وسوسه و
تَثبیط و
کِید و
مکر و
حَبائِل و
خُدعه و
اَمانی و
غُرور و
فتنه و
شَرَک و
اَحزاب و
اَتباع و
اَشیاع و
اولیاء و
شُرکاء و
جمیع مَکائد شیطان رجیم
در این ماه
و یازده ماه دیگر
پ.ن
چقدر این ملعون با ما کار دارد.
#ادعیه_ماه_مبارک
#فرازی_از_اعمال_روزهای_رمضان
#رد_پای_شیطان
#امان_از_نفس
خودمانی
37.2K
ا ﷽ ا
#یک_خاطره
#پارسال_همین_موقع
به هیچ صراطی مستقیم نبود
فقط گریه میکرد و یک چیز میخواست
هرچیز دیگری راهم برایش میآوردم گریه اش قطع نمیشد
از خوراکیهای خوشمزه گرفته تا عکس و فیلمهای خانوادگی که دوست داشت.
فیلم که میدید تازه بدتر هم میشد خصوصا فیلمهایی که بابا یا صدایش درآن بود.
از وقتی پدرش رفته بود نق زدنش شروع شده بود. اما شب که میشد دیگر قابل تحمل نبود.
مدام به اتاق پدرش اشاره میکرد که" بیا بلیم اونجا بابا اونجا هست داله دلس میخونه "
ساعت که از دوازده میگذشت یقین میکردم پدرش از مسجد برگشته
تماس میگرفتم تا کمی با هم صحبت کنند بلکه آرام شود.
اما با پدرش قهر کرده بود.
بابای گوشی را دوست نداشت.
هروقت زنگ میزدیم میرفت گوشهی دیوار رویش را برمیگرداند که" من گوشی نمیخوام دوست ندالم"
ماه رمضان که به نیمه رسید کم کم با بابای گوشی آشتی کرد..
گاهی میامد و حرف میزد اما
جزء سوالهای همیشگیاش این بود که "بابا شما چلا نیومدی؟"
دخترخالهاش که پرسید " زینب شما چرا نیومدی خونه مادرجون؟ دلم برات تنگ شده"
برایش توضیح دادکه :
" چون بابااَم نیست ، بابااَم لفته گم شده "
مانده بودم بخندم یا گریه کنم
خدا سایهی هیچ پدری را از سر هیچ خانهای کم نکند
چه میکنند مادرهایی که پدرِ دخترهایشان قرار نیست دیگر برگردند.
" اللهم رد کل غریب"
#دخترها_باباییاند
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
#شبهای_دلدادگی
... و وَفِّقنی لِلیله القدر
علی اَفضل حال تُحبُّ اَن یکونَ علیها احد مِن اَولیائک و اَرضاها لک
... و امشب از تو بهترین حالتی که دوست داری و به آن راضی هستی، میخواهم.
#ادعیه_ماه_مبارک
#اعمال_روزهای_رمضان
خودمانی
ا ﷽ ا
#شبهای_دلدادگی
یا مُقدِّرَ کُلِّ قَدَر...
تقدیر امشبم را دستت بگیر مولا
لطفت اگر نباشد خورشید سرد و تار است .
#جوشن_کبیر_بند_۸۸
پ.ن:
*به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
خودمانی
ا ﷽ ا
#شبهای_دلدادگی
اللّهمَّ العَن قَتلَةَ اَميرَالمُومِنين علیه السلام
به عدد ریگهای بیابان
#یتیمی_تسلیت
خودمانی
ا ﷽ ا
#پارسال_همین_موقع
آخرین شب قدر بود.
بچه ها دلشان هیئت میخواست و من دلم خلوت.
نشستم برایشان فلسفه بافتم که امشب که شب آخر است اصلا وقت دورهمیهای دوستانه هیئت نیست .
بیایید قدری تنهایی با خدا خلوت کنیم.
شلوغیها و سروصدای بچه ها توجه آدم را کم میکند.
اما حالا که شما دلتان هیئت میخواهد
من در خانه میمانم شما خواهرانه باهم بروید.
میدانستم بدون من هیئت نمیروند.
اما چارهای نبود شدیدا به این اشک و آه نیاز داشتم خصوصا که ته تغاری خوابیده بود و حداقل یکساعتی شیرین میخوابید و فرصت خوبی بود برای چندخط دعا و قران خواندن با توجه
اما ظاهرا فلسفه بافیام قانعشان نکرد
مجبورشدم حاضر شوم و همراهیشان کنم
به هیئت که رسیدیم دعا هنوز شروع نشده بود
زیر یکپنجرهی باز نشستم و مشغول مرتب کردن بند و بساطمان شدم
کفشها و کیف و چادر کوچکترها را مرتب کردم و کناری گذاشتم
بچه ها که خاطرشان از جای من جمع شد ،اجازه گرفتند و رفتند
من ماندم و ته تغاری
دعا که شروع شد تازه شصتم خبردارشد که فلسفهام را جور دیگری فهمیدهاند
مرا تنها گذاشتند که به خلوتم برسم
خودشان هم هرکدام رفتند و یک گوشهی حسینیه دور از زاویه دید من نشستند و مشغول دعا شدند.
