eitaa logo
کلبه آرامش
18.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران من خیلی خیلی مهربون و اروم بودم و تصور میکنم محبتهای اطرافیانم باعث تزریق این مهربونی به وجود من شده بود…البته وقتی با کسی مخالفتی نشه و هر جا دلش بخواهد بره ،،هر چی دلش بخواهد فراهم بشه و غیره مسلما طرف مهربون بار میاد…اصلا لوس و یه دنده نبودم بلکه مهربون و با محبت…..عمو فرشاد منو خیلی خیلی دوست داشت….اینو همه میدونستند….. به گفته ی اطرافیان و مامان از همون زمانی که بدنیا اومدم عمو فرشاد هشت ساله منو توی بغلش بزرگ کرده بود…..همیشه یا توی کولش بودم یا با دوچرخه منو توی روستا میچرخوند……توی بازیها اول منو یارکشی میکرد…..وقتی بازی قایم موشک شروع میشد سریع دستمو میگرفت و یه جای خلوت میبرد و طوری قائم میشدیم که همه پیدا میشدند بجز منو عمو فرشاد….. خیلی خوشحال بودم که با وجود عمو هیچ کسی منو نمیتونه پیدا کنه…..همیشه من برنده بودم...بیشتر بازیمون قائم موشک بازی بود……گاهی وقتها هم تا صدای سوت قطار رو میشندیم ،میدویدم سمت ریل ها اونجا با شوق و ذوق وباصدای خنده همگی به صف می ایستادیم و برای مسافرهای داخل قطار دست تکون میدادیم.. ادامه در پارت بعدی 👇 🛖@kolbehAramsh🌿
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر دوسال باعلی دوست بودم خیلی بهم ابراز علاقه میکردولی من خیلی توجهی نمیکردم وهردفعه بهم میگفت درسم که تموم بشه یه کارپیدامیکنم میام خواستگاریت مسخرش میکردم.خلاصه روزهاگذشت من دیپلمم‌روگرفتم افسانه اون زمان دانشجوی رشته ی مهندسی پزشکی بودخیلی من روتشویق میکردکه درس بخونم کنکورشرکت کنم امامن علاقه ای به ادامه تحصیل نداشتم..گفتم میخوام برم سرکاروانقدراصرارکردم تاپدرم راضی شد...شدوتونستم به واسطه ی دوستم تویه شرکت مشغول به کاربشم اون زمان کم بیش خواستگاربرام میومدولی خانوادم قبول نمیکردن میگفتن تاافسانه شوهرنکنه افسون روشوهرنمیدیم..افسانه ام که کلاتونخ ازدواج کردن نبودشب روزدرس میخوند..زمانی که توشرکت مشغول به کارشدم رابطه ام روباعلی بهم زدم علی خیلی پسرخوبی بودواقعاهم دوستم داشت امامن اون رودرحدخودم نمیدونستم دنبال پسری بودم که ازهمه لحاظ مخصوصاظاهری بهم بخوره..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎🛖@kolbehAramsh🌿
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. اون روز منو معصوم از مدرسه خوشحال و خندان در حالیکه مسخره بازی در میاوردیم و میخندیدیم برگشتیم خونه وقتی رسیدیم سر کوچه با دیدن آمبولانس جلوی در خونمون شوکه شدیم و وا رفتیم..چند قدم مونده بود به‌ خونه که بوی سوختگی و نفت بدجوری مشاممو اذیت کرد…..مردم جمع شده بودند و نمیتونستم برم توی خونه…شروع کردم به جیغ زدن و سوال کردن که چی شده؟؟؟؟در همون حال که گریه میکردم و جیغ میزدم یه نفر بدون توجه به من که دختر اون خونه هستم گفت:تموم کرده….بیخودی دارند تلاش میکنند…یه لحظه قلبم از حرکت ایستاد و با خودم گفتم:کی رو میگه؟؟؟کی تموم کرده،؟؟بعد بلند گفتم:مامان….بابا…وقتی مردم متوجه ی من شدند راه رو برام باز کردند و رفتم کنار آمبولانس…..اونجا بود که دیدم دوتا از خواهرام سوار شدند و همراه جسم بی جان مامان رفتند…….ضجه میزدم ‌وخودمو به در و دیوار میکوبیدم………. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎🛖@kolbehAramsh🌿
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم… هیچ کدوم متوجه ی اومدن من نشدند تا اینکه خودم گفتم:بابااااا…..یه کم ارومتر…..صداتون تا سر کوچه میومد…آبرومون رفت بخدا،محسن سرشو برگردوند سمت من و با چهره ی سرخ شده که نشون دهنده ی عصبانیت شدیدش بود چشم غره ایی به من رفت و گفت:ببند دهنتو…..میخواهی حرصمو سر تو خالی کنم؟؟قبل از اینکه من جواب بدم مامان که همیشه طرفدار گل پسرش بود با تشر به من گفت:بجای اینکه داداشتو اروم کنی داری عصبانی ترش میکنی؟؟؟؟ساکت باش….!!از ناراحتی شونه ایی بالا انداختم و رفتم داخل اتاقم…..صدای دعواشون هنوز داشت میومد…..محسن با حالت فریاد گفت:باباااا .،،چند بار بگم…این پوله خودمه و خودم میدونم چیکار کنم…..اصلا دوست دارم خرج دوستام بکنم…..مگه از تو پول گرفتم که زورت میاد؟هر وقت محسن که با این لحن و طرز فکر و بدون ترس و احترام با بابا حرف میزد خیلی ناراحت میشدم و ازش لجم میگرفت.موقعی که دعوا میکرد هر چی دلش میخواست به هممون میگفت و خجالت هم نمیکشید….. ادامه در پارت بعدی 👇 🛖@kolbehAramsh🌱