| نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
.
🌱
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_پنجاہ_و_هشتم
#عطر_نرگس
#بخش_اول
.
صداے بغض آلود مامان فهیم باعث شد آہ بڪشم و ڪمے تہ دلم بلرزد!
یڪے در میان ڪلمات را فارسے و آذرے ادا مے ڪرد،یعنے زیاد حال و اعصابش میزان نبود.
_هارداسان قیزیم؟ (ڪجایے دخترم؟)
نگاهم بہ ساغر افتاد،دست بہ سینہ و متفڪر در یڪ مترے ام ایستادہ و نگاهش بہ زمین بود،انگار اینجا نبود!
از دیروز توے فڪر فرو رفتہ بود،سعے ڪردم صدایم پر انرژے باشد و شاداب.
_پایگاہ بسیجیم مامان،ڪم ڪم مے خوایم بریم بیمارستان.
احتمالا اشڪ هایش رها شدہ بودند ڪہ لرزش صدایش بیشتر شد.
_خوبے رایحہ؟! جات راحتہ؟!
لبخند روے لبم ڪشیدہ شد:الهے شڪر! بستگے دارہ تعریفت از راحت چے باشہ! من ڪہ راحتم!
در دلم بہ خودم نهیب زدم:در واقع دارے سعے مے ڪنے ڪہ راحت باشے!
مامان فهیم ڪہ فین فین ڪرد قلبم بہ درد آمد!
صدایم غمگین شد و آرام:آنا جان! چرا الڪے خودتو اذیت مے ڪنے؟!
من خوبم،جام خوبہ! از امشب میریم یہ خوابگاہ نزدیڪ پایگاہ سپاہ ڪہ جامون امن و امان باشہ! مگہ منو نسپردے بہ خدا؟! پس چرا انقد بے قرارے؟!
ساغر نفس عمیقے ڪشید و سرش را بلند ڪرد.
لب زد:سلام برسون!
سر تڪان داد و سریع گفتم:ساغرم اینجاس،سلام مے رسونہ!
بینے اش را بالا ڪشید،با ڪمے مڪث جواب داد:حق بدہ رایحہ،مادرم!
سلامت باشہ،توام بهش سلام برسون. مراقب همدیگہ باشین!
خندیدم:بہ روے جفت چشمام! بہ ساغرم مے سپارم مراقب رایحہ باشہ!
لحن مامان شماتت بار شد و ڪمے سرحال!
_مسخرہ!
لبخندم عمیق تر شد:بخند گوزلم! (خوشگلم)
خندہ بیشتر بہ عزیزدردونہ ے حاج خلیل میاد!
جیغش درآمد و صدایش بالا رفت!
_چِش سفید! مگہ این ڪہ دستم بهت نرسہ رایحہ!
خندہ ام شدت گرفت،با صداے پیچیدن قدم هایے بہ سمت چپ سربرگرداندم.
خانم اشرفے و معصومہ ڪنار هم راہ مے آمدند.
سریع در گوشے گفتم:مامان فهیم! من دیگہ باید برم،هر وقت بتونم زنگ مے زنم شاید دیر بہ دیر،نگران نشیا تصدقت!
بہ حاج بابا و ریحانہ سلام مخصوص برسون،همینطور بہ عمہ مهلا و عمو سهراب و ڪژال و...
مامان میان حرفم دوید:خب فهمیدم بہ خانوادہ ے آقا حیدر و عمہ مهلا و عمو باقرت سلام مے رسونم بہ اضافہ ے ڪل محل و خانماے مسجد!
دوبارہ خندہ روے لب هایم نشست.
_مامان باهوش خودمے! بہ خدا مے سپارمتون! خدافظ!
با هول و ولا گفت:رایحہ بهم قول دادیا! قول دادے وقتے ندا دادن دانشگاها وا میشہ برمے گردے!
خونسرد گفتم:پاے قولم هستم،هر وقت خبرے شد سہ سوتہ خودمو مے رسونم تهران!
نفسش را با شدت بیرون داد،انگار ڪمے آرام گرفت!
بہ حتم دست بہ دعا شدہ بود براے باز شدن دوبارہ ے دانشگاہ ها!
با خداحافظے ڪوتاهے گوشے را روے تلفن گذاشتم و از مرد جوانے ڪہ پشت میز نشستہ بود تشڪر ڪردم.
سر بہ زیر جوابم را داد و مشغول یادداشت ڪردن نوشتہ هایے در دفتر بزرگش شد.
ساغر نزدیڪ تر آمد،بہ روے چشم هایش خندیدم.
_مامان سلام رسوند،منو سپرد بہ تو،تو رو سپرد بہ من!
لبخند زد:پس الفاتحہ! تبریڪ میگم شهادتتو خواهر!
خندہ بہ تمام اجزاے صورتم سرایت ڪرد:بے نمڪ!
خانم اشرفے و معصومہ بہ چند قدمے مان رسیدند،ساغر چمدانش را جلوے پایش گذاشت و منتظر بہ چهرہ ے خانم اشرفے چشم دوخت.
خانم اشرفے لبخند بہ لب چند برگہ را در هوا تڪان داد و گفت:برگہ هاے اعزامتون! همین اهواز!
انگار ڪسے بادم را خالے ڪرد،لبخند از روے لب هایم پر ڪشید!
با این ڪہ شب قبل خانم اشرفے گفتہ بود بہ احتمال خیلے زیاد همہ در اهواز تقسیم مے شویم اما هنوز ڪور سوے امیدے داشتم!
معصومہ برگہ ها را از دست خانم اشرفے گرفت و با لحنے ذوق زدہ گفت:با هم یہ جا افتادیم!
نگاہ نگران و ناراضے ام را بہ خانم اشرفے دوختم:بہ شهراے دیگہ نیرو اعزام نمے ڪنین؟!
همانطور ڪہ چادرش را مرتب مے ڪرد جواب داد:جلوتر نیروے ڪاربلدتر مے خوان!
از چادرش دل ڪند و بہ روے چشم هایمان لبخند زد:برین دَسِ خدا بہ همراتون! ازتون خبر مے گیرم دلاورا!
معصومہ خندید و دستش را ناشیانہ بہ نشانہ ے احترام نظامے ڪنار گوشش گذاشت!
_جان نثاریم فرماندہ!
لبخند محوے روے لب هاے خانم اشرفے نشست.
_خدا بہ داد اون بیمارستان برسہ! حیف ڪہ اولاد پیغمبرے وگرنہ یہ خوشگلشو بارت مے ڪردم معصومہ خانم!
معصومہ دستش را پایین انداخت و بہ نرمے و با محبت گونہ ے خانم اشرفے را بوسید.
خانم اشرفے با محبت جواب بوسہ هایش را داد و لحظہ اے در آغوشش،معصومہ را فشرد.
چند لحظہ بعد رو بہ ما گفت:بیاین اینجا!
من و ساغر نگاهے بہ یڪدیگر انداختیم و سپس بہ سمت خانم اشرفے قدم برداشتیم.
.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○•
👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است👉🏻
@khorshidebineshan
🌿
#آرامشانہ
[ حَسْبِيَ اللَّہ
یادت باشه من برات ڪافے ام! ]
سورہ توبہ | آیہ ۱۲۹
@khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روزنامه اصلاحطلب شرق: "با پيروزی "بايدن" بحران اقتصادی كنونی ايران به تدريج فروكش خواهد كرد و درآمد دولت و مردم افزايش خواهد يافت. ارزش برابری دلار به تدريج كاهش خواهد يافت. قیمت مسكن و اجارهبها نيز پايين خواهد آمد. كالاهای مورد نياز مردم ارزان میشود و روابط تجاری ايران با كشورهای اطراف و اروپا و خاور دور بهبود خواهد يافت"!
🔹جو بایدن: "رئيسجمهور شوم فشار بر ایران را بابت پروندههای حقوقبشری افزایش میدهم."
🔻واقعا کسی نباید با این بزک کردنهای دشمن توسط رسانههای غربزده برخوردی کنه؟
مگه همینها با تیترهای عجیب و غریب برجام رو بزک نکردن و بعد خیلی راحت اعتراف کردن دروغ گفتیم تا مذاکرات انجام بشه؟
جالبه بدونید روزنامه شرق ید طولایی هم در دفاع از مفسدین اقتصادی داره!
