و عبادت معرفت به خداست...
قالَ رسُولُ اللّه :
| اوّلُ العِـلم ، مَعـرِفةُ الجَـبّار ؛و آخـرُ العِـلم
تَفویضُ الأمـر اِلیـه ... |
هیچ ڪس به مقامی نرسید الا بابندگی ...
#خدایابندگیتوآساناست
#ماحواسمانپرتاست
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
بالای صدبار با جگرگوشهاش تماس گرفته و جواب نداده. پیامک فرستاده که"جان پدر، کجاستی؟"
تروریستها بیست دانشجو را
در دانشگاه کابل کشتند..
#story
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
رفآقتدلیـلنمیخـواد؛
شایـد #تنهایی
ما رو بہ هم رسونـده..! :)
#دیالـوگ | #رفیـق..
.
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
فرد وارد بازار قیامت می شود، فکر می کند خبری است. تعجب می کند؛ خدایا پس چه شد؟ نماز ها، عمره ها؟ می گویند تو دل شکستی. ریا کردی. زهر زبان ریختی.تمامش پرید!
[استاد فاطمی نیا]
#سخن_بزرگان
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
بیا و بگو فکر حال منی
ببین که هنوز آرزو دارم..
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#دم_اذانے 📿
#ظهور نزدیڪ است ولے
اگر دعا بڪنید نزدیڪتر مےشود؛
چون دعاے شما خیلے مؤثر است...
هـــر چــه مےتـوانـیــد
براے ظهورِ حضرت #دعا ڪنید :)
#آیت_الله_انصارے_همدانے(رحمة الله تعالی علیه
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
بالای صدبار با جگرگوشهاش تماس گرفته و جواب نداده. پیامک فرستاده که"جان پدر، کجاستی؟" تروریستها بی
••
از داغ غم تو
قلب آهن شد آب
#جانپدرکجاستی
#ایران_غم_شریک_افغانستان
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفتاد_و_نهم 🦋 <ادامه> در عملیات رمضان، تعداد شهدای ما زیاد بود؛ در عین حال، پیشروی خوبی نداش
#قسمت_هشتادم🦋
<ادامه>
آماده شدیم!
عده ای دیگر هم اعلام آمادگی کردند و به راه افتادیم.
به روستا که رسیدیم، بچه ها کمی مغرور شدند.
ما هنوز به روحیات همرزمان خودمان آشنایی کامل نداشتیم.
بنابراین، علی آقا و #ناصر_فولادی گفتند
زن و بچه های دشمن نباید کمترین آزاری ببینند.
و حالا سالها گذشته،
اما هنوز هم باید از علی آقا گفت؛
اما مانده ها مگه چقدر می توانند حرف بزنند؟!
من با خوابی که همان روزها دیدم، فهمیدم دیگر مانده ام؛
جریان هم از این قرار بود که ما از روزهای اول درگیری در کردستان،
هفت نفر بودیم که همه آنها به جز من به نحوی در عملیاتهای مختلف به فیض عظیم #شهادت رسیدند.
شبی خواب دیدم که با این عزیزان در کردستان هستیم و به ترتیب،
از تپههای منطقه بالا میرویم.
درست به ترتیب شهادت آنها؛
هر کدام که بالا می رفت، قدم هایش را طوری برمی داشت که من فکر می کردم می پرد.
مثل پرندهای که از تخته سنگی به تخته سنگی دیگر بپرد.
خیلی راحت بالا می رفتند.....
نفر یکی به آخر، علی آقا بود.
آخرین نفر هم من بودم.
در خواب احساس تنبلی می کردم.
کنار تخته سنگی نشستم.
علی آقا ایستاد و گفت:
« اکبر بیا. »
گفتم: «خسته ام. »
گفت: «اکبر بیا. »
گفتم:
«نمی توانم خیلی خسته ام.
دیگه کمر بالا آمدن ندارم. »
علی آقا دستش را دراز کرد و گفت:
«دست مرا بگیر!....»
گفتم: «تو برو، چه کار به من داری؟! من بعداً می آیم.»
ناگهان از خواب بیدار شدم و دیدم همسرم دارد گریه میکند.
پرسیدم: «چرا گریه می کنی؟ »
گفت: «تو خواب حرف میزدی و اسم بچه ها را می بردی.
میگفتی من نمی آیم.
علی آقا تو برو.....»
سه روز بعد از این خواب بود که شهدای عملیات والفجر سه را آوردند.
از یک طرف دعا می کردم که خوابم تعبیر نشود،
از طرف دیگر میدانستم که اینها سعادت را در آغوش گرفته اند.
#شهدا را بعد از تشییع جنازه،به مسجد امام بردند و یکی یکی روی منورشان را باز کردند.
چه حالی داشتم، خدا بهتر میداند....
همۂ جنازهها را نگاه کردم؛
اما علی آقا را ندیدم.
آماده شدیم به مزار شهدا برویم که جلوی در مسجد، علی آقا مهاجری را دیدم.
سلام و احوالپرسی که کردیم،
مرا بغل گرفت و گریه کرد.
گفتم: «چی شده؟! »
گفت: «خبر نداری؟....»
گفتم: «از چی؟!»
گریه اش شدید تر شد و گفت:
«علی آقا برنگشته؛ مانده تو معبر.
گمانم #شهید شده.....»
وقتی این خبر را به مادرش دادیم،
سیل اشک چشمانش را گرفت و گفت:
«علی آقا کی بود که برنگشته باشد؟»
من هم از خدا می خواهم ما را به حرمت این سردار اسلام ببخشد و بیامرزد.🤲
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