eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📗🖌📗 🖌📗 📗 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_سی_و_یکم↩️ می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود .
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود . خیلی گریه می کردم صبح روز بعد به تهران برگشتیم . برگشتن به تهران سخت تر بود . چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که "بیا با ما بنشین ." ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند. خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم . اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند . بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .   وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر . بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت . فریاد می‌زدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهند گفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را می‌کنید؟ و گریه می کردم . گفتند: می رویم اورا می آوریم. گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ، محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ، و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم . خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی . تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا . من وسط جمعیت ذوب شدم . تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد. در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد.... ........ 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 Join @khorshidebineshan 📜 📖📜 📜📖📜
🌼 تلـنگــرانـه میگفـت؛ مواظب چشمات باش نکنه به چیزی نگاه کنی که...👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر کودکتان شما را می زند یا چنگ می گیرد، نه نصیحت کنید، نه داد بزنید ، نه تنبیه کنید، و نه شما هم کتک بزنید که ببین درد دارد. مدتی باید دست های شما آماده باشد قبل از اقدام کردن دست او را بگیرید، نه بگویید. اگر زد یا رفتاری کرد که به شما درد فیزیکی داد به مدت یک یا دو دقیقه با حالت صورتتان نشان دهید ناراحتید. فراموش نکنید داد زدن، نصیحت کردن یا ناز کردن کودک، کارش را تبدیل به بازی و لجبازی خواهد کرد. تماس فیزیکی و در آغوش گرفتن باعث رشد مغز، رشد احساسات و رشد روابط اجتماعی در نوزاد و کودکان می شود. Join @khorshidebineshan
بهتره بدونین که احساسات کودک دوساله روی خوابش تاثیر میذاره! دنیای واقعی کودک دو ساله بیشتر از این‌ که یک دنیای منطقی باشه یک دنیای هیجان‌انگیز است و همین باعث می‌شه نسبت به اطراف بی‌تفاوت نباشه و برای خوابیدن مقاومت کنه. ‌ کودک دوساله دوست داره از موقعیت‌ها یا تغییرات زندگی شما سردر بیاره، از نظر اون در دنیا هر اتفاقی که بیوفته بخاطر اونه! مثلاً اگر مامان و بابا دعوا کنن فکر می‌کنه اون مقصره و همین فکر می‌تونه خوابش رو بهم بریزه. یا گم شدن عروسکش ممکنه اون رو نیمه‌های شب از خواب بیدار کنه. ‌ کودک دوساله شما نمی‌تونه دنیا رو از دید شما ببینه. گاهی نصف شب شما رو صدا می‌کنه و انتظار داره شما پیشش برین، اون متوجه این نیست که ممکنه با این کارش شما رو از خواب بیدار ‌کنه. اون فقط می‌دونه که شما رو میخواد، همین! ‌ کودک دو ساله مثل یک نوجوان از مرحله‌ی رشدی خاصی می‌گذره که در اون خواسته‌هاش برای خودش قابل کنترل نیست. منبع: کتاب راه‌های درمان بی‌خوابی نوزادان و کودکان نوپا به زبان آدمیزاد. Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم130 سر خورشید را از سینه اش جدا می کند و صورتش را با دستانش قاب می گیرد
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 ساعت از دوازده گذشته است. همه ی اتاق در تاریکی فرو رفته و فقط نورِ اندکی از لامپِ درونِ حیاط داخل می شود. دو تشک وسط اتاق پهن است؛ یکی برای خورشید و دیگری برای سپیده و امیرعلی! سپیده پسرکش را در بر گرفته و پسرک هم با دهانی نیمه باز در خواب فرورفته است! شب هایی که حبیب شیفت است، یا سپیده و یا سمیرا در کنار خورشید می خوابند تا تنها نباشد! خورشید به پشت خوابیده و پتو را تا روی لب‌هایش بالا کشیده است. سکوت حکمرانِ مطلقِ خانه است و فقط صدای نفس های منظم اهالیِ در خواب رفته، شنیده می شود! {{{با نگاهِ کنجکاوش به مَش صادق خیره ماند و پرسید: - مَشتی؟! مَش صادق قرآن را بست و بوسید و به طرف او سر چرخاند: -جان؟! به قرآن اشاره زد و موهایش را پشت گوش فرستاد و با آب و تاب گفت: -چی کَر کاردی؟! (چی کار میکردی؟!) مَش صادق دم عمیقی می گیرد: ' استخاره گیت دابام استخاره میگرفتم) ابروهایش بالا پریدند. استخاره چیست؟!...}}} پلک هایش را نیمه باز می‌کند؛ سقفِ در تاریکی فرو رفته را تار می بیند. ابروهایش به هم نزدیک می شوند و سر به سمت چپ می‌چرخاند. حجم سیاهی را روی بالشتی که بالای تشکِ کناری قرار دارد می بیند اما نمی تواند تشخیص بدهد که این سیاهی چیست! چشمانش را تنگ می کند و کم کم تشخیص می‌دهد که این سیاهی موهای سپیده هستند که روی بالشت پخش شده اند. آب دهانش را فرو می دهد و به راست می غلتد و به در اتاق که رویش سایه / روشن افتاده، چشم می دوزد. کم کم پلک هایش سنگین می شوند و در عالمِ خواب فرو می رود. Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم131 ساعت از دوازده گذشته است. همه ی اتاق در تاریکی فرو رفته و فقط نورِ
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 {{میدوند؛ شادوکودکانه! خورشید دستش رابه شیب میگیردتانیوفتدوسپس بی‌امان میدود. صدای خنده.هایشان گوش فلک راکرکرده است! محمدگاهی سرمیچرخاندوبه پشت سرش نگاه میکند.خورشیدرا که میبیند، خیالش راحت شده وتندترمیدود وبلندترمیخندد.آفتاب وسطِ آسمان است و بدجورمیتابداما هیچ تأثیری درشادیِ آنها ندارد. صورتهایشان خیس وسرخ است و نفسهایشان هن هن مانند! خورشیدپایش به سنگی گیرمیکندوبا زانوروی زمین می افتد.محمدفوراًمتوقف شده وبه پشت سرنگاه میکند. خورشیدرا که افتاده روی زمین میبیند،عقب گَرد میکندوبه طرفش میدود. کنارش زانومیزند.خورشیدسربلندمیکند. نگاهش پرآب است وبغض به گلویش چنگ انداخته اماگریه نمیکند. موهای بلندوسیاهش روی یک چشمش را پوشانده‌اند امامحمدخوب میداندکه حال و روزِ دخترک چیست! آرام دستِ خورشیدرا از روی زانویش کنارمیزند.سرِ زانویِ شلوارش خاکی شده اماپاره نیست؛ پس حتماًزخمی نشده! دست خورشیدرامیگیردوبه اودربرخاستن کمک میکند: -پاشو! چیزی نشد که! پات دردمیکنه؟! خورشیدلب برچیده وبانگاهِ درشت ومظلومش به او زل میزندو آرام سرتکان میدهد.محمدلبخندِ آرامش بخشی میزندوبانگاهش صورت اورا به دقت میکاود.حالاکه هفت سال بیشترنداردولی وقتی بزرگ شدحتماًبا اوعروسی میکند! آخرنگاهِ مظلومش دل سنگ راهم آب میکند! خورشید پشت دستش راروی چشمانش میکشدولبخندِمحمد عمیق میشودوپلک روی هم می گذارد! صدایی می آید. صدایی شوم.. صدای قارقاری بلندوپرپرزدنی خوف انگیز! محمد پلک بازمیکند..خورشید دستانش راپائین می آوردوپلک بازمیکند.. نگاهِ اولشان درهم تلاقی می کند..محمدِهجده ساله وخورشیدِچهارده ساله! دوباره صدای پرپر زدن می آید.نگاه ازهم میگیرند. خورشیدسرمیچرخاندومحمدنگاهش راتا بالای درختِ بزرگِ چندمترآن طرفتر،میکشاند. هردوبه نوکِ شاخه‌هاچشم میدوزند.کلاغی گردن کج کرده وچشمانِ سیاه وخوفناکش رابه آنها دوخته است. دلِ خورشید میلرزد.کلاغ بال میگشایدوبه طرف اوهجوم می آورد.خورشید جیغ میکشدوروی زمین مینشیند. محمدبه کلاغ سنگ میزند.کلاغ دورمیشود. پلکهای خورشیدکه ازترس روی هم افتاده بودند،باز میشوند.همه جاتاریک است.بادهوهو میکند. نوکِ کوه درهجومِ برق است وصدای رعدهم تن میلرزاند.محمدسربه طرف او میچرخاند؛دوباره تلاقیِ نگاه ها! نگاه محمدنگران است وقتی به نگاهِ ترسیده ی خورشیددوخته می شود: -مو وَن بوشوم خورشید... صدای محمددرگوش خورشیدزنگ میزند. دستانش راروی گوشهایش میگیرد. چشمانش پرآب میشوند.محمدنگاه میدزدد.عقب عقب میرود.دور میشود.خورشیدتکان نمیخورد. هق میزند و رفتنش راتماشا میکند اما تکان نمیخورد.دستانش هنوز روی گوش است. سرش را بین دستانش میگیردوجیغ میزند. جیغ میزند.جیغ میزند.جیغ میزندوناگهان..حس میکندکه دستانی اورادربرگرفته اند.جیغ نمیزند. پلک باز میکندوبالاوپائین شدن سینه ای را می‌بیند.دستش راحرکت میدهد.کف دستش محلِ طپشِ این سینه را لمس میکند.