eitaa logo
کودک مهدوی
5.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
426 ویدیو
28 فایل
انواع آموزش‌های مهدوی برای کودکان و گاهی هم برای نوجوانان☺️ خانم نوری هستم مدیر اینجا و کانال اصلیم اینه👇 https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
مشاهده در ایتا
دانلود
پول‌ها در قلک پویا نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند. پول پانصدی رو کرد به هزاری و گفت به چی داری فکر می‌کنی؟ هزاری گفت: به بدترین روز ،عمرم روزی که دست یک پسر بازیگوش افتاده بودم که مرا لوله کرده به لب و دهان گذاشته و صدای شیپور در می‌آورد، خیلی روز سختی بود خدا را شکر از دستش راحت شدم. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
دