eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
[🍂🖤] اغلب ما به شدت؛ مشغول ظلم به خودمان هستیم...! حواست هست رفیق؟! ❣ . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_چهارم 🦋 خانم خدیجه موسوی مادر " #شهید_ابوالفضل_سنجری " است. میگوید :« اولین بار که برا
🦋 بعدا فهمیدم از اینکه کسی بداند او در چه حال و وضعی است ناراحت می شود حتی نمی خواست پدر یا مادرش ماجرای زخمی شدن او را بفهمند. مدتی که وجود مبارکش در خانه ما بود، همه جا بوی پاک می داد . روزی گفت:« مادر کاش میشد نمازم را به جماعت می خواندم .» گفتم:« مادر ، تو که حالت خوب نیست . فعلا همینطوری بخوان ،خوب که شدی، برو نماز جماعت.» از ترس اینکه نرود ، نشانی مسجد محل را به او ندادم . تا اینکه روزی قبل از اذان صبح از خواب بیدار شدم و دیدم نیست . با خودم گفتم :« حتما نشانی مسجد را پیدا کرده؛ اما باز هم شک داشتم . با عجله به طرف مسجد به راه افتادم. وارد مسجد شدم و از جلوی درب ورودی نگاه کردم . دیدم در حالی که همراه با چند نمازگزار نشسته و منتظر اذان صبح است ، یک دست سالمش را هم به آسمان گرفته و دعا و نیایش می کند . از شدت بغض ، کنار مسجد نشستم و گریه کردم. چون می فهمیدم چه کسی در این خانه مهمان من شده است در برخورد هایی که پیش می‌آمد دوستان و همرزمان علی آقا برایم تعریف کردند: سوسنگرد که بودیم ، روزی موقع اذان ظهر ،از کنار مسجدی که از اصابت گلوله های توپ دشمن به مخروبه ای تبدیل شده بود،می گذشتیم علی آقا گفت :« بیایید نمازمان را در همین مسجد بخوانیم .» بعد رفته و نماز را روی زمین ‌و خاك این مسجد اقامه کرده بود. نماز که تمام می شود ،می بینند مردی کنار ورودی مسجد که دری هم نداشته ،ایستاده است و موقع بیرون آمدن ها از مسجد ،یکی یکی‌به همه نگاه می کند. نوبت علی آقا که می‌رسد ،انگشتری عقیق به او می دهند و می گویند :« به یادگار از من داشته باشید .» علی آقا می گوید :« بدهیدبه یکی از بچّه ها .» آقا می فرمایند :« نه ،می خواهم نزد شما باشد .» چنین بزرگواری قدم رنجه کرده بود وبه خانه من آمده بود . بارها به خودم گفته بودم این جوان عاقبت می شود ،امّا دلم نمی خواست باور کنم یادم است دفعهً سوم بود که علی آقا به سختی مجروح شده بود وبه بیمارستان شهید مصطفی خمینی اعزام می شد،در دفعات قبل که با او آشنا شده بودم ،چنان روح مادرانه این بنده ضعیف را تحت الشعاع قرار داده بود که وقتی شنیدم در بیمارستان است یک دقیقه هم نتوانستم در خانه بمانم . تا مرا دید ،مثل فرزند خودم قسم داد و گفت : «الهی دورتان بگردم مادر ،برگردید .من دیگر به جراحت و جراحی عادت کرده‌ام .چرا وقت خودتان را ضایع می کنید ؟ رو خوش نمی اید خودتان را خسته کنید .» چند روز بعد قرار بود علی آقا را عمل کنند ؛اما هر وقت می پرسیدم ، میگفت :« گفتند احتیاج به عمل نداری .» 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_پنجم🦋 بعدا فهمیدم از اینکه کسی بداند او در چه حال و وضعی است ناراحت می شود حتی نمی خواس
🦋 می خواست خیالم راحت باشد وبرگردم ؛امّا من قبلاً وقت عملش را پرسیده بودم. روزی برای انجام کاری به منزل یکی از اقوام رفتم.وقتی برگشتم، سرپرستار، جلوی مرا گرفت وگفت:«علی آقا مرخص شده اند.» خیلی غصه خوردم . چشمهایم پر از اشک شد و گفتم :«قرار بود عمل بشوند...»😭 سرپرستار که حال مرا دید، گفت:«مادرجان...علی آقا اینجا هستند. به خاطر اینکه مزاحم شما نشوند،گفتند بگوییم مرخص شده اند. امروز قرار است عمل بشوند.» تا ساعت هفت شب تحت عمل جراحی بود. وقتی او را بیرون آوردند و در اتاق خودش روی تخت گذاشتند، دیدم در همان حالت بیهوشی، می گوید: «یا فاطمة...یا فاطمة...» بچه ها مواظب باشید، تانکها آمدند،بخوابید زمین. دکتر وپرستار و آقایانی دیگر در اتاق جمع شده بودند ‌و باهم گریه می کردند . ای خدای بزرگ تو سعادتی را نصیب من کردی که تا عمر دارم شکر گزارت خواهم بود.🙏 بودن و دیدن چنین بزرگانی افتخار اول و آخر زندگی من است .چون فهمیدم مؤمن به چه کسی می گویند. 👌 ما همه دیدیم هر مریض یا مجروحی، بعد از اینکه به هوش می آید، چشمش به دنبال آشنایی می گردد تا نگاه مهربان او موجب تسکین دردش بشود. بعد از مجروحیت علی آقا و عملی که روی او انجام شد، وقتی به هوش آمد، دعایی را زیر لب زمزمه کرد و گفت: «مادر...شما آن دعایی را که در خواب می شود با رفتگان ملاقات کرد، دارید؟» گفتم :«حالت خوب است پسرم؟! درد نداری؟» گفت: «یادتان باشد که برایم بیاورید.» من نگران او بودم و او اصلاً در این دنیا نبود.چاره ای نداشتم. فردا که به ملاقاتش رفتم، کتاب مفاتیح را هم برایش بردم . سه روز بعد که دوباره به سراغش رفتم، دیدم خیلی خوشحال است.☺️ گفت: «دیشب، خواب اکبر و ابوالفضل و بچه های دیگر را دیدم و با آنها حرف زدم.» چیزهایی هم خواسته یا پرسیده بود. آن روزها تازه اکبر و ابوالفضل شده بودند و من دلم به علی اقا خوش بود. چند روز بعد از او پرسیدم وقتی دعای خواب دیدن را خواندی، چی خواب دیدی؟ گفت: «شب اول خواب دیدم،"اکبرمحمد حسینی" و"ابوالفضل سنجری" دارند صف بچه های را مرتب می کنند، تا بعد از نماز با آنها وارد بشوند.» پرسیدم :«شما کجا هستید؟! اینجا چه کار می کنید ؟» گفتند: «هیچی، آمده ایم بچه ها را ببریم عملیات.»گریه کردم ‌و گفتم: «پس چرا شما را در منطقه نمی بینم؟»😰 اکبر گفت: «ما همیشه با شما هستیم. هیچ وقت از شما جدا نمی شویم.» بعد از تعریف این خوابی که دیده بود، خیلی گریه کرد.😭 یک بار هم خودم خواب دیدم که اکبر، به همراه رزمنده ای دیگر که نمی شناختم، به منزل ما آمد؛اما خیلی عجله داشتند که برگردند. گفتم: «حداقل چند روزی پیش من باشید.» اکبر گفت: «نه...باید برویم.» 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
💚🕊💌 هر ڪہ را صبح شهادتــ نیستــ شــام مرگــ هستــ بے شهادتــ مرگــ یا خسران چہ فرقے میڪند.... 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
[💛🌻] . . <یا رَبِّ لا تُعَلِّق قَلْبِی بِما لَیْسَ لِی..🌱> . ‏پروردگارا..!! قلب مرا به آن‌چه برای من نیست،وابسته مَگردان:)‌💗 . . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌱 خدایا گره از بالهای بسته ما بگشا :) حبیب روزیطلب . . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
. انقلاب کارمند نمیخواد آدمِ جهادی میخواد فرق با همکارهاش‌ همین بود...! ♥️ . :') .