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
هدایت شده از بیداری ملت
1.24M
🔴افشاگری یک کارشناس از پشت پرده طرح کاپیتولاسیون دشمنان در فضای مجای
چرا ضدانقلاب و براندازان با این طرح مشکلی نداشتند و به آن مانند طرح های قبلی حمله نکردند؟
نگارندگان اصلی و پشت پرده این طرح خطرناک چه کسانی هستند؟
افشاگری پشت پرده هاتگرام و تلگرام طلایی و رشد اینستاگرام در کشور
چراغ سبز به گسترش فساد در فضای مجازی
ایجاد مصونیت قضایی برای سربازان مجازی دشمنان در داخل کشور
هدیه گرانقیمت نمایندگان مجلس اصولگرا به غربگرایان و دشمنان در آستانه انتخابات ۱۴۰۰
نمایندگان انقلابی خط نفوذ در مجلس جدید را شناسایی و خنثی کنند
#انتشار_حداکثری
🔴 بیداری ملت
@bidariymelat
@bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا در اسلام می گویند پول نباید کار کند؟!
🔹 توضیحی ساده از آنچه که نقدینگی با ورود به سفته بازی در سکه و دلار بر سر تولید و اقتصاد می آورد
✍️#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
@khorshidebineshan
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹#سلام_بر_حسین_ع 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
💐 #حکمت ۱۲۳
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود:
خوش بحال کسی که خود را خوار ببیند
و کسب او حلال و پاک باشد
و باطنش نیکو است
و اخلاقش نیکو است
افزونی مال خود را انفاق کند
و سرکشی زبانش را مهار نماید
و شر خود را از مردم باز میدارد
سنت پیامبر برای او کافی است
و به بدعت نسبتش ندهند.
سید رضی میگوید :
بعضى اين سخن و سخن پيش از آن را به پيامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) نسبت داده اند.
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
💐 #حکمت ۱۲۴
امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: غیرت زن (در برابر شوهرش) کفر است و غیرت مرد (در برابر زنش) از ایمان است.
🌸الحکمة ۱۲۴
قال عليه السلام : غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ وَغْيْرَةُ الرَّجُلِ إيمَانٌ.
🌺saying 124
Imam Ali ibn Abu Talib (PBUH) said the following: The jealousy of a woman (with co-wives) is heresy, while the jealousy of a man is a part of belief.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
@khorshidebineshan
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_یک
_زینب رو بذار روی تخت بیا با هم
ببینیم!
ارمیا زینب را روی تخت آیه گذاشت و به
سمت قاب عکسها رفت.
تک تک را نگاه کردند و لبخند زدند. ارمیا
گفت:
_من باید پس فردا برم، حالا با این
اوضاع باید چطوری تنهاتون بذارم؟
آیه خواست جواب بدهد که صدای در
زدن آمد:
_حتما رهاست. در رو بازمیکنی تا من
لباس عوض کنم؟
ارمیا سری به تایید تکان داد و خواست
از اتاق خارج شود که آیه گفت:
_وسایلتو از اون خونه آوردی؟
ارمیا سرش را به پشت چرخاند و گفت:
_آره؛ گذاشتم تو اتاق زینب تا بهم بگی
کجا بذارمشون!
بعد از اتاق رفت و در را باز کرد. صدای
احوالپرسی ارمیا با رها و صدرا آمد؛
حتما رها به صدرا گفته و او را هم نگران
کرده!
لباسهایش را عوض کرد و از اتاق خارج
شد:
_سلام! خوش اومدید، شب نشینی
اومدید؟
صدرا: یه جورایی، از اونجایی که خیلی
دیر کردید پسرم خوابید، مجبوریم زود
برگردیم!
آیه: برید بیاریدش بذارید روی تخت
پیش زینب، اینجوری دیگه عجله
ندارید!
رها: اومدیم صحبت کنیم، من جریان
ظهر رو برای صدرا گفتم.
آیه: بزرگش نکنید، چیزی نیست!
ارمیا: بزرگه... خیلی بزرگ؛ صدرا من پس
فردا دارم میرم ماموریت، با این اوضاع
حواسم اینجاست.
صدرا اخم کرد:
_دوباره داری میری سوریه؟
ارمیا: مجبورم، یه ماه دیگه برمیگردم؛
اما الان باید چیکار کنم که یه دیوونه که
سابقهی اقدام به قتل رو هم داره تهدید
خانوادهم شده!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_دوم
صدرا: چرا دوباره میری؟
ارمیا: الان موضوع مهم امنیت آیه و
زینبه، اینو بفهم صدرا!
صدای ارمیا بالا رفته بود و صدای گریهی
زینب بلند شد. ارمیا به سمت اتاق رفت و
زینب را بغل کرد تا به خواب رفت.
وقتی کنار صدرا نشست آرام گفت:
_ببخشید صدامو بالا بردم، نمیدونم
چیکار کنم!
صدرا: من هستم، حواسم بهشون هست!
_این اتفاق تقصیر منه و حالا باید
تنهاشون بذارم!
آیه دخالت کرد:
_فعالا که بستریه، تا یکی دو ماه آینده
هم بستری میمونه؛ وقتی هم مرخص
بشه حالش بهتره و خطرش کمتر، ترس
نداره که!
رها: من همه سعیمو میکنم که اوضاعو
بهبود بدم.
ارمیا: برای خود شما هم خطرناکه.
آیه: به بابا میگم بیان اینجا، اگه این
خیالتو راحت میکنه.
ارمیا: تا حالا انقدر نترسیده بودم
َ
اعتراف سنگینی بود برای مردی که خط
مقدم جبهه بوده ای بانو چه کرده ای که
نقطه ضعف شده برای این مرد!
صدرا: حواسمون به زن و بچهت هست،
تو حواست به خودت باشه و دیگه هم
نیومده بار سفر نبند!
ارمیا لبخندی پر درد زد و به چشمان
صدرا نگاه کرد؛ صدرا خوب درد را از
چشمان ارمیا خواند، دردی که روزی در
چشمان خودش هم بود...
ارمیا: برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح
به محمد زنگ زدم بهش گفتم، تو هم
کاراتو هماهنگ کن که یه سفردستهجمعی
بریم!!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهلسه
ارمیا که رفت، چیزی در خانه کم بود. نگاهش که به قاب عکسهامیافتاد، چیزی
در دلش تکان میخورد؛ روزهای سختی در
پیش رویش بود.
دو هفته از رفتن ارمیا گذشته بود و آخر
هفته همه در خانهی محبوبه خانم جمع
شده بودند. رها و سایه و آیه در حال
انداختن سفره بودند که صدای زنگ خانه
بلند شد.
زینب به سمت در دوید و گفت:
_بابا اومد...
آیه بشقاب به دست خشک شد. نگاهها به
در دوخته شد که ارمیا با دستی که وبال
گردنش شده بود و ساکش همراه دستان
کوچک زینب دردست دیگرش بود وارد
خانه شد.
صدایش سکوت خانه را شکست:
_سلام؛ چرا خشک شدید؟!
بشقاب از دست آیه افتاد. همهی نگاهها
به آیه دوخته شد. ارمیا ساک و دستهای
زینب را رها کرد و به سمت آیه شتافت:
_چیزی نیست، آروم باش! ببین من
سالمم؛ فقط یک خراش کوچولوئه
باشه؟ منو نگاه کن آیه... من خوبم!
نگاه آیه به دست ارمیا دوخته شده بودو
قصد گرفتن نگاه نداشت. رها لیوان آبی
مقابل آیه گرفت. ارمیا لیوان را با دست
چپش گرفت و به سمت لبهای آیه برد:
_یهکم از این بخور، باشه؟ من خوبم آیه؛
چرا با خودت اینجوری میکنی؟
کمی آب که خورد، رها او را روی مبل
نشاند. ارمیا روبه رویش روی زمین
زانو زد:
_خوبی آیه؟
آیه نگاه به چشمان ارمیا دوخت:
_چرا؟
ارمیا لبخند زد:
_چی چرا بانو؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_چهارم
_تو هم میگی بانو؟
_کمتر از بانو میشه به تو گفت؟
_چرا؟
_چی چرا؟ بگو تا جوابتو بدم!
آیه: چرا همهش باید دلم بلرزه؟
_چون دل یه ملت نلرزه!
آیه: نه سال دلم لرزید و جون به سر
شدم،دوباره لرزهی دلم شروع شد؟
ارمیا: مگه نمیخوای دل رهبرت آروم
باشه؟
آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا هنوز
لبخندش روی لبش بود:
_دل دل نزن، من بادمجون بمم، آفت
ندارم؛ عزرائیل جوابم کرده بانو!
آیه: یه روزی سید مهدی هم گفت نترس
من بادمجون بمم، میبینی که بادمجون
که نبود هیچ، رطب مضافتی بود!
ارمیا: یعنی امیدوار باشم که منم یه روز
رطب مضافتی بشم؟
آیه اخم کرد. زینب خود را در آغوش
ارمیا جا کرد. ارمیا زینبش را نوازش
کرد و نگاهش هنوز به آیهاش بود.
اخمهایی که نشان از علاقه،ای هرچند
کوچک داشت. علاقهای که شاید برای
خاطر زینب نصیبش شده بود...
آیه: خدا نکنه، دیگه طاقت ندارم!
