eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سلیمان جهان از طرف مور سلام ...😭 •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
✅زلال و شفاف باشید ✍استخر خيلی زلال و شفاف است، نگاه که می‌کنيد ته آن پيداست. اما حوض‌ها  همیشه زلال نيستند. گاهی چنان جلبک زدند که اگر شما يک سينی هم در آن بياندازيد پيدا نمی‌شود. چرا استخرها اينقدر زلال و شفاف هستند؟ چون اطرافش يک دريچه‌هايی هست. دائم سرريز می‌شوند. چون سرريز می‌شوند زلال هستند.  انسان‌هايی که سرريز می‌شوند ثروت و سرمايه و دانشی دارند و برای خودشان نگه نمی‌دارند و پيرامون خودشان را برخوردار می‌کنند همين باعث زلال شدن آنها می‌شود. باعث پاک شدن آنها می‌شود. قرآن به پيامبر می‌فرماید: «خذ من اموالهم» از اينها پول بگير، برای چه؟  «تُطَهِرُهُم» چون تو با اين کار اينها را پاک می‌کنی. 📚 سوره توبه آیه ۱۰۳ •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
هدایت شده از .
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودت وابسته ام کردی که دل بستم ... اباعبدالله کجای دنیا برام امنه جز حرم ... •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
.
#پارت_هشتاد_و_هشتم 🦋 ((کفش کتانی)) #محمّد_حسین خیلی نگران بود که این مشکل مانع ادامهٔ حضورش در
🦋 ((بهبودی نسبی)) روز ها و ماه ها می گذشت و محمّدحسین از زخم حنجره،جراحت پا و مصدومیت شیمیایی، کم کم رهایی پیدا کرده بود و هر زمان به مرخصی می آمد، امکان نداشت که به سر نزند. یک روز به همراه برادرش، محمّدهادی، توی حیاط خلوتِ خانۂ پدری زیر درخت توت نشسته و گرم صحبت بودند. برادرش گفت:«محمّدحسین دیگر بس است، چقدر به می روی؟! الان نزدیک چهار سال است که داری می جنگی. فکر نمی کنی که وظیفه ات را انجام دادی و حالا باید به زندگی ات برسی؟» گفت:«داداش!...این را بدان تا زمانی که هست، من در جبهه ها می مانم و این جنگ تمام نمی شود؛ مگر آنکه عده ای که خالصانه توی جبهه ها جنگیده اند به شهادت برسند. هیچ پاداشی جز نمی تواند پاسخگوی از خود گذشتگی و فداکاری این بچّه ها باشد. داداش خواهش می کنم در این باره دیگر صحبت نکن.» مرخصی اش تمام شد و دوباره راهی جبهه شد. زمستان بود و هوا خیلی سرد، امّا دلگرمی خانه و خانواده در کنار من نبود. گاهی اوقات دلم را با خیال پردازی های قشنگ آرام می کردم: "خدایا! می شود به زودی این جنگ پایان یابد و پسرم به خانه برگردد؟ برایش آستینی بالا بزنیم و سختی های زندگی را برایش شیرین کنیم، اما غافل از اینکه محمّدحسین زمینی نبود. او اصلا به این چیز ها فکر نمی کرد. از دیدگاه او، شیرینی و زیبایی دنیا در رسیدن به محبوب حقیقی بود.✨ چیزی نگذشت که رؤیای قشنگم با خبری ناگوار به کابوس تبدیل شد! محمّدحسین دوباره از ناحیه پا مجروح شد و به کرمان برگشت. هرچه این اتفاق ها برای او می افتاد ، مهر و محبت او در دل من عمیق تر می شد. وقتی او را روی تخت بیمارستان دیدم هیچ اثری از ناله و ناراحتی در چهره اش نمایان نبود. گفت:«من به زودی به خانه بر می گردم.» نگاهی به پایش انداختم، خبری از بهبودی نبود اما مجبور بودم که باور کنم خوب است و به زودی به خانه می آید. گفتم:«مادرجان!...فکر نمی کنی دیگر بس است؟» آهی کشید و گفت:« بله دیگه بس است.» این حرفش بیشتر ته دلم را خالی کرد. چند روزی در بیمارستان ماند و بعد بدون اینکه مرخصش کنند به خانه آمد و چیزی نگذشت که با دوستانش به منطقه برگشت؛ در حالی که هنوز سلامتی اش را به دست نیاورده بود. ماجرای جراحت ها و عروج بی صبرانه اش را دوستان و همرزمانش بهتر از من می گویند. 🔻•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از .
♡|بسـم‌رب‌عشـق... :)🕊
میگفت : آدمیزاد وَحید آفریده شده وَ جایی آروم نمیشه مگه تو بغلِ خـٰالقش🌱 •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
لِقاء، لا وداع بعده •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
: و در این دنیـا دیگر چیـزی جز چشمـانت و غم‌هایم برایم باقی نمـانده .. •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
|^♥^| آیا شیوه‌ے‌چشـ👀ـمش‌فریب‌جنگ‌داشت‌؟ •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
آیا زِ فـراق ، بی قــرارے کـــردیم ؟! در راه وصـــال ، جانثارے کردیم ؟ یڪ لحظه بپرسیم زِ خود انصافاً این هفته برای او چه کاری کردیم؟ ♥️:)
.
#پارت_هشتاد_و_نهم 🦋 ((بهبودی نسبی)) روز ها و ماه ها می گذشت و محمّدحسین از زخم حنجره،جراحت پا و
🦋 ((جزر و مدّ اروند)) یکی از مسائلی که در اهمیّت داشت، جزر و مدّ آب دریا بود که روی نیز تاثیر می گذاشت. برای اینکه میزان جزر و مدّ را در ساعات و روزهای مختلف، دقیق اندازه‌گیری کنند، یک میله را نشانه‌گذاری کرده و کنار ساحل ،داخل آب فرو کرده بودند. افرادی وظیفه‌شان ثبت اندازه جزر و مدّ برحسب درجه های نشانه گذاری شده بود. اهمیّت این مسئله در این بود که می بایست زمان عبور غواصّان از اروند طوری تنظیم شود که با زمان جزر آب تلاقی نکند، چون در آن صورت آب، همه آنها را به دریا می برد. از سوی دیگر زمان مدّ ،چون آب بر خلاف جهت رودخانه از سمت دریا حرکت می‌کرد، موجب می‌شود تا دو نیروی رودخانه و مدّ دریا مقابل هم قرار گیرند و آب حالت راکد پیدا کند،این زمان برای عبور از بسیار مناسب بود ،اما اینکه این اتفاق هر شب در چه ساعتی رخ می دهد و چه مدت طول می کشد، مطلبی بود که می بایست محاسبه شود و قابل پیش‌بینی باشد. اطلاعات برای این میله نگهبان گذاشته بود ،که به صورت شیفتی ارتفاع آب را در ساعت معین شبانه‌روز ثبت می کردند. یکی از این نگهبان‌ها بود؛ خودش تعریف می‌کرد: «دفترچه‌ای به ما داده بودند، که هر ۱۵ دقیقه، درجه روی میله را می‌خواندیم و با ساعت و تاریخ در آن ثبت می کردیم، به مدت دوماه کارمان فقط همین بود.» آن شب خیلی خسته بودم و خوابم می آمد. نیمه‌های شب، نگهبان قبل ،بالای سرم آمد و بیدارم کرد. "حسین! بلندشو نگهبانی." همان‌طور خواب آلود گفتم: « فهمیدم، باشه تو برو بخواب، من میروم.» نگهبان سر جای خودش رفت و خوابید، به امید اینکه من بیدارم و سر پستم خواهم رفت ،اما با خوابیدن او من هم خوابم برد، دقایقی بعد یک دفعه از جا پریدم به ساعتم نگاه کردم بیست و پنج دقیقه گذشته بود. با عجله بلند شدم نگاهی به بچه‌ها انداختم همه خواب بودند با خودم گفتم: « الحمدلله ! مثل اینکه کسی متوّجه نشد🙂 خداروشکر و هم اهوازند.» از تا میله فاصله چندانی نبود؛ سریع سر پستم رفتم، دفترچه را برداشتم و با توجه به تجربیّات قبلی و یادداشت های درون دفترچه، بیست و پنج دقیقه‌ای را که خواب مانده بودم، از ذهن خودم نوشتم . روز بعد داخل محوّطه بودم، دیدم محمّدرضا کاظمی با ماشین وارد شد و سریع و بدون توقف به طرف من آمد؛ از ماشین پیاده شد. مرا صدا زد:« حسین! بیا اینجا.» جلو رفتم، بی مقدمه گفت: «حسین! تو نمی‌شوی ..» 🍃🌸 @khybariha