📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت و
آیه را به آن سمت هدایت کرد.
آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که
قهوه ای سوخته بود از میانشان برداشت.
ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و
گفت:
_این آبی هم قشنگه ها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم
برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب
حس خوشبختی میکرد... زینب خواب
بود. سرش را روی شانهاش گذاشت و به
نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد و وارد واحد
خودشان که شدند به سمت اتاق خواب
رفتند؛ لامپ را روشن کرد و هر دو دم در
اتاق خشکشان زد.
تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و
نقشی از آیه و سید مهدی را در خود
داشتند جایشان را به عکسهای آیه و
ارمیا در روز عقد داده بودند.
عکسهای دسته جمعی و دو نفره و سه
نفره... رها خوب کارش را بلد بود.
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسارو جمع کنه، گفت قبل
از برگشتن ما انجامشون میده!
این ایده از خودش بود، اما ایدهی خوبی
بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟
_نه؛ وقت نشد!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗
✅خربزه بخوریم!
✍خربزه بهترین داروی سیستم کلیه و مثانه و ادرار است. پوستش ادرار آور و شستشو دهنده و گوشتش بهترین غذا برای افراد با طبع سرد است.پوشال های بین تخم خربزه سنگ شکن کلیه می باشد. دم کرده پوست خشک شده خربزه، سنگ مثانه را دفع می کند.خربزه باعث افزایش شیر در زنان شیرده می شود و برای کسانی که به کم خونی مبتلا هستند بسیار مفید است.بهتر است این میوه با فاصله بعداز غذا صرف شود درغیر اینصورت تولید اسهال و ورم روده می کند.
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebinesan 🌿
✍فواید مصرف مویز در صبحانه⇩
ضد استرس
افزایش حافظه
کاهش ابتلا به سرطان
کنترل فشارخون و دیابت
درمان پوکی استخوان
مفید برای سلامت مو و پوست است
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebinesan 🌿
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅خاصیت نمک دریا
✍آنچه از روایات اهل بیت علیهم السلام استفاده می شود این است که خاصیت زیادی برای نمک دریا ذکر شده است وبه آن نمک جریش میگویند یعنی نمکی که ناهماهنگ است یک دانه درشت و یکدانه ریز و ناهماهنگ دارد و بهترین نمک می باشد و یقینا نمک تصویه شده در بازار خاصیت نمک دریا را ندارد.
⇦و در زمان پیامبر این نمک موجود در بازار قطعا نبوده است وبه خاطر اضافه کردن ید شیمیایی و گرفتن مواد مفید آن این نمک تصویه شده حطرناک می باشد وبه گفته رییس دانشگاه مشهد طبق برسی های انجام شده سبب تولید سرطان تیرویید شده است.
⇦نمک دریا دارای کلسیم، منیزیوم ،منگنزو سدیم کلریید سدیم هست. ولی نمک تصویه شده فقط سدیم کلریید سدیم دارد که خطرناک می باشد.
⇦دریا دارای املاح معدنی هست و الودگی زیادی ندارد و اگر هم آلوده باشد نمک خودش پاک کننده آلودگیها می باشد و طبق تحقیق و استفاده ما از نمک دریا هیچ مشکلی پیش نیامد و سبب زیادی فشار خون هم نمیشود.
⇦و نمک دریاچه ارومیه، نجف وقم قابل استفاده می باشند. بعد از نمک دریا، بهترین نمک ،سنگ نمک می باشد که در مرحله دوم قرار میگیرد.
⇦اگر مردم بدانند در نمک چه درمانهایی هست نیاز به دارو پیدا نمی کنند. در روایت است که 70 تا 360 بیماری با نمک درمان میشود. وحضرت علی علیه السلام غذایشان نان و نمک بوده.
نکته مصرف بیش از حد نیاز نمک خوب نمی باشد.
📚استاد تبریزیان
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebinesan 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
| نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
.
🌱
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_پنجاہ_و_هشتم
#عطر_نرگس
#بخش_اول
.
