#امام_سجاد_علیه_السلام
#ولادت
#اعیاد_شعبانیه
#غزل_پیوسته
شاهزاده بدان گدازادهَ م
سرِ راهَت دوباره افتادم
بنده و سجده را نفهمیدم
متوسّل به نامِ سجّادم
شبِ میلادِ حیدرِ ارباب
اشکِ شوقم چکیده و شادم
هر چه هستم به نامِ مولایم
نوکرِ بچّه هایِ زهرایم
خطبه هایت شبیهِ پیغمبر
اسداللهِ خانه یِ دلبر
بهترین باورِ علی اکبر
سایه ای بر سرِ علی اصغر
شاهدِ غیرتِ اباالفضلی
وَ دعاگویِ ماهِ آب آور
خورده ام یا علی زمین... مددی
حضرت زین العابدین... مددی
زندگیِ گدا به نامِ شما
هم پدر هم پسر غلامِ شما
می کِشد آسمان شبیهِ دلم
حسرتِ لحظه یِ سلامِ شما
مَستم از ذکرِ یا علی مولا
کامِ من آشنایِ جامِ شما
شبِ میلادتان دعایِ ما
العجل العجل گُلِ زهرا
✍️#حسین_ایمانی
#امام_زمان_مناجات
#غزل_پیوسته
غزل اول
دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است
همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است
دل ما از نخست عاشقی اش
روزوشب در پناه معشوق است
احتیاجی به لشکر اصلا نیست
خیل مژگان سپاه معشوق است
آنچه کارش همیشه دلبری است
ناز چشم سیاه معشوق است
خانه آباد خانه ی عشقیم
چونکه این ماه ماه معشوق است
غزل دوم
شب ما را سحر نمی آید
عمر رفته دگر نمی آید
باید آقا خودت دعا بکنی
کاری از ما که بر نمی آید
منتظرمانده ایم و انگاری
از تو بر ما خبر نمی آید
شد سوال تمام منتظران
مهدی منتظَر نمی آید؟
ای بهار همیشگی- بی تو
باغ ما را ثمر نمی آید
آفتاب حضور تو تا کی
از پس پرده در نمی آید؟
غزل سوم
آشنای غروب آدینه
ای صفای غروب آدینه
حس پنهان؛ضمیر گمگشته
رو نمای غروب آدینه
ابتدای طلوع هر هفته
انتهای غروب آدینه
ماجرایش همیشه طولانیست
ماجرای غروب آدینه
چه برای خودش حکایتی است
قصه های غروب آدینه
به تو نزدیک میشوم آقا
با دعای غروب آدینه
غزل چهارم
التفاتی به گریه هام کنی
میتوانی که روبه رام کنی
دست وپاگیر هستم و سربار
نکند از خودت جدام کنی
قادری که مرا خراب کنی
از نو بار دگر بَنام کنی
میشود در نوافلت یک بار
مهربانی کنی دعام کنی
آرزو دارم آخرش روزی
در هوای حرم هوام کنی
قسمت میدهم به جان حسین
اهل خود اهل کربلام کنی
#محمد_حسن_بیات_لو
#امام_رضا_علیه_السلام
#ولادت
#غزل_پیوسته
دخیلِ پنجههایِ پنجرهفولادِ سلطانم
خراباتی و ویرانم ولی آبادِ سلطانم
دلم مثل کبوتر میزند پر در هوایِ او
خدا را شکر جَلدِ صحنِ گوهرشادِ سلطانم
دوباره از نفس افتادهام آری زمین خوردم
دوباره بیقرارِ لحظهیِ اِمدادِ سلطانم
بهشتم.... سرنوشتم.... آسمانی کن سرشتم را
غلامِ خانهزادِ خانهیِ اَجدادِ سلطانم
دلم پُر... دستِ من خالی.... عجب حالی و آمالی
حرم لازم شدم بیچارهام که یادِ سلطانم
دخیلِ پنجرهفولادِ دربارم باذنالله
قرارِ نوکرانِ شاهِ عالم صحنِ ثارالله
کشیده عشقِتان این عاشقان را اینطرف اینسو
تکان دادی جهانی با تکانِ آن کمانابرو
به این بالا و پائین بردنِ اَبرویتان سوگند
ندارد زندگی بیگفتن از عشقِ تو رنگ و بو
شبی در خواب دیدم خادمِ صحن شما هستم
غبارِ صحنتان را میزدم من با مژه جارو
همین که تشنهام شد آبِ سقّاخانه نوشیدم
سلامی بر حسینِ تشنه دادم تا که یک بانو....
به سلطان رو بِیندازد که ناقابل شود قابل
که باشد ضامنم در هر دو دنیا ضامنآهو
پریدم از همان خواب و به این رویا دلم خوش بود
چشیدم لطفتان را بر روی لبهامْ چاوُش بود
بخوان چاوُش بخوان مثلِ قدیمیها دل شیدا
رسیده بر مشامَم عطر و بویِ کربلا اینجا
مبادا جابمانی کاروانها راه افتادند
گروهی حاجیانند و گروهی کربلاییها
بخوان جامانده از این کاروانها و به دستآوَر
برای دیدنِ معشوق و عشقَت قلبِ سلطان را
رضا حجِّ فقیران است و اُمّیدِ تهیدستان
اگر امضا کند تعبیر خواهد شد همین رویا
ضریحی را بغل میگیرم و با شوق میبارم
سلامی میدهم جایِ رئوفِ کشور دلها
عجب رویای شیرینی دلِ تنگم مسافر شد
دوباره این غلامَت یارضایی گفت و زائر شد
بِاِذنِالله میخوانم به عشقِ شاه میخوانم
به عشقِ هر که جامانده میانِ راه میخوانم
دلم میسوزد و میگوید از آن اربعینی که....
نجف تا کربلا گاهی میآیم گاه میخوانم
چه راحت بینِ کالِسکه گلِ دُردانهام خوابید
کشیدم سایهبانی بر سرش از ماه میخوانم
همین که تشنه شد مردِ عرب آبِ خنک آورد
لبِ او تر شده مضطر شدم با آه میخوانم
وَ این دستورِ سلطان است " فَابکِلِلحسین" آری
کفن دارد.... نَه.... پیراهن.... نَه.... بسمالله.... میخوانم
حسینِ تشنه میزد دستوپا دیدند و خندیدند
عوالِمْ ندبهخوانْ رگهایِ پارهپاره بوسیدند
#حسین_ایمانی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#غزل_پیوسته
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
گلاب گریهام در ساغر چشم
گرفته رنگ و بوی کربلایت
جدایی بین ما افتاد و هرگز
نیفتادم چو اشک از چشمهایت
در ایام جدایی در همه حال
به دادم میرسد دستِ دعایت
بلاگردان عالم! رو مگردان
از این عاشقترین درد آشنایت
به دامن ریختم یک بوستان گل
ز اشک دیده دارم رونمایت
بیا بنشین و بنشان آتش دل
دلم چون غنچه تنگ است از برایت
«عزیزم کاسۀ چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشیند خار مژگانم به پایت»
::
من ای گل! نکهت از بوی تو دارم
شمیم از گلشن روی تو دارم...
حضور قلب بر سجادۀ عشق
ز محراب دو ابروی تو دارم
من از بین تمام دیدنیها
هوای دیدن روی تو دارم
به خوابم آمدی ای بخت بیدار
که دیدم سر به زانوی تو دارم
گل آتش کجا بودی که حیرت
من از خاکستر موی تو دارم
بیابان گردم و چون مرغ یاحق
تمام شب هیاهوی تو دارم
«به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم
به دل مهر مَهِ روی تو دارم
مه من، کعبۀ من قبلۀ من
تویی هر سو، نظر سوی تو دارم»
::
تو که از هر دو عالم دل ربودی
کجا بودی که پیش ما نبودی
تو در جمع شهیدان خدایی
یگانه شاهد بزم شهودی
به سودای وصالت زنده ماندیم
به اُمّیدِ سلامی و درودی
ببوسم روی ماهت را که امشب
ز پشت ابر غیبت رخ نمودی
تو با یک جلوه و با یک تبسّم
دَر جنّت به روی ما گشودی
مپرس از نوگل پژمردۀ خود
چرا نیلوفری رنگ و کبودی
به شکر دیدن صبح جمالت
بخوانم در دل شبها سرودی
«اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی
از این دو، گر یکی بودی چه بودی»...
::
به جز روی تو رؤیایی ندارم
به جز نام تو نجوایی ندارم
به جز گلگشت بستان خیالت
سر سیر و تماشایی ندارم
بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان
که من از شعله پروایی ندارم
بیابان گردم و اندوهم این است
که پای راه پیمایی ندارم
مرا اعجاز عشقت روح بخشید
به غیر از تو مسیحایی ندارم
یک امشب تا سحر مهمان ما باش
که من امّید فردایی ندارم
«به سر غیر از تو سودایی ندارم
به دل جز تو تمنّایی ندارم
خدا داند که در بازار عشقت
به جز جان هیچ کالایی ندارم»...
✍️ #محمدجواد_غفورزاده