تمام لحظات دعا دلم پیششان بود
باید فلسفهام را میگذاشتم دم کوزه و آبش را میخوردم
اصلا دعا بدون بچه ها نچسبید.
#یک_خاطره
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
#شبهای_دلدادگی
یا غیاث المستغیثین
یا صریخ المستصرخین
یا عَون المومنین
یا مجیب دعوت المُضطَرّین
#بند_چهاردهم_جوشن_کبیر
ای فریادرس ، به اضطرار افتادهایم.
#غزه
#وحشت_دنیای_بی_امام
خودمانی
ا ﷽ ا
#شبهای_دلدادگی
اللَّهم صلِّ علی محمَّد و ال محمَّد
و اَن تَجعل اِسمی فی هذه اللَّیله فی السُّعَداء
و روحی معَ الشُّهداء..
بی دست کربلا، دست مرا بگیر...
#خوش_عاقبتها
#سوریه_کنسولگری_ایران
#دعای_مختص_شب_بیست_و_سوم
خودمانی
ا ﷽ ا
هی میگویند " نگاه نکن
به این فیلمها و عکسها نگاه نکن
خبرها را نخوان
روحیهات خراب میشود
همه میدانند که اسرائیل یک حیوان وحشیست
دیگر دیدن این صحنهها چیزی را ثابت نمیکند
فقط حال خودت خراب میشود."
اما مگر میشود ندید؟
مگر میشود خبرها را دنبال نکرد؟
اصلا میخواهم قلبم درد بگیرد.
میخواهم از شدت بغض سرم را محکم به دیوار بکوبم.
میخواهم کودکم را محکم در آغوش بگیرم و برایش از کودکان غزه بگویم.
نمی توانم خودم را جای آن مادری بگذارم که برای جسم بی جان کودکش لالایی می خواند.
این روزها تند تند دلم برای بچهها تنگ میشود.
برای پدرو مادرم.
برای دوستانم.
برای همسایگانم.
حتی برای فامیلهای ندیدهام.
حال نشستن و دعا خواندن ندارم .
حتی حال گریه کردن.
حسی در وجودم به جوشش افتاده.
قلبم می خواهد بیرون بپرد.
دلم می خواهد قدمی بردارم.
#طوفان_الاقصی
#انتقام
#بیمارستان_شفا
#بیمارستان_المعمدانی
#شمارش_معکوس_نابودی_اسراییل
#جمعه_آخر_رمضان
#واینک_طوفان_الاحرار
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
#اندکی_درد_دل
من اینجایم
درین نامرد دنیایم
و تو
میبینی ام که تنهایم؟
و میترسم
من از این نفس وحشی سخت می ترسم
نمیدانم چه میخواهد
ولی ای کاش
دلم را سخت میبستم.
نباید هرزه گردی
و تنهایی
و حتی میل شب گردی
میان کوچه های خانه ای ناآشنا
برایم آشنا میشد
و راز چشمهای سرد من
نباید برملا میشد.
و حالا از تو میخواهم
ازتو
که از من هم به من نزدیکتر هستی
که حتی لحظه ای
درین زندان تاریکی
که باید هرزمان از وحشت همراهی هر آشنا هم سخت بگریزم
مرا تنها .... رها.... مگذار
خدایا با دل من مهربانتر باش
دلم را بستهام با رد گرم اشکهایم ..
میسپارم دست تو ای مهربانتر،
ای خدایم...
#لحظات_آخر_دلدادگی
#س_غلامرضاپور
خودمانی
ا ﷽ ا
#مادر_فلسطینی
هم می زدم در دیگ نذری
تا خاطرات روشنم را
میرفت از پای اجاقم
دود غلیظی تا ثریا
هی اشک...سرفه...بعد ازآن اشک
می بست راه خنده ام را
هی اشک.. موشک .. اشک ..سرفه
سوزانده این آتش دلم را
آن شب خودم را در خیابان
گم کرده بودم پشتِ دیوار
سایه.. صدا.. وحشت.. تمنا..
می خورد از من مشت دیوار
از آسمان آتش که میریخت
حق زمین می سوخت اینجا
هی آجر آجر ،خانه خانه
هی قطره قطره ، حق دریا
ماهی.. قناری.. شاپرک.. گل..
اینجا همه بی تاب هستند
کور و کر و لال است دنیا
گویا همه در خواب هستند
رشته.. نمک.. قدری محبت
با ذکرهایی آسمانی
میریختم در دیگ نذری
با اشکهایی لن ترانی
من نذر کردم تا بمانم
با بچههای سرزمینم
یا جشن پیروزی بگیرم
یا پای این پرچم بمیرم
#س_غلامرضاپور
#قدس
#طوفان_الاحرار
#مشق_شعر
خودمانی
ا ﷽ ا
مهمان امیدوار
به آسمان نگاه میکنم
یعنی دارند میروند ؟
دارند میروند بالا ؟
نکند سروصدای گنجشکها هم برای خداحافظی با آنهاست.