ارمیا: نفرینم میکنی بانو؟
آیه: تو تمام حرفای سید مهدی رو حفظ
کردی؟
ارمیا: چطور مگه؟
آیه: اونم همینو بهم گفت، وقتی گفتم
خدا نکنه سوریه برات اتفاقی بیفته...
ارمیا: من حتی خوب نمیشناختمش!
آیه: خیلی شبیه اون شدی!
ارمیا: خوبه یا بد؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_پنج
آیه: نمیدونم!
دست حاج علی روی شانهی ارمیانشست:
_رسیدن به خیر، پاشو که سفره معطل
مونده! یه آب به دست و صورتت بزن و
لباس عوض کن و بیا!
ارمیا بلند شد و گفت:
_پس یهکم دیگه برام امانت داری کنید تا
برگردم!
حاج علی خندهی مردانهای کرد و گفت:
_مثلا دخترمهها!
ارمیا شانهای بالا انداخت که باعث درد
دستش شد و صورتش را در همکرد و
ناخودآگاه دست چپش راروی آنگذاشت.
آیه بلند شد و گفت:
_چی شد؟
ارمیا سعی کرد لبخند بزند تا از نگرانی
آیه کم کند.
_چیزی نیست، تا سفره رو بندازید من
برمیگردم. صدرا! باهام میای؟
یهکم کمک لازم دارم!
صدرا و محمد همراه ارمیا به طبقهی بالا
رفتند. محمد با دقت به چشمان ارمیا
خیره شد.
_وضعت چطوره؟
ارمیا ابرویی بالا انداخت:
_تو دکتری؛ از من میپرسی؟
محمد: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟
گلوله خوردی؟
صدرا همانطور که در عوض کردن لباس
کمکش میکرد گفت:
_حرف بزن دیگه، اونجا خانومت بود
نمیشد سوال جواب کرد. ترسیدیم
چیزی شده باشه و بیشتر ناراحتش کنه!
محمد: چرا روزهی سکوت گرفتی؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝🍒
@khorshidebineshan
📗
📙📗
📗📙📗
اگر کودکتان شما را می زند یا چنگ می گیرد، نه نصیحت کنید، نه داد بزنید ، نه تنبیه کنید، و نه شما هم کتک بزنید که ببین درد دارد.
مدتی باید دست های شما آماده باشد قبل از اقدام کردن دست او را بگیرید، نه بگویید.
اگر زد یا رفتاری کرد که به شما درد فیزیکی داد به مدت یک یا دو دقیقه با حالت صورتتان نشان دهید ناراحتید.
فراموش نکنید داد زدن، نصیحت کردن یا ناز کردن کودک، کارش را تبدیل به بازی و لجبازی خواهد کرد.
تماس فیزیکی و در آغوش گرفتن باعث رشد مغز، رشد احساسات و رشد روابط اجتماعی در نوزاد و کودکان می شود.(رویا نوری)
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
🎯 مهم ترین هدیه والدین برای فرزندان، دو چیز است :
🔹اعتماد بنفس : باور به توانایی خود
🔹عزت نفس : احساس ارزشمندی راجع به خود
🌸از کودکی به ما می آموزند بهترین باشیم و چون همه نمی توانیم بهترین باشیم برای همیشه عزت نفس خود را از دست می دهیم و تا آخر عمر در اضطراب به سر می بریم.
❗️درنتیجه توقع بهترین بودن را از فرزندانمان نداشته باشیم و آنها را همان گونه که هستند، دوست بداريم.
🌸تشويق كردن و اميد دادن به کودکان و نوجوانان كمك مي كند تا با عزت نفس رشد يابند. عزت نفس به آنان كمك مي كند كه با زندگي كنار بيايند، موفق شوند و مشكلات را حل كنند.
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
بهترین کاری که یک #مرد برای پایان دادن به #ناراحتی های همسرش می تواند انجام بدهد،
این است که به #سخنان او گوش #بسپارد تا او از چنگال هر گونه غم و #محنت رها گردد
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#کانال_تربیتی_فرهنگی_خورشید_بی_نشان ☕️ 🔥
@khorshidebineshan
وقتی یه دل سیر با شوهرت حرف زدی
میتونی بعدش ازش تشکر کنی
مثلا:
👈🏻 ممنونم كه گوش دادي 😇
👈🏻 حـــــالم خيلي بهتر شد 😍
👈🏻 ممنونم كه كمكم كردی و گذاشتی حرفم را بزنم.🙃
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان ☕️ 🔥
@khorshidebineshan