#بیوطورۍ
إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌΓ
+و آرزوهایـے ڪه نگفٺھ
میشنوے... :)🌱
#قربونتبرمخدام♥️
میگفت: پَــــریدن🕊
بُریدن میخواهـــــد..!🍃
اللهم اخرج حب الدنیا من قلبی.
الہے آمین🌱
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچه هستم،هرڪه هستم،با ڪسے مربوط نیست
بر امام مهربان خویش پناه آوره ام
#استورۍطور
#دههکرامت
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
•••
|شیخرجبعلۍخیاط|
اگر مواظب دلتان باشید و "غیرخدا" را
درآن راھ ندهید ..
آنچه را دیگران نمۍبینند، مۍبینید!
آنچه را دیگران نمۍشنوند، مۍشنوید!
#دراینحدزیبا :)
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
شَهید تازِه تفحص شده #خانطومان
*شَهید عَلی جَمشیدی*
پ.ن:عَلی آقا خوش اومَدی دِلاوَر✨
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
شب جمعه بود ...
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل 🤲🏻🍃
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت :)💔
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟ 😐
بزن اخوی ... بو بد میدی🤢 ... امام زمان نمیاد تو مجلسمونا ☹️
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره 😇
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند 💡
صورت همه سیاه بود 😶
تو عطر جوهر ریخته بود... 😂
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.. 👊🏻🤕🥴
#خنده_حلال 😅
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
✅واجب ، فراموش شده
✍حاج آقا قرائتی:
بعضى امر به معروف و نهى از منکر نمى کنند و مى گویند: «بر فرض ما امروز جلو فساد را گرفتیم. باز فردا فساد خواهد کرد.»
مثل آن است که بگوییم: «اگر امروز منزل و حیاط را جارو کنیم، باز هفته دیگر کثیف خواهند شد.» تکرار گناه فردا ، دلیل بر سکوت امروز ماست
🍃🌸 @khybariha
.
#پارت_نود_و_هفتم 🦋 ((حقّ شهادت)) پیش از اینکه #محمد_حسین دوباره به #منطقه برود، یک روز با هم
#پارت_نود_و_هشتم 🦋
((آخرین عملیات))
قبل از #عملیات والفجر هشت ، چند روزی به #کرمان آمدم.
اتفاقاً محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح به #گلزار_شهدا آمده بود.
با تندی صدایش کردم:«این همه به تو تأکید کردم خودت را به خطر نینداز؛
باز تو می روی خودت را به #دشمن نشان می دهی؟! بعد زخمی می شوی و بچّه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند.»
سرش را پایین انداخت :«زیاد ناراحت نباش!....این مرتبه آخر است چنین کاری می کنم.»
گفتم:«یعنی چه؟!»
گفت:«این عملیات، آخرین عملیات است که من شرکت می کنم.☺️»
من زیاد حرفش را جدی نگرفتم.
فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش است، اما...
♦️به روایت از "سردار سرافراز شهید #حاج_قاسم_سلیمانی "
((وداع آخر ))
آخرین باری که محمّد حسین می خواست به جبهه برود، مادرم عازم سفر #سوریه بود.
موقع خداحافظی به مادرم گفت:
«مادر!...هر چقدر می خواهی مرا نگاه کن.
این دفعه ، دفعه ی آخر است.
شاید دیگر مرا نبینی.»
مادر که به شوخی های محمّدحسین عادت کرده بود، گفت:
«نه پسرم!...انشاء اللّه مثل همیشه زنده بر می گردی.»
محمّدحسین گفت:«نه مادر! این دفعه دیگر شوخی نیست. وقتی رفتی حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)،
حتما دعا 🤲 کن که #شهید شوم.»
مادرم وقتی به چهره اش نگاه کرد،
دید سخنش کاملا جدی است!
خیلی ناراحت شد😔 و بغض گلویش را گرفت.
پدر نگاهی به محمد حسین کرد :
«بابا!...الان وقت این حرف ها نیست؛
توی این موقعیت، این چه حرفاییِ که به مادرت می زنی؟!»
محمّدحسین مؤدبانه گفت:«چه فرقی می کند حاج آقا😊؟
بهتر است از قبل سابقۂ ذهنی داشته باشید و خودتان را آماده کنید.»
مادر وقتی این حرف را شنید،
گفت:«محمّدحسین!...دیگر نمی خواهد به #جبهه بروی.
من طاقت شنیدن این حرف ها را ندارم.»
محمّدحسین گفت:«مادر!...امام حسین(ع)
فقط "مشکی پوش و گریه کن" نمی خواهد؛
از این ها فراوان دارد!
امام حسین( ع) ، رهرو می خواهد،
بعضی ها از پنج تا پسر، سه تاشون را در راه خدا دادند؛
خانواده هایی، از سه فرزند دوتا را در راه خدا نثار کردند.
شما فردای #قیامت چه جوابی می خواهی به حضرت زهرا(س)
بدهی؟!»
مادر گفت:«من با جبهه رفتنت مخالف نیستم خدا پشت و پناهت، اما از این حرف ها نزن.»
گفت:«رفتن که می روم، چون صفای جبهه به همۂ شهر می ارزد.
این جا حرف از مادیات و وابستگی هاست، اما آن جا #عشق است و
صفا.✨»
خواهرم گفت:«چرا حالا فقط تو باید به جبهه بروی ؟!
آن هم با این تن مجروحت؟
چطور دیگران راست راست توی خیابان های شهر بگردند و هر کاری دلشان خواست بکنند؟
آن وقت تو و امثال تو بروید و خودتان را جلوی گلوله قرار بدهی!»
محمّدحسین جواب داد:«من چکار به دیگران دارم؟!
من آن قدر جبهه می روم تا روی دست مردم برگردم.🕊»
♦️به روایت از "اقدس یوسف الهی"
🍃🌸 @khybariha