عِطر گل پیچیده
در سراپرده یک عصر بلند
شاخه ها در رقصند
باغ و بستان سرخوش
کوه در اندیشه یک طرح سترگ
ابرها می بالند
به ظهور خورشید
از پس ابر سیاه ظلمت
باغبانی گفته
خبری در راه است
و چه زیبا خبریست
خبر آمدن یک گل نرگس در باد...
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
ارزش یک چیز، گاه در بهرهای نیست که از به دست آوردنش برمیآید،
بلکه ارزش آن در گرو بهایی است که برای به دست آوردنش پرداخت میشود.
یعنی به اندازه ی هزینهای که کردهایم.
فریدریش_نیچه
از کتاب " غروب بت ها "
@khoshab1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 رئیس مجلس شورای اسلامی:
🔹نمیشود کشور ما رتبه اول نفت و گاز دنیا باشد و این وضع امروز ما باشد.
@khoshab1
داستان نویسی با هوش مصنوعی ۱۱
✍علی اکبر ملکی
برف سنگین زمستانی، روستای کوچک سلطانآباد را در آغوش گرفته بود.
هر صبح، گربهی کوچک و چابک روستا و خروس خوشخوان روستا، خورشید، راهی مدرسه میشدند. گربه، با چشمان زرد و هوشیار خود، همیشه مراقب خورشید بود، و خورشید، با صدای بلند و دلنشینش، راه را برای آنها روشن میکرد.
یک روز صبح، در حالی که آنها در راه مدرسه بودند، با الاغ قدیمی و بزرگ روستا، الاغ کدخدا، مواجه شدند. الاغ کدخدا، به خاطر سن و سالش، کمی تنها بود و اغلب در کنار جاده به تنهایی میایستاد.
گربه، با هوشیاری خود، فهمید که الاغ کدخدا به کمک نیاز دارد. او به خورشید گفت: «بیا به الاغ کدخدا کمک کنیم.» خورشید، با صدای دلنشینش، به الاغ کدخدا دلداری داد و گربه هم به او کمک کرد تا به راحتی راه برود.
از آن روز به بعد، گربه و خورشید و الاغ کدخدا، هر روز با هم به مدرسه میرفتند. آنها با هم بازی میکردند، به هم کمک میکردند و با هم دوست بودند. دوستی آنها گرمای خاصی به زمستان سرد و برفی بخشیده بود.
در یکی از روزها، در حالی که آنها در راه مدرسه بودند، با گاو بزرگ و قوی روستا مواجه شدند. گاو، به خاطر برف و یخ، نمیتوانست به راحتی راه برود. گربه، خروس و الاغ کدخدا، با همکاری هم، به گاو کمک کردند تا به کناری امن برود.
گاو از مهربانی آنها بسیار خوشحال شد و به آنها شیر گرم و خوشمزهای هدیه داد. آنها با هم شیر گرم را نوشیدند و از گرمای آن لذت بردند.
دوستی آنها هر روز بیشتر میشد.
از آن روز به بعد، گربه، خروس، الاغ کدخدا و گاو، هر روز با هم به مدرسه میرفتند. آنها با هم بازی میکردند، به هم کمک میکردند و با هم دوست بودند. زمستان سرد و برفی، با وجود دوستی آنها، گرم و صمیمی شده بود. و این شد داستان گربه، خروس، الاغ و گاو در زمستانی برفی سلطانآباد، داستانی از دوستی و همکاری در سختترین شرایط. آنها یاد گرفتند که با همکاری و مهربانی، میتوانند بر هر مشکلی غالب شوند. و این درس بزرگی بود که برای همیشه با آنها ماند.
پایگاه خبری بصیرت خوشاب #حکایت
@khoshab1
May 11
InShot_۲۰۲۴۱۲۰۵_۱۸۰۵۰۹۹۱۱.mp3
7.54M
سید جلال الدین محمدیان
سفر خوش...
سفر خوش ئومید..!!
دلهکهم...!!!
#موسیقی_سنتی
@khoshab1
Part07_بوستان سعدی.mp3
10.76M
بوستان سعدی:
اندر معني عدل و ظلم و ثمره آن/ حكايت برادران ظالم و عادل و عاقبت ايشان و ...
#بصیرت_خوشاب
@khoshab1