چه گرم است..چه امن.. چه آرام! سربلندمیکند. لبخندحبیب را می‌بیندکه باگردن کج شده نگاهش میکند. بینِ دو ابرویش داغ میشود و پلک روی هم می‌گذارد: -خورشیدم؟! عزیز دلم؟! جیغ نزنیا... من اینجام... نترس عزیز دلم!...}} پلک بازمیکند.پیشانی‌اش به عرق نشسته است. نفسهایش عمیقندومقطع! تصاویرجلوی چشمش تارهستند و سرگیجه دارد.آب دهانش را فرو میدهد.به پشت میغلتدوسربه چپ میچرخاند. هنوز نیمه هوشیار است اما میتواند خواب بودنِ شخصی رادرکنارش تشخیص دهد. سر میچرخاند و نگاهش رابه سقف میدوزد.پلک روی هم میگذاردوتصویربه تصویرِ خوابش پشت پلکهایش به نمایش درمی آیند! اشک نیش میزند! سینه اش تنگ میشود. پلک باز میکند و آرام برمیخیزدروسری اش را ازبالای بالشت برمیدارد و به سر میکشد. دستش را به دیوار میگیرد و به طرف درگام برمیدارد. نفسهایش سخت رفت و آمدمیکنند! آرام در اتاق را باز میکندوپابه درون حیاط میگذارد. قدمهایش را به طرف حوض میکشاند. سرمادرجانش نفوذکرده وکمی از التهابش کم میکند.دستش را به لب حوض میگیرد و آرام مینشیند.سر به سمت آسمان میگیرد. مهتاب است بدونِ تکه ای ابر! پلکهایش را روی هم میگذارد. کم کم نفسهایش به حالت عادی برمیگردند.کم کم فکری ورای خوابی که دیده بود درذهنش روشن میشود.هفت ماه پیش بود،نه؟! محمد چه گفته بود؟! گفته‌بودکه یکی می آیدوبرای همیشه میماند.مثلِ خوابش که حبیب آمد و در آغوشش کشید و آرامش کرد! پلک باز میکند.محمد گفته بود که حبیب همیشه می ماند.. همیشه.. ****ادامه دارد... Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📣 خطبه اشباح 7⃣ صفات والای فرشتگان ♦️اشتغال به عبادت پروردگار فرشتگان را از ديگر كارها باز داشته و حقيقت ايمان ميان آنها و معرفت حق پيوند لازم ايجاد كرد، نعمت يقين آنها را شيدای حق گردانيد كه به غير خدا هيچ علاقه ای ندارند. شيرينی معرفت خدا را چشيده و از جام محبّت پروردگار سيراب شدند، ترس و خوف الهی در ژرفای جان فرشتگان راه يافته و از فراوانی عبادت قامتشان خميده و شوق و رغبت فراوان از زاری و گريه شان نكاسته است. مقام والای فرشتگان از خشوع و فروتنی آنان كم نكرد و غرور و خود بينی دامنگيرشان نگرديد، تا اعمال نيكوی گذشته را شماره كنند و سهمی از بزرگی و بزرگواری برای خود تصوّر نمايند. گذشت زمان آنان را از انجام وظائف پياپی نرنجانده و از شوق و رغبتشان نكاسته تا از پروردگار خويش نا اميد گردند. از مناجاتهای طولانی خسته نشده و اشتغال به غير خدا آنها را تحت تسلط خود در نياورده است و از فرياد استغاثه و زاری آنها فروكش نكرده و در مقام عبادت و نيايش دوش به دوش هم همواره ايستاده اند، راحت طلبی آنها را به كوتاهی در انجام دستوراتش وادار نساخته و كودنی و غفلت و فراموشی بر تلاش و كوشش و عزم راسخ فرشتگان راه نمی يابد و فريبهای شهوت همّتهای بلندشان را تيرباران نمی كند. فرشتگان ايمان به خدای صاحب عرش را ذخيره روز بی نوايی خود قرار داده و آن هنگام كه خلق به غير خدا روی می آورد آنها تنها متوجّه پروردگار خويشند، هيچ گاه عبادت خدا را پايان نمی دهند و شوق و علاقه خود را از انجام اوامر الهی و اطاعت پروردگار سست نمی كنند، آنچه آنان را شيفته اطاعت خدا كرده بذر محبّت است كه در دل می پرورانند و هيچ گاه دل از بيم و اميد او بر نمی دارند. عوامل ترس آنها را از مسؤوليت باز نمی دارد تا در انجام وظيفه سستی ورزند، طمعها به آنان شبيخون نزده تا تلاش دنيا را بر كار آخرت مقدّم دارند، اعمال گذشته خود را بزرگ نمی شمارند و اگر بزرگ بشمارند اميدوارند و اميد فراوان نمی گذارد تا از پروردگار ترسی در دل داشته باشند. 8⃣ پاك بودن فرشتگان از رذايل اخلاقی ♦️فرشتگان درباره پروردگار خويش به جهت وسوسه های شيطانی اختلاف نكرده اند و برخوردهای بد با هم نداشته و راه جدايی نگيرند. كينه ها و حسادتها در دلشان راه نداشته و عوامل شك و ترديد و خواهشهای نفسانی آنها را از هم جدا نساخته و افكار گوناگون آنان را به تفرقه نكشانده است. فرشتگان بندگان ايمانند و طوق بندگی به گردن افكنده و هيچ گاه با شك و ترديد و سستی آن را بر زمين نمی گذارند. در تمام آسمانها جای پوستينی خالی نمی توان يافت مگر آن كه فرشته ای به سجده افتاده يا در كار و تلاش است. اطاعت فراوان آنها بر يقين و معرفتشان نسبت به پروردگار می افزايد و عزّت خداوند عظمت او را در قلبشان بيشتر می نمايد. 📜 ، ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطان 🗓 روز سی و چهارم سلام همسفر 🔺قرار بود بزرگ شویم ، 🔺قرار بود قد بکشیم ،