صداے بغض آلود مامان فهیم باعث شد آہ بڪشم و ڪمے تہ دلم بلرزد!
یڪے در میان ڪلمات را فارسے و آذرے ادا مے ڪرد،یعنے زیاد حال و اعصابش میزان نبود.
_هارداسان قیزیم؟ (ڪجایے دخترم؟)
نگاهم بہ ساغر افتاد،دست بہ سینہ و متفڪر در یڪ مترے ام ایستادہ و نگاهش بہ زمین بود،انگار اینجا نبود!
از دیروز توے فڪر فرو رفتہ بود،سعے ڪردم صدایم پر انرژے باشد و شاداب.
_پایگاہ بسیجیم مامان،ڪم ڪم مے خوایم بریم بیمارستان.
احتمالا اشڪ هایش رها شدہ بودند ڪہ لرزش صدایش بیشتر شد.
_خوبے رایحہ؟! جات راحتہ؟!
لبخند روے لبم ڪشیدہ شد:الهے شڪر! بستگے دارہ تعریفت از راحت چے باشہ! من ڪہ راحتم!
در دلم بہ خودم نهیب زدم:در واقع دارے سعے مے ڪنے ڪہ راحت باشے!
مامان فهیم ڪہ فین فین ڪرد قلبم بہ درد آمد!
صدایم غمگین شد و آرام:آنا جان! چرا الڪے خودتو اذیت مے ڪنے؟!
من خوبم،جام خوبہ! از امشب میریم یہ خوابگاہ نزدیڪ پایگاہ سپاہ ڪہ جامون امن و امان باشہ! مگہ منو نسپردے بہ خدا؟! پس چرا انقد بے قرارے؟!
ساغر نفس عمیقے ڪشید و سرش را بلند ڪرد.
لب زد:سلام برسون!
سر تڪان داد و سریع گفتم:ساغرم اینجاس،سلام مے رسونہ!
بینے اش را بالا ڪشید،با ڪمے مڪث جواب داد:حق بدہ رایحہ،مادرم!
سلامت باشہ،توام بهش سلام برسون. مراقب همدیگہ باشین!
خندیدم:بہ روے جفت چشمام! بہ ساغرم مے سپارم مراقب رایحہ باشہ!
لحن مامان شماتت بار شد و ڪمے سرحال!
_مسخرہ!
لبخندم عمیق تر شد:بخند گوزلم! (خوشگلم)
خندہ بیشتر بہ عزیزدردونہ ے حاج خلیل میاد!
جیغش درآمد و صدایش بالا رفت!
_چِش سفید! مگہ این ڪہ دستم بهت نرسہ رایحہ!
خندہ ام شدت گرفت،با صداے پیچیدن قدم هایے بہ سمت چپ سربرگرداندم.
خانم اشرفے و معصومہ ڪنار هم راہ مے آمدند.
سریع در گوشے گفتم:مامان فهیم! من دیگہ باید برم،هر وقت بتونم زنگ مے زنم شاید دیر بہ دیر،نگران نشیا تصدقت!
بہ حاج بابا و ریحانہ سلام مخصوص برسون،همینطور بہ عمہ مهلا و عمو سهراب و ڪژال و...
مامان میان حرفم دوید:خب فهمیدم بہ خانوادہ ے آقا حیدر و عمہ مهلا و عمو باقرت سلام مے رسونم بہ اضافہ ے ڪل محل و خانماے مسجد!
دوبارہ خندہ روے لب هایم نشست.
_مامان باهوش خودمے! بہ خدا مے سپارمتون! خدافظ!
با هول و ولا گفت:رایحہ بهم قول دادیا! قول دادے وقتے ندا دادن دانشگاها وا میشہ برمے گردے!
خونسرد گفتم:پاے قولم هستم،هر وقت خبرے شد سہ سوتہ خودمو مے رسونم تهران!
نفسش را با شدت بیرون داد،انگار ڪمے آرام گرفت!
بہ حتم دست بہ دعا شدہ بود براے باز شدن دوبارہ ے دانشگاہ ها!
با خداحافظے ڪوتاهے گوشے را روے تلفن گذاشتم و از مرد جوانے ڪہ پشت میز نشستہ بود تشڪر ڪردم.
سر بہ زیر جوابم را داد و مشغول یادداشت ڪردن نوشتہ هایے در دفتر بزرگش شد.
ساغر نزدیڪ تر آمد،بہ روے چشم هایش خندیدم.
_مامان سلام رسوند،منو سپرد بہ تو،تو رو سپرد بہ من!
لبخند زد:پس الفاتحہ! تبریڪ میگم شهادتتو خواهر!
خندہ بہ تمام اجزاے صورتم سرایت ڪرد:بے نمڪ!
خانم اشرفے و معصومہ بہ چند قدمے مان رسیدند،ساغر چمدانش را جلوے پایش گذاشت و منتظر بہ چهرہ ے خانم اشرفے چشم دوخت.
خانم اشرفے لبخند بہ لب چند برگہ را در هوا تڪان داد و گفت:برگہ هاے اعزامتون! همین اهواز!
انگار ڪسے بادم را خالے ڪرد،لبخند از روے لب هایم پر ڪشید!
با این ڪہ شب قبل خانم اشرفے گفتہ بود بہ احتمال خیلے زیاد همہ در اهواز تقسیم مے شویم اما هنوز ڪور سوے امیدے داشتم!
معصومہ برگہ ها را از دست خانم اشرفے گرفت و با لحنے ذوق زدہ گفت:با هم یہ جا افتادیم!
نگاہ نگران و ناراضے ام را بہ خانم اشرفے دوختم:بہ شهراے دیگہ نیرو اعزام نمے ڪنین؟!
همانطور ڪہ چادرش را مرتب مے ڪرد جواب داد:جلوتر نیروے ڪاربلدتر مے خوان!
از چادرش دل ڪند و بہ روے چشم هایمان لبخند زد:برین دَسِ خدا بہ همراتون! ازتون خبر مے گیرم دلاورا!
معصومہ خندید و دستش را ناشیانہ بہ نشانہ ے احترام نظامے ڪنار گوشش گذاشت!
_جان نثاریم فرماندہ!
لبخند محوے روے لب هاے خانم اشرفے نشست.
_خدا بہ داد اون بیمارستان برسہ! حیف ڪہ اولاد پیغمبرے وگرنہ یہ خوشگلشو بارت مے ڪردم معصومہ خانم!
معصومہ دستش را پایین انداخت و بہ نرمے و با محبت گونہ ے خانم اشرفے را بوسید.
خانم اشرفے با محبت جواب بوسہ هایش را داد و لحظہ اے در آغوشش،معصومہ را فشرد.
چند لحظہ بعد رو بہ ما گفت:بیاین اینجا!
من و ساغر نگاهے بہ یڪدیگر انداختیم و سپس بہ سمت خانم اشرفے قدم برداشتیم.
.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○•
👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است👉🏻
@khorshidebineshan
🌿
#آرامشانہ
[ حَسْبِيَ اللَّہ
یادت باشه من برات ڪافے ام! ]
سورہ توبہ | آیہ ۱۲۹
@khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روزنامه اصلاحطلب شرق: "با پيروزی "بايدن" بحران اقتصادی كنونی ايران به تدريج فروكش خواهد كرد و درآمد دولت و مردم افزايش خواهد يافت. ارزش برابری دلار به تدريج كاهش خواهد يافت. قیمت مسكن و اجارهبها نيز پايين خواهد آمد. كالاهای مورد نياز مردم ارزان میشود و روابط تجاری ايران با كشورهای اطراف و اروپا و خاور دور بهبود خواهد يافت"!
🔹جو بایدن: "رئيسجمهور شوم فشار بر ایران را بابت پروندههای حقوقبشری افزایش میدهم."
🔻واقعا کسی نباید با این بزک کردنهای دشمن توسط رسانههای غربزده برخوردی کنه؟
مگه همینها با تیترهای عجیب و غریب برجام رو بزک نکردن و بعد خیلی راحت اعتراف کردن دروغ گفتیم تا مذاکرات انجام بشه؟
جالبه بدونید روزنامه شرق ید طولایی هم در دفاع از مفسدین اقتصادی داره!
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
هدایت شده از بیداری ملت
1.24M
🔴افشاگری یک کارشناس از پشت پرده طرح کاپیتولاسیون دشمنان در فضای مجای
چرا ضدانقلاب و براندازان با این طرح مشکلی نداشتند و به آن مانند طرح های قبلی حمله نکردند؟
نگارندگان اصلی و پشت پرده این طرح خطرناک چه کسانی هستند؟
افشاگری پشت پرده هاتگرام و تلگرام طلایی و رشد اینستاگرام در کشور
چراغ سبز به گسترش فساد در فضای مجازی
ایجاد مصونیت قضایی برای سربازان مجازی دشمنان در داخل کشور
هدیه گرانقیمت نمایندگان مجلس اصولگرا به غربگرایان و دشمنان در آستانه انتخابات ۱۴۰۰
نمایندگان انقلابی خط نفوذ در مجلس جدید را شناسایی و خنثی کنند
#انتشار_حداکثری
🔴 بیداری ملت
@bidariymelat
@bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا در اسلام می گویند پول نباید کار کند؟!
🔹 توضیحی ساده از آنچه که نقدینگی با ورود به سفته بازی در سکه و دلار بر سر تولید و اقتصاد می آورد
✍️#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
@khorshidebineshan
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹#سلام_بر_حسین_ع 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
💐 #حکمت ۱۲۳
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود:
خوش بحال کسی که خود را خوار ببیند
و کسب او حلال و پاک باشد
و باطنش نیکو است
و اخلاقش نیکو است
افزونی مال خود را انفاق کند
و سرکشی زبانش را مهار نماید
و شر خود را از مردم باز میدارد
سنت پیامبر برای او کافی است
و به بدعت نسبتش ندهند.
سید رضی میگوید :
بعضى اين سخن و سخن پيش از آن را به پيامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) نسبت داده اند.
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
💐 #حکمت ۱۲۴
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: غیرت زن (در برابر شوهرش) کفر است و غیرت مرد (در برابر زنش) از ایمان است.
🌸الحکمة ۱۲۴
قال عليه السلام : غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ وَغْيْرَةُ الرَّجُلِ إيمَانٌ.
🌺saying 124
Imam Ali ibn Abu Talib (PBUH) said the following: The jealousy of a woman (with co-wives) is heresy, while the jealousy of a man is a part of belief.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
@khorshidebineshan
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_یک
_زینب رو بذار روی تخت بیا با هم
ببینیم!
ارمیا زینب را روی تخت آیه گذاشت و به
سمت قاب عکسها رفت.
تک تک را نگاه کردند و لبخند زدند. ارمیا
گفت:
_من باید پس فردا برم، حالا با این
اوضاع باید چطوری تنهاتون بذارم؟
آیه خواست جواب بدهد که صدای در
زدن آمد:
_حتما رهاست. در رو بازمیکنی تا من
لباس عوض کنم؟
ارمیا سری به تایید تکان داد و خواست
از اتاق خارج شود که آیه گفت:
_وسایلتو از اون خونه آوردی؟
ارمیا سرش را به پشت چرخاند و گفت:
_آره؛ گذاشتم تو اتاق زینب تا بهم بگی
کجا بذارمشون!
بعد از اتاق رفت و در را باز کرد. صدای
احوالپرسی ارمیا با رها و صدرا آمد؛
حتما رها به صدرا گفته و او را هم نگران
کرده!
لباسهایش را عوض کرد و از اتاق خارج
شد:
_سلام! خوش اومدید، شب نشینی
اومدید؟
صدرا: یه جورایی، از اونجایی که خیلی
دیر کردید پسرم خوابید، مجبوریم زود
برگردیم!
آیه: برید بیاریدش بذارید روی تخت
پیش زینب، اینجوری دیگه عجله
ندارید!
رها: اومدیم صحبت کنیم، من جریان
ظهر رو برای صدرا گفتم.
آیه: بزرگش نکنید، چیزی نیست!
ارمیا: بزرگه... خیلی بزرگ؛ صدرا من پس
فردا دارم میرم ماموریت، با این اوضاع
حواسم اینجاست.
صدرا اخم کرد:
_دوباره داری میری سوریه؟
ارمیا: مجبورم، یه ماه دیگه برمیگردم؛
اما الان باید چیکار کنم که یه دیوونه که
سابقهی اقدام به قتل رو هم داره تهدید
خانوادهم شده!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_دوم
صدرا: چرا دوباره میری؟
ارمیا: الان موضوع مهم امنیت آیه و
زینبه، اینو بفهم صدرا!
صدای ارمیا بالا رفته بود و صدای گریهی
زینب بلند شد. ارمیا به سمت اتاق رفت و
زینب را بغل کرد تا به خواب رفت.
وقتی کنار صدرا نشست آرام گفت:
_ببخشید صدامو بالا بردم، نمیدونم
چیکار کنم!
صدرا: من هستم، حواسم بهشون هست!
_این اتفاق تقصیر منه و حالا باید
تنهاشون بذارم!
آیه دخالت کرد:
_فعالا که بستریه، تا یکی دو ماه آینده
هم بستری میمونه؛ وقتی هم مرخص
بشه حالش بهتره و خطرش کمتر، ترس
نداره که!
رها: من همه سعیمو میکنم که اوضاعو
بهبود بدم.
ارمیا: برای خود شما هم خطرناکه.
آیه: به بابا میگم بیان اینجا، اگه این
خیالتو راحت میکنه.
ارمیا: تا حالا انقدر نترسیده بودم
َ
اعتراف سنگینی بود برای مردی که خط
مقدم جبهه بوده ای بانو چه کرده ای که
نقطه ضعف شده برای این مرد!
صدرا: حواسمون به زن و بچهت هست،
تو حواست به خودت باشه و دیگه هم
نیومده بار سفر نبند!
ارمیا لبخندی پر درد زد و به چشمان
صدرا نگاه کرد؛ صدرا خوب درد را از
چشمان ارمیا خواند، دردی که روزی در
چشمان خودش هم بود...
ارمیا: برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح
به محمد زنگ زدم بهش گفتم، تو هم
کاراتو هماهنگ کن که یه سفردستهجمعی
بریم!!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهلسه
ارمیا که رفت، چیزی در خانه کم بود. نگاهش که به قاب عکسهامیافتاد، چیزی
در دلش تکان میخورد؛ روزهای سختی در
پیش رویش بود.
دو هفته از رفتن ارمیا گذشته بود و آخر
هفته همه در خانهی محبوبه خانم جمع
شده بودند. رها و سایه و آیه در حال
انداختن سفره بودند که صدای زنگ خانه
بلند شد.
زینب به سمت در دوید و گفت:
_بابا اومد...
آیه بشقاب به دست خشک شد. نگاهها به
در دوخته شد که ارمیا با دستی که وبال
گردنش شده بود و ساکش همراه دستان
کوچک زینب دردست دیگرش بود وارد
خانه شد.
صدایش سکوت خانه را شکست:
_سلام؛ چرا خشک شدید؟!
بشقاب از دست آیه افتاد. همهی نگاهها
به آیه دوخته شد. ارمیا ساک و دستهای
زینب را رها کرد و به سمت آیه شتافت:
_چیزی نیست، آروم باش! ببین من
سالمم؛ فقط یک خراش کوچولوئه
باشه؟ منو نگاه کن آیه... من خوبم!
نگاه آیه به دست ارمیا دوخته شده بودو
قصد گرفتن نگاه نداشت. رها لیوان آبی
مقابل آیه گرفت. ارمیا لیوان را با دست
چپش گرفت و به سمت لبهای آیه برد:
_یهکم از این بخور، باشه؟ من خوبم آیه؛
چرا با خودت اینجوری میکنی؟
کمی آب که خورد، رها او را روی مبل
نشاند. ارمیا روبه رویش روی زمین
زانو زد:
_خوبی آیه؟
آیه نگاه به چشمان ارمیا دوخت:
_چرا؟
ارمیا لبخند زد:
_چی چرا بانو؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_چهارم
_تو هم میگی بانو؟
_کمتر از بانو میشه به تو گفت؟
_چرا؟
_چی چرا؟ بگو تا جوابتو بدم!
آیه: چرا همهش باید دلم بلرزه؟
_چون دل یه ملت نلرزه!
آیه: نه سال دلم لرزید و جون به سر
شدم،دوباره لرزهی دلم شروع شد؟
ارمیا: مگه نمیخوای دل رهبرت آروم
باشه؟
آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا هنوز
لبخندش روی لبش بود:
_دل دل نزن، من بادمجون بمم، آفت
ندارم؛ عزرائیل جوابم کرده بانو!
آیه: یه روزی سید مهدی هم گفت نترس
من بادمجون بمم، میبینی که بادمجون
که نبود هیچ، رطب مضافتی بود!
ارمیا: یعنی امیدوار باشم که منم یه روز
رطب مضافتی بشم؟
آیه اخم کرد. زینب خود را در آغوش
ارمیا جا کرد. ارمیا زینبش را نوازش
کرد و نگاهش هنوز به آیهاش بود.
اخمهایی که نشان از علاقه،ای هرچند
کوچک داشت. علاقهای که شاید برای
خاطر زینب نصیبش شده بود...
آیه: خدا نکنه، دیگه طاقت ندارم!
ارمیا: نفرینم میکنی بانو؟
آیه: تو تمام حرفای سید مهدی رو حفظ
کردی؟
ارمیا: چطور مگه؟
آیه: اونم همینو بهم گفت، وقتی گفتم
خدا نکنه سوریه برات اتفاقی بیفته...
ارمیا: من حتی خوب نمیشناختمش!
آیه: خیلی شبیه اون شدی!
ارمیا: خوبه یا بد؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_پنج
آیه: نمیدونم!
دست حاج علی روی شانهی ارمیانشست:
_رسیدن به خیر، پاشو که سفره معطل
مونده! یه آب به دست و صورتت بزن و
لباس عوض کن و بیا!
ارمیا بلند شد و گفت:
_پس یهکم دیگه برام امانت داری کنید تا
برگردم!
حاج علی خندهی مردانهای کرد و گفت:
_مثلا دخترمهها!
ارمیا شانهای بالا انداخت که باعث درد
دستش شد و صورتش را در همکرد و
ناخودآگاه دست چپش راروی آنگذاشت.
آیه بلند شد و گفت:
_چی شد؟
ارمیا سعی کرد لبخند بزند تا از نگرانی
آیه کم کند.
_چیزی نیست، تا سفره رو بندازید من
برمیگردم. صدرا! باهام میای؟
یهکم کمک لازم دارم!
صدرا و محمد همراه ارمیا به طبقهی بالا
رفتند. محمد با دقت به چشمان ارمیا
خیره شد.
_وضعت چطوره؟
ارمیا ابرویی بالا انداخت:
_تو دکتری؛ از من میپرسی؟
محمد: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟
گلوله خوردی؟
صدرا همانطور که در عوض کردن لباس
کمکش میکرد گفت:
_حرف بزن دیگه، اونجا خانومت بود
نمیشد سوال جواب کرد. ترسیدیم
چیزی شده باشه و بیشتر ناراحتش کنه!
محمد: چرا روزهی سکوت گرفتی؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