eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎أتذكَر ضِحكتك و أنسىٰ كُل حِزني ! ‎یاد خنده هات میفتم ‎غصه هام یادم میره ... ‎+من یادم نمیاد کجا پیدات کردم ‎فقط میدونم که کجا گمت کردم ... 🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 ‎ •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
··|👣|·· +آهای‌جوون 🖐🏻 الآن‌ اگہ‌ تو این‌ دوره‌‌ زمونہ‌ کہ دیندارے خیلے سخت‌ شدهـ ‌‌دارے دیندارے‌ میکنے👇🏻(: ‌ 😎✌️🏻 •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
حضرت آقای رحمه‌الله: گاهی موانع بزرگی با یک‌بار رفتن از سر راه ما برداشته می‌شوند؛ او حجّت خدا و پناه شیعه است. آسمان و زمین و آن‌چه بین آن دو است در اختیار امـام علیه‌السّلام است. •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
«🌚☄» . . قَالَ اَلصَّادِقُ : [ الْمُنْتَظِرُ لِلثَّانِی عَشَرَ ؛ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ بَيْنَ ؛ يَدَی رَسُولِ اللَّهِ يَذُبُّ عَنْه ...] کسۍ‌ڪه‌در امام به سر مۍبرد ؛ همانندڪسی‌ستــ ‌ڪه‌در رڪاب‌رسول‌خدا ڪشیده‌وازآن دفاع‌مۍنماید ...!!! . .•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
شهید هنرمند مدافع حرم نام و نام خانوادگی: روح‌الله قربانی تاریخ تولد: ۱ خرداد ۱۳۶۸ محل تولد: تهران،
🌷 شهید قرآنی منا محسن حاجی حسنی کارگر 15 آبان سال 1367 در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد و با هدایت پدر و مادر از 3 سالگی به قرآن علاقه مند شد. او در سال 1381 برای اولین بار در مسابقات سازمان اوقاف و امور خیریه شرکت کرد و در مقطع سنی زیر 16 سال رتبه اول کشوری را کسب کرد. حاجی حسنی در سی و هفتمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران در سال 1393 مقام دوم را به دست آورد. 3 ماه بعد به عنوان نماینده ایران در پنجاه و هفتمین دوره از مسابقات قرآن کریم در کشور مالزی موفق به احراز رتبه نخست شد. این قاری قرآن افتخار داشت که چهارشنبه ها اذان صبح را در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) اجرا می کرد. محسن یکی از شهدای حادثه منا بود و مزارش در بهشت ثامن 3 اتاق 36 در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) قرار دارد. 🍃🌸 @khybariha
.
🌷 #محسن_حاجی_حسنی_کارگر شهید قرآنی منا محسن حاجی حسنی کارگر 15 آبان سال 1367 در شهر مقدس مشهد به دن
آخرین نوشته محسن در وبلاگش؛ قرآن، من شرمنده توام "قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود، همه از من می‌پرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که می‌پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است... قرآن، از تو شرمنده‌ام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانه‌ای موزه‌نشین مبدل کرده‌ام. یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق می‌کند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق می‌کند که تو را بر کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده است..." قرآن، از تو شرمنده‌ام؛ حتی آنان که تو را می‌خوانند و تو را می‌شنوند، آن‌چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی هر‌ روزه نشسته‌اند. اگر چند آیه از تو‌را بخوانند، مستمعین فریاد می‌زنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است. قرآن، من شرمنده‌ام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا این‌چنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند. خوشابه‌حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را می‌خوانند، چنان حظ می‌کنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده‌ایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیده‌ایم." 🍃🌸 @khybariha
.
#قسمت_چهل_و_پنجم 🦋 با این حال مثل بید می لرزیدم . چند شب کار من همین بود که خرما و روغن داغ روی
🦋 زمزمه‌اش ارام بود واشک،همه صورتش را فرا می گرفت. دراین حال شاید،دو-سه ساعت ،بی حرکت و مؤدب،قرآن را روبه روی خود نگه می داشت . واین بود که ما دیگر باور کردیم او متعلق به سرزمین . این باور بارها ما را دگرگون کرده بود. تا اینکه قبل علی اقا،هرشب خوابهای عجیب ‌و غریبی می دیدم ،مادرمان هم همین طور . همان طور روزی که اقا علوی خبر شهادت علی اقا را آورد ،مادرم می گفت که همین روزا باید خبری از این بچه ها بشود . ما همیشه منتظر خبر زخمی شدن یا شهادت علی اقا بودیم. هر چند فکر کردن به این موضوع خیلی ناراحت کننده بود،اما می دانستیم این خواست قلبی علی اقا است. اتفاقاً مادرمان همان روز که خبر شهادت علی اقا را آوردند ،پیشاپیش،قند زیاد شکسته و استکان و نعلبکی ها را برای مجلس ختم آماده کرده بود، قلبش درست گواهی داده بود. همان چیزی که خودش می خواست . آرزویی که با عمل ،حرف، و رفتار فریادش می کشید .شهادت! بله! شهادت ،اولین ‌و آخرین کلام علی آقا بود . لحظه ای با خدا راز و نیاز نمی کرد ؛ مگر اینکه آمال و آرزوی خود را که همان شهادت بود،به زبان می آورد ؛ آن هم شهادت که در عین گمنامی باشد. در والفجر سه که آخرین بار حضورش در جبهه بود،نقل می کنند که او پیش از شهادت ،روی می رود. برادران امدادگر در همان شلوغی عملیات می خواهند او را به عقب بیاورند که حوادثی باعث می شود که نتوانند به عقب برگردند. در همین حال ،به او اطلاع می‌دهند که برادرتان شد. نمی دانم دراین لحظات چه حالی داشته ؛ اما نقل می کنند که با خوشحالی گفته است : (محمود خیلی لایق تر از من بود.به خاطر همین ،خدا او را زودتر پذیرفت .)ساعتی بعد هم خود او به درجهٔ رفیعی که در انتظارش بود،می رسد . •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از .