💔 ⏪👌 🗓 روز سی و پنجم امروز بی توقع بودن را تمرین کنیم! بی توقع خوب باشیم بی توقع محبت کنیم بی توقع بد نگوییم بی توقع بد نباشیم یک جمله را بسپریم به ذهنمان: فقط برای خدا ☝️ + "مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار می‌کنیم به جز خدا !" + موفق باشی رفیق🌱 فراموش نشه👌 ... 💞 @khorshidebineshan 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_سی_و_دوم ↩️ خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست . ا
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد. در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد.... همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیرزمین افتاد ، دردی قلبش را فشرد ، زانوهایش تا شد . زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی ، پشتم شکست . و به دیوار تکیه داد . نگاهش روی همه چیز چرخید ، این دوسال چطور گذشت ؟ از این در چقدر به خوشحالی وارد می شد به شوق دیدن مصطفی ، حضور مصطفی ، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چطور گردن راست می کردند به نشانه احترام؛ زندگی، زندگی برایش خالی شده بود ، انگار ریشه اش را قطع کرده بودند. یاد لبنان افتاد و آن فال حافظ . آن وقت ها او اصلاً فارسی بلد نبود . نمی فهمید امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند ؟ امام موسی خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش فال گرفت . که : الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها. وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم . حتی پول نداشتم خرج کنم . چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم . در لبنان این طور نیست . خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است ، آداب ما را نمی فهمد . دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم . اما کجا ؟ کمی خانه مادر جان بودم ، دوستان بودند . هرشب را یک جا می خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی . شبهای سختی را می گذراندم . لبنان شلوغ بود . خانه مان بمباران شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج . از همه سخت تر روزهای جمعه بود . هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم . احساس می کردم دل شکسته ام ، دردم زیاد ، و به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی .... ........ 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 Join @khorshidebineshan 📜 📖📜 📜📖📜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅خواص و مزاج سنجد ✍در طب ایرانی اسلامی، در خصوص خواص و مزاج سنجد آمده است که: دارای مزاج سرد و خشک است. از بهترین تنقلات برای کودکان است. برای تقویت بدن و کمک به رشد کودکان مناسب است. سنجد شادی آور است و... ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عادات بد غذایی 💠میوه های فصل 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚حکیم خیراندیش 🍏 @khorshidebineshan 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اجازه ندید کنار هم بودنتون عادی و روزمره بشه چشم هاتون رو ببندید، رو حس کنید و به اون روزها فکر کنید❣ روزهایی که همه دغدغه شما کنار هم بودن بود،نه تربیت بچه ها،چک،اجاره خونه و... Join @khorshidebineshan
❤️ریتم قلب مرد با تن صدای همسرش ارتباط مستقیم داره شاید باورتون نشه ولی خانومایی که لحن صداشون بالاست به هیچ وجه برای همسرشون خوشایند نیستن❌ وقتی‌که پیش همسرتون هستین ملایم صحبت کنین و تن صداتون رو طوری تنظیم کنین که همسرتون از صحبت ‌کردنه شما آرامش بگیره ✳️ از کلمات وزین و عبارات محبت‌آمیز استفاده کنید 📢لحن آرام و استفاده از واژه های محبت آمیز مثل عزیزم ، عشقم و ... معجزه میکنه 🙂در یک کلام: همه چیز به لحن شما بستگی داره Join @khorshidebineshan