هزار هزار فرشتهای که از آسمان به زمین آمده بودند را میگویم.
بچه تر که بودم از خیال حضور فرشتهها در زمین آرام میشدم. هر نسیم خنکی که در شبهای ماه مبارک به صورتم میخورد حس میکردم فرشتهای همین اطراف بال و پرش را تکاندادهاست.
دیگر از تاریکی هم نمیترسیدم.
آخرهای ماه رمضان که میشد دور از چشم بقیه برای فرشتههایی که داشتند از زمین برمیگشتند آسمان، دست تکان میدادم.
به خانه نگاه میکنم .
در و دیوار خانه مثل همیشه است .
همه چیز آرام است.
یعنی تا دو روز دیگر همه چیز برمیگردد به روال قبلیاش و من میشوم همان آدم سابق بی هیچ تغییری؟
مگر میشود؟
از صاحبخانهی مهربان و بامعرفتی که این شبها سر سفرهاش مهمان بودم که بعید است سفرهاش را جمع کند.
شبهای دلدادگی یادم هست خیلی چیزها از او خواسته بودم. حتما این گوشه و کنار چیزی برایم گذاشته
رمزی...
نشانی...
راهی...
باید بگردم آن را پیدا کنم تا مزه این روزها هرگز از زیر زبانم بیرون نرود و خودم را ازین رحمت واسعه محروم نکنم.
#س_غلامرضاپور
اللّهم لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن صیامِنا اِیَّاه
فاِن جَعَلتَه، فاجعَلنی مرحوماً
ولاتجعَلنِی مَحروماً
#اعمال_شب_آخر
خودمانی
ا ﷽ ا
#گشتم_نبود_نگرد_نیست
اللّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیک مِنْ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّةِ الأَبْرارِ
لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی
الهی
پناهی جز امامم ندارم.
همان که امین رازهای توست.
می شود در میان شفاعت شوندگانش باشم؟
#جامعه_کبیره
#چه_دارد_آنکه_تو_را_ندارد
#کلهم_نور_واحد
خودمانی
ا ﷽ ا
#پارسال_همین_موقع
به بچه ها قول داده بودم
نمیتوانستم زیرش بزنم
قرار بود ماه مبارک یک شب بعد افطار ببرمشان پارکی، بوستانی برای بازی و هوا خوری
چون از صبح تا بعدازظهر هم دنبال کاری بیرون رفته بودم حال بوستان نداشتم
اما ظاهرا چاره ای نبود و باید به قولم عمل میکردم
در معیت خاله فاطمه و بچه هایش سر ازبوستان هاشمی در آوردیم
قرار شد کمی روی چمنها بنشینیم و کمی خوردنی خانگی بخوریم و بعد بچه ها هرکدام یک بازی سوار شوند و بستنی و تمام
بچه ها هم خیلی ادا اصول درنیاوردند که یک بازی کم است و چیپس و پفک هم بخرید و....
اما نمیدانم چرا من از اول تا آخر احساس پینوکیویی را داشتم که با گربه نره و روباه مکار رفته اند شهربازی
همه اش سعی میکردم گول آن دلقک صاحب سیرک را نخورم که یکهو گوشهایم دراز نشود
بعد یکماه روزهداری ، دوست داشتم شب عید فطرم جور دیگری باشد اما ... .
با اینکه کلا دوساعت بیشتر آنجا نبودیم ولی به بچه ها خیلی خوش گذشت
بزرگترها تاب اژدها سوار شدند و کوچکترها قصربادی
ته تغاری هم از ذوق راه رفتن و غلتیدن روی چمنها از ته دل میخندید.
دلم به همان خنده ها خوش است .
#س_غلامرضاپور
#یک_خاطره
خودمانی
ا ﷽ ا
#دنیای_شیرین_بچه_ها
مامان: زینب آب می خوری؟
زینب: بلد نیستم آب بخویَم
آخه یوزهم (روزهم)
#کلمات_و_ترکیبات_تازه
پُفاری = پفیلا
بوشباک = بشقاب
کِکِشدی؟= کشیدی
#زینب_دو_سالگی
خودمانی
ا ﷽
#دنیای_شیرین_بچه_ها
مامان میخوای یه کاری کنی امام زمان خوشحال بشه؟
آره مامان .شما بگو چی کار کنم.
مثلا برای من بستنی بخر
خوراکی بخر
#زینب_سه_سالگی
خودمانی
ا ﷽ ا
#دنیای_شیرین_بچه_ها
وسط بازی کردن با بادکنک:
بابا من برم توی این زندگی کنم؟
#زینب_سه_سالگی
خودمانی
ا ﷽ ا
#اندکی_صبر_سحر_نزدیک_است
لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ
هرگز نمیتوانندبه شما آسیب سخت برسانند، و اگر مقابلشان بایستید از جنگ خواهند گریخت و از آن پس هیچ کس به یاریشان نخواهد رفت.
۱۱۱سوره مبارکه آل عمران
#قران_برای_همهی_عصرها
#یوم_الانتقام
#شبی_آرام_در_غزه
#طوفان_الاحرار
خودمانی