♡‌|بہ نام خــدا بہ یاد خــدا براے خــدا|:)🕊
مهدویت‌رهبری↓ رهبـرانقلاب: انتظار یعنی قانع نشدن،قبول نکردن وضع موجود زندگی انسان و تلاش برای رسیدن به وضع مطلوب، که مسلم است این وضع مطلوب با دست قدرتمند مهدیِ صاحب الزمان (عج) تحقق پیدا خواهد کرد. ۱۳۸۷/۵/۲۷ •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
«🌻🌱» . جاهای مهم ورودی و گِيت دارن و هركسی به راحتی نميتونه بهشون وارد شه؛ واسه زندگيامون چنين حريمی قائل بشیم و به هركسی اجازه ورود نديم..!! . •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_چهل_و_ششم 🦋 زمزمه‌اش ارام بود واشک،همه صورتش را فرا می گرفت. دراین حال شاید،دو-سه ساعت ،بی
🦋 در فکر فرو رفته است و آرام با دست به زانو می کوبد. می گوید از کجا شروع کنم و چه بگویم که حق شایستهٔ این بزرگوار از زبان حقیری مثل من ضایع نشود؟ لبش از بغضی مانده در گلو می لرزد و می گوید حاج هستم. آن موقع گردان بودم. در خانه بود که با او آشنا شدم، آن روزها بچّه‌های حزب اللّهی جمع شدند در کلاس قرآنی که علی آقا دایر کرده بود. یک شب که توفیق پیدا کردم، رفتم و حرفهای ایشان را شنیدم. همان یک بار تأثیر صد سال عبادت به من دست داد. فهمیدم خودش است. 👌 از آن پاشنه کشیده هایی که تا آخر می گوید "یا حسین“!! مدّتی از این آشنایی می گذشت که جنگ گسترش پیدا کرد. حالا ما داریم روز به روز چهرهٔ واقعی ایشان را می شناسیم. 👌 البته من که لایق شناسایی چنین بزرگانی نبودم، فقط دیدم. آن زمان جزیرهٔ مینو بودیم. رحمت کند" آقا را". او عصر ها تیر بار کالیبر پنجاه را بر می داشت، و به دوش می انداخت و حرکت می کرد. خیلی قوی بود. من هم مهمّات را بر می داشتم و با هم می رفتیم در مسیر اروند که آن موقع ستون پنجم سعی می کرد با شنا به این طرف بیایید و ضربه بزند. روزی طبق معمول با برادر موحدی برای کنترل سنگرها و مسیر رفتیم که دیدم علی آقا هشت - نه نفر از بچّه‌ها را دور خودش جمع کرده است و برایشان می خواند. برادر موحدی رفت تیربار را کار بگذارد. من گفتم به جمع صمیمی بچّه‌ها عرضِ ادبی بکنم. نرسیده به بچّه‌ها دیدم پوست هندوانهٔ بزرگی به زمین افتاده. تعجّب کردم؛ 🤔 چون آن زمان تدارکات به این سادگیها نبود که بتوانند هندوانه به بیاورند. سلامی و گفتم : «بچّه ها خیر است! هندوانه از کجا رسیده؟» گفتند : « از دعای علی آقا.» بعد تعریف کردند : « کلاس قرآن علی آقا که تمام شد، هر کس هوس چیزی کرد؛ امّا علی آقا گفت : « در این گرما اگر خدا برساند، فقط یک هندوانهٔ خنک می چسبد.» چند دقیقه ای نگذشته بود که چشم یکی از بچّه‌ها به هندوانهٔ بزرگی در آب نهر افتاد. اول فکر کردیم پوست هندوانه است؛ امّا وقتی با تکّه چوبی آن را از نهر بیرون آوردیم، دیدیم هندوانه ای با هفت_هشت کیلو وزن است. به محض اینکه علی آقا هندوانه رو دید..... •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