لالایی ارسالی از همشهری عزیزمان جناب حیدر کفاش که با بنده نسبت خویشی هم دارند و برای اغلب ما متولدین دهه سی تا پنجاه یک یادمانه ( نوستالوژی ) هست ،تقدیم نگاه مهربان تان🌸🌸👇👇🌱
سلام
لالایی قدیمی که مادرم شبها موقع خواب برایم میگفت و در ذهنم بیادگارمانده خداوندرحمت کندهمه رفتگان رابخصوص مادرنازنینم .
القصه راویان اخبار و ناقلان شیرین گفتارچنین حکایت کرده بودند.
رفتم بسوی صحرا 🍅
دیدم سواری تنها🍏
گفتم سوارکیستی 🍇
گفتارسواراسب مصطفی🍊
گفتم چی داری دربغل 🍏
گفتاکتاب پرغزل 🍋
گفتم بخوان تاگوش کشم 🍓
گفتاچه خوانم ای پدر🍐
آسمان آراسته 🍋
میهمانان برخواسته 🍊
میزنن طبل علا🍎
میروند پیش خدا🍇
ای خدای خوشنود🍅
ماهمه بنده ی تو🌸
بنده شرمنده تو🍅
دست درحلقه ی تو🌺
پادرکعبه تو🍏
نکنی حلقه را وا🍇
نکنی کعبه را وا🍋
جای درویشان کجا🍐
آنجاکه تخت مصطفی🍅
مصطفی برمنبرش 🍐
تاج نوری برسرش 🍓
دختران حیدری 🍎
نشستن باتخت زری🍏
قرآنای دربغل🍋
کتابای پرغزل🍊
آب زمزم میخورن 🍇
ریگ مسجدمی چینند🍐
طاق مسجدمیریزند.🍏
رفتم دم درباغ بهشت 🌸
دیدم درختی سبز❤️
برگش نوشته قرآن 🍎
چوبش عصای دست پیغمبران ❤️
🙏❤️ برای شادی روح همه مادران خفته در خاک صلوات .
https://eitaa.com/koochecosari
مشهد به واسطه در آغوش داشتن مضجع شریف ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع)، روزهای درخشان و به یادماندنی و بعضا خونین و پرسوز و گداز زیادی به خود دیده است و در تاریخ مبارزات ملت ایران با ظالمان و مستکبران، یکی از پایگاه های مهم مبارزات و بعضا منشا تغییرات و تحولات بزرگی بوده است.
خراسان، دروازه تاریخ ایران است، آثار و یادمانهای تاریخی در گوشه گوشه مشهد به عنوان قلب خراسان از باغ نادری، مسجد گوهرشاد و آرامگاه فردوسی گرفته تا نامگذاری میادینی مانند "۱۰ دی" روایتی از رخدادهای عظیم در این شهر است که فقط انسجام و وحدت مردم در پاسداشت عظمت این بزرگان و این رخدادها و آرمانهایی که تاریخ ملت پرصلابت ایران را ساخته اند، به آن رنگ و لعاب دیگری بخشیده است.
یکی از بزرگترین این رخدادها، واقعه ۱۰ دی ماه ۱۳۵۷ است که مشهدی ها آن را روز پرافتخار خود در تاریخ انقلاب اسلامی می دانند، روزی که شهر به خاک و خون کشیده شد اما ذره ای از اراده مردم برای ساقط کردن رژیم ستمشاهی کم نگشت و در نهایت پیروزی را در ۲۲ بهمن همان سال در آغوش کشیدند.
روزگاری از این سرای به آسمان نور می تابید !
یکی از آخرین عکسها از منزل و مطب مرحوم دکتر کوثری واقع در کوی شهید ذکایی (دکتر کوثری)
سالگشت فوت مرحوم دکتر کوثری را گرامی می داریم.
@koochecosari
May 11
[1/5، 6:38] علی.ذ: دیشب با عجله به سمت منزل می رفتم..توی بلوار فرهنگ یک راننده مِس مِس کنان می خواست از پارک خارج شود. خیلی حالم را گرفت.
داخل ماشینم که شیشه هایش بسته بود داد زدم:
به هم بگرد مرتیکه...
و موقع سبقت متوجه مسن بودن راننده اش شدم. دوباره یک زرت و پرتی کردم که شنونده اش فقط خودم بودم و رد شدم.
ندای درونی مرا نهیب زد.
این تذهبون. ؟!
چه کار می کنی ؟!
تو با این پیره مرد فاصله چندانی نداری!
او آینده چند سال دیگه توست. ! و من
به راهم ادامه دادم .
راننده آن خودرو نه صدایم را شنید و نه متوجه من شد چون تمام عصبانیت و داد و بیداد من داخل خودروی خودم بود و بس .اما من از خودم و رفتارم بدم آمد.
رفتم منزل .
امروز بعد از نماز صبح صدای پیامک گوشی ام بلند شد. از سوی یکی از رفقا این فرسته برایم ارسال شده بود.!
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👌🏻👌🏻👌🏻
[1/5، 6:38] علی.ذ: *MRM*
https://eitaa.com/koochecosari
*بجای گفتار*
🔷 *#پیر_خرفت!*
به تازگی کتاب «پیری» نوشته مهران حاجی محمدیان از سری کتاب های «مردم نگاری زندگی روزمره» که منتشر شده ، نویسنده رفته و با ۳۰ سالمند تهرانی (برخی در خانه سالمندان و برخی بیرون) مصاحبه کرده. عملا یعنی پای درد دل های شان نشسته. به نظر کسانی که در اطرافشان سالمند دارند این کتاب را بخوانند؛ شاید سختیهای زندگی در کنار سالمندان برایشان سادهتر و قابل تحملتر شود؛ چرا که زاویه نگاهشان به موضوعات متفاوت خواهد شد.
در این کتاب خاطرات و سرگذشت
برخی سالمندان آمده که فرزندان ترکشان کردهاند؛
برخی دیگر آواره و کارتن خواب شدهاند؛
برخی از فرزندان شان کتک میخورند؛
برخی دیگر را فرزندان شان بردهاند در مکان های عمومی همچون امامزاده صالح تجریش و رها کردند؛
برخی دیگر فقط خانه فرزندان شان را برای شب مانی دارند، اما فرزندان از آنها می خواهند که دیگر به خانه شان نروند؛
برخی با پیشنهاد خودشان به خانه سالمندان رفتهاند، اما فقط برای اینکه سربار فرزندان نشوند؛ این گروه اخیر گاهی روزها و هفته ها چشم به راه بازدید و سرکشی فرزندان میمانند؛ یا دوست دارند برای برخی مناسبتها آنها را برای یک روز هم که شده به خانه ببرند تا در کنار فرزندان و نوهها جشن بگیرند؛
برخیشان همچنان مجبورند کارگری، دست فروشی یا حتی گدایی کنند تا شکمشان را سیر کنند؛
بسیاریشان چون دچار فراموشی شدهاند یا نمیتوانند تند صحبت کنند، ترجیح میدهند سکوت کنند تا تمسخر نشوند.
🥲 اثرگذارترین بخش کتاب که حال آدم را خراب میکند خاطره مردی است پا به سن گذاشته که برای گذران زندگی مسافرکشی میکند:
«من بعضی وقتها در حساب کتاب بقیه پول مسافرها کم میآورم. قبلا اینطوری نبود. یک بار مردی که حساب کردن بقیه پولش طول کشید، وقتی در را بست گفت: پیر خرفت!».
خودم را جای او میگذارم و میبینم چگونه همین دو واژه، سلول سلول روانم را ویران میکند.
در برخورد با افراد سالخورده کمی صبر و حوصله به خرج دهیم.
اگر راننده جلویی پیرمرد است و کمی پشت چراغ قرمز یا پیجیدن توی کوچه معطل میکند، بوقکِشَش نکنیم.
اگر مشتری است و هنگام خرید برای لحظاتی به فکر فرو میرود بیحوصله نشویم.
اگر وسط پیادهرو به کندی راه میرود، مدارا کنیم.
اگر آمد روی صندلی پارک و کنارمان نشست و خواست صحبت کند، در حد چند دقیقه وقت بگذاریم و با او همکلام شویم.
بهطور کلی خودمان را آماده کنیم برای موج پیری جمعیت که نیازمند آشنایی بیشتر با خرده فرهنگ سالمندان است.
*موجی که دیر یا زود خودمان نیز به آن خواهیم پیوست …*
mrm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال گیری یعنی این😉
فرهاد قنبری
صنعت زشتسازی
واقعیت غمبار امروز جامعه ما گرایش عجیب و بسیار زیاد بخشی از جامعه به دستکاری جسم و بر هم زدن تناسب ظاهر با اعمال جراحی سخت و دردناک است. این مسئله امروز به قدری فراوان است که دلالان و جراحان پلاستیک و آرایشگران و ناخنکاران را به مشاغل بسیار پردرآمد جامعه تبدیل کرده است.
گرایش شدید به این میزان تغییر در ظاهر و صورت، عوامل متعددی دارد که یکی از مهمترین آنها عدم اعتماد به نفس و نبود آرامش و عدم رضایت درونی افراد از خویشتن است. انسان هر چه از درون احساس خلاء معنایی و عاطفی نماید و یا نسبت به خویشتن رضایت نداشته باشد، نیاز به جلب توجه دیگران دارد و یکی از راه های این شیوه جلب توجه دستکاری در ظاهر و صورت و بدن است.
جامعه ما به دلایل مختلف از جمله تاثیر مخرب صداوسیما و شبکه های ماهواره ای، عدم آموزش هنر و زیبایی شناسی در مدارس و مهمتر از همه مبتذل بودن سطح زیبایی شناسی مسئولان و سیاستگذران هنری و فرهنگی، شناخت عمیق و بالایی از مفهوم زیبایی ندارد. (موسیقی و فیلم و شعر و کتابهای پرفروش تصویری از این وضعیت است). در این شرایط فاجعه بار آرایشگران و جراحان زیبایی هم که عموما درک و شناخت بسیار سطح پایین و نازلی از زیبایی دارند، به هم ریختن تناسب ظاهر و دست و صورت یا رنگ آمیزی های مبتذل دست و صورت را به جای زیبایی جا می زنند و چهره هایی به غایت دِفُرمه، بدون تناسب، از ریخت افتاده و زشت را به جای چهره و ظاهر زیبا، به جامعه تشنه توجه می فروشند.
این ناخن های عجیب و غریب و به غایت زشت، این رنگهای تند و زننده لب و چشم و صورت، این دماغها و لب های دستکاری شده، این لباس های پاره پاره، این چشم های غم زده پنهان در میان رنگ آمیزیهای ناساز و عجیب...، بیشتر از آنکه نشان زیبایی باشد، نشان از بحرانهای عاطفی و معنایی عمیقی است که در میل به جلب توجه افراطی خود را نشان میدهد.
زیبایی اصیل و مانا نه فقط در ظاهر و دستکاری و رنگ آمیزی آن بلکه در روح و دل و جان انسان اثر می گذارد، زیبایی که با فکر و اندیشه و آگاهی و خودشناسی عجین شده و در همه سطوح زندگی خود را نمودار میسازد. این شکل از زیبایی نه در اتاقهای پر از خون و چرک جراحان پلاستیک و نه در محل کار بدبوی آرایشگران کمسواد بلکه در فکر و اندیشه هنرمندان و متفکران و زیباییشناسانه بزرگ تاریخ بشری قابل مشاهده است.
عطار:
«ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلاَّرام را»
سعدی .
«وگرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را»
حافظ:
«تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطهات بیاراید»
حافظ:
«ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را»
*مشاطه یعنی آرایشگر
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸
🌿یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام
☃️شبهای چله❄️(1)
مقدمه
🌱سنتها و آداب و رسوم ریشه در فطرت، فرهنگ، اخلاق و منش انسانها دارد. بنابراین آداب و رسوم، مکمل و بخشی از روند زندگی ما آدمها محسوب شده و نیازهای روحی، معنوی و حتی جسمی ما را تامین می کنند. شب چله یکی از این سنتها است.
🌱شب چله در واقع یک شب نیست. بلکه شبی است که چهل روز به طول می انجامد که اولین شبش شب یلدا است. مادرِ طبیعت به مدت چهل روز؛ تمامِ فعالیتهای خود را تعطیل می کند و زمین را به حالت انقباض در می آورد و به خواب زمستانی فرو می برد.
❄️حتی فعالیت جنبندگان نیز به صفر یا به حداقل خود می رسد. انسانهایی که حرفه شان با طبیعت سر و کار دارد؛ مثل کشاورزان و دامداران و باغداران و شبانان، فعالیتشان به صفر یا نزدیک به صفر می رسد.
حرکت و فعالیت رودخانه ها به صفرمی رسد و برخی یخ می زنند.
❄️دما ی هوا به صفر می رسد و فعالیت موجودات ریز همچون حشرات را به صفر و حتی زیر صفر می رساند و باعث مرگشان می شود.
❄️درختان بارشان را زمین گذاشته و با ریختن برگهایشان گویا دستهایشان را به هم می کوبند و به انسانها یادآور می شوند که!: ببینید! چیزی بر شاخ و برگمان نمانده ! تمام شد! دستانمان خالیست. پی کارتان بروید و تا 40 روز به سراغمان نیایید.می خواهیم استراحت کنیم.
❄️حتی زمین نیز منقبض می شود و به کشاورزان اجازه شخم زدن و کندن را نمی دهد. مگر اینکه بخواهد قبض روح شده ای را در دل خود جای دهد.
🌱بزرگداشت این شب، در خانواده های ایرانی امری میمون و مبارک محسوب می شود. چرا که انسانها فارغ از فعالیتهای حرفه ای، فرصت می کنند تا به خودشان بپردازند. سرنوشت برخی انسانها، تصمیم گیری برخی مسائل مهم و... به این شب گره می خورد.
شب چله بهانه ای می شود برای رفع کدورتها و کینه ها. پی افکندن بنای زندگی هایی تازه. بیان پندها و اندرزها و تربیت دینی و اخلاقی فرزندان. سرکشی و خبرگیری از احوال یکدیگر و حل مشکلات خویشان و بستگان و...
🌱با ورود علم و فن آوری به زندگی انسانها، اصالت و سلامت این مناسبتها نیز دستخوش تغییراتی شد که برخی از آنها مفید و برخی دیگر غیر مفید تشخیص داده شده اند.
🌱بیان خاطرات این حقیر در خصوص شب چله در بخشی از شهر تربت جام( کوچه دکتر کوثری) ، بر می گردد به دهه چهل شمسی؛ زمانی که هنوز اصالت این رسم باشکوه به قوت خودش باقی بود. زمانی که هنوز کودک بودم. /
ع.ذ ـ دیماه 1399
☃️ادامه دارد.👇🪴
https://eitaa.com/koochecosari
هدایت شده از علی ذکایی
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸
🌿یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام
❄️شبهای چله☃️(2)
"خانه ما"
🌱خانواده و فامیل ما؛ همچون سایرخانواده های شهرِجام، اهمیت خاصی برای بهتر برگزار کردن مراسم شب چله قائل بود. تدارک و تهیه ملزومات این شب و شبهای دگرش، یکی از دغدغه های مادرم برای برگزاری هرچه باشکوهتر طولانی ترین شب سال و چله ی بزرگ بود.
🌱خانه ما؛ در کوچه دکتر کوثری بود. خانه ای نسبتا بزرگ با کوشه هایی برابر که درِ ورودی آن از مشرق به کوچه دکتر کوثری باز می شد. دو ردیف خانه های مسکونیِ تو در تو در دو گوشه شمال و خاور بنا شده در هر گوشه 4 خانه یا اتاق موجود بود که هر کدام جداگانه به داخل حیاط راه داشت.
🌱خانه ها به نسبت کف حیاط حدود 30 سانت بالاتر ساخته شده که امتداد این ارتفاع نزدیک به سه متر به داخل حیاط پیشروی داشت و یک فضای پیاده رو را ایجاد کرده بود که از نفوذ آب آبیاری باغچه ها به داخل خانه ها پیشگیری می کرد.
🌱در آن زمان هر خانه سهمی از آب شهرداری داشت تا حوض انبار را پر و فضای سبز را آبیاری کند . مازاد آن اگر از باغچه ها سرریز می شد، آب به داخل اتاق ها سرایت می کرد و این ارتفاع هوشمندانه در معماری های آن زمان از این اتفاق ناخوشایند جلوگیری می کرد.
🌱در نقطه تلاقی گوشه شمالی و خاوری حیاط مان مطبخ قرار داشت که ساکنین هر دو بخش شمالی و خاوری می توانستند از آن بهره برداری کنند. گوشه باختر آن آفتاب نشین و دیوار به دیوار خانه حاجی وطنخواه فرش فروش بود و از جنوب، دیوار به دیوار ِحیاط منزل حاجی شجاع الدین جامی بود. در نقطه تلاقی بخش باختری و جنوبی نیز مستراح و انباری وجود داشت.
🌱بزرگی این خانه نه تنها کفاف خانواده پر جمعیت ما را می کرد، بلکه تعدادی همسایه نیز داشتیم.
حوض آب در مرکز حیاط قرار داشت که همه چیز حول آن به طور قرینه ساخته شده بود. چهار باغچه مشجر که چهار معبر با عرض 4 گام آنها را از هم جدا می ساخت و به حوض 8 ضلعی منتهی می شد.
🌱کف حیاط، تمام با آجرهای مربعی مفروش شده و حاشیه باغچه ها به عرض نیم متر برای کاشت انواع گل در نظر گرفته شده بود که با آجر های مستطیل به شکل کنگره کنگره بر روی هم سوار شده و زیبایی خاصی به حیاط می بخشید.
🌱دور تا دور باغچه ها هم انواع درختان مثمر همچون توت مشهدی، توت بخارا. شاه توت، سه نوع درخت زرد آلو (که یکی شان هسته تلخ بود)، سیب گلاب و سیب ترش که در بهار محصول می داد. انبروت(گلابی)، انگور و انار های شیرین و درشت کاشته شده بود. دو سه تا درخت غیر مثمر سپیدار و تبریزی نیز در حیاط خانه ی ما کاشته شده بود. 🍁/ع.ذ
ادامه دارد.
https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸
🪴یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام🪴
❄️شبهای چله❄️(3)
«تدارکات»
🌱مادرِ ما از اواخر بهار آرام آرام مقدمات تدارک مایحتاج شب های زمستان و یلدا را آغاز می کرد. توت خشک یا کِشته توت که مستاجر مشهدی مان به آن قِیسی می گفت اولین خشکباری بود که در سبد خوارکی های شب چله(یلدا) خانواده ما قرار می گرفت.
🌱سپس نوبت به ورق کردن سیبها و خشکاندن آنها داخل سبدهای چلو صافی ساخته شده از چوب ارغوان می رسید.
🌱از کار سیبها که فارغ می شدیم،( البته ما پسرها از خوردنِ دزدکی و مادرم و خواهرم از زحمت ورق کردن آنها) منتظر رسیدن زرد آلو ها می ماندیم.
🌱پهن کردن بساط رختخواب در شبهای تابستان از سوی پسران خانواده توی حیاط ،مصادف بود با رسیدن زرد آلوها.
🌱زرد آلوهای زودرس متعلق بود به درخت تناور زرد آلوی هسته شیرین که سرآمد همه درختان حیاطمان که تک و تنها در ضلع جنوبی خانه جاخوش کرده بود؛ اما بزرگی و ارتفاع آن سایه انداز خوبی را ایجاد کرده بود.
🌱 این قسمت زیر درخت زردآلوی دانه(هسته) شیرین خاکی بود و پیست توشله ( تیله) بازی بزرگترها را تشکیل می داد.
🌱یک تاب بزرگ هم از بالاترین شاخه تنومند آن که دو سه متری افقی رشد کرده بود و سایه انداز خوبی را ایجاد کرده بود آویزان کرده بودیم که مورد استفاده ما بچه ها بود.
🌱 دم دمای صبح با شنیدن صدای تُپ تُپ نامنظم بر اثر افتادن زردآلوها از فراز این درختِ {خسته)هسته شیرین که به سان کوبیدن توپ هفت جلد به دیوار بود، از خواب بر می خواستم.
🌱 مادرم را می دیدم که قبل از رسیدن مورچه ها، به سراغ زرد آلوهای رسیده رفته و به طرز ماهرانه آنها را جمع آوری و بدون جداکردن هسته از گوشت، زرد آلو های له شده را بر روی چار پایه ی مخصوص تُنُک(پَهْن) می کرد تا در آفتاب تبدیل به کِشته شوند. /ع.ذ ـــ زمستان ۹۸
ادامه دارد. 🍋
https://eitaa.com/koochecosari
May 11