eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کاروان #شهدا در حال عبور است🚃 دست دراز کرده اند به #سویت✋ دل به #دلشان که بدهی❤️ تا #بهشت همسفرشان خواهی بود 🍃 #دوست_شهیدت را انتخاب کن؛ خوب همسفری است. @khybariha 🌷🍃🍃🍃
از آن زمان ڪہ دلت را بہ آسمان دادے گرفتہ عطر #بهشت خدا سراسر تو تو آن قنارے سرخے ڪہ درتمام‌زمین بہ گوش میرسد آوازهاے آخر تو #صبحتون_معطر_بہ_عطر_شهدا @khybariha 🌷🍃🍃🍃
▫️💠 🔹✨برای جا مانده ها ... 🔸✨دلتنگ ها ... 🔹✨خسته ها... 🔸✨بریده ها ... 🔹✨برای همه... 💔 💟👈🏻یک روز و شب هایی🌙 اینجا(شلمچه) می کردیم ... دلمان که می گرفت ... می رفتیم و روی این می نشستیم ... چقدر غر به که نزدیم و... 💟👈🏻اما الان ... معنی دلتنگیـ💔 بیشتر حس می شود وقتی در این هوای شهر جایی برای خودت پیدا نمی کنی ... و گرم نمی کند دلت را ؛نگاه مردم ! و روشن نکند را ، چراغ ها 💟👈🏻سال گذشته از این ایام عمرمان در بی محاسبه کنتور می انداخت 💟👈🏻و حالا ... در هوای آلوده ی دنیـــا ! زندگی در چه لذتی دارد ... بهشتِ خاکی ... ... ... @khybariha 🌷🍃🍃🍃
.
🔺 رهبر انقلاب: پرچم‌داری یک بانوی چادری برای کاروان ایران یک قدرت‌نمایی فرهنگی بود. @khybariha 🍁🍂🍁🍂
💐بانوی بهشتی💐 شکوهت را با هیچ عظمتی نمی توان قیاس کرد‌...🌺 وقتی با آن صلابت و پوشش سنگین و وارسته ی خود، بر روی زمین گام بر می داری...👌 حجابت، که میراث مادرمان❤️ فاطمه(س) است را ، بر دوش بکش و بگذار آسمان و زمین پیش پاهایت بلرزند....😊 💚 زیر پاهای توست بانو، وقتی ♨️ نگاه نامحرمان را لگد مال می کنی... سلام بر تو فرشته ی زمینی خدا🌹 😍 @khybariha 🍁🍂🍁🍂🍁
.
#قسمت_پنجاه_و_چهارم 🦋 ادامه..... همراه ده، پانزده نفر از بچّه‌ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به
🦋 ادامه..... حالا من هر چه میخواهم کمتر حرف بزنم، نمی شود! واقعاً بود و دری به . تمام صفحات تاریخ را ورق بزنید؛ اگر به جز تاریخ جنگهای ، چنین صحنه هایی را که ما داشتیم، پیدا کردید.👌 بچه‌ها، در دست داشتن انگشتری عقیق در وقت را موجب ثواب می دانستند. برادر آقا صادقی تعریف می کرد: روزی دیدم علی آقا کنار منبعِ آب مشغول وضو گرفتن است. یادم افتاد یک انگشتری عقیق، از مشهد مقدس برایش آورده ام. همین طور که مشغول وضو بود، انگشتری را تقدیم کردم. رنگ از رویش پرید، تعجب کردم! گفتم : « علی آقا، ناراحت شدید؟ سوغات مدفن آقا امام رضا را قبول نمی کنید؟!»🤔 وقتی حالش جا آمد، گفت : «درست همان وقت که شما انگشتری را پیش آوردید، چشم من به انگشتری بچّه ها افتاده و با خود گفته بودم، کاش من هم یک انگشتری عقیق داشتم تا از ثواب آن بی بهره نمی ماندم.» انگشتری را در دست گرفته بود و می گفت : « مرا ببخشد....» 😔 حالا بگرد و این بچه ها را پیدا کن...هستند؛ امّا باز هم مثل ماه که بعضی اوقات پشت ابرها گم می شود، از نظر پنهان شدند. اینها زمان خاصی برای ظهورشان هست، که امیدواریم خدا دعای آنها را شامل حال ما بکند. حالا می فهمم اگر نمی گذاشتند علی آقا به جلو برود، حق داشتند. درست در شب ، که معاون لشکر هم بود، با عجله آمد و گفت : « پیغام داده که نگذاریم علی آقا در عملیات باشد؛ چون حتما در این عملیات می شود.» گفتم : «این کار از دست من بر نمی آید.» علیرضا پیش از اینکه نزد من بیاید مسأله را با مسئول مخابرات در میان گذاشته و او حرف را انتقال داده بود. کمی بعد...... •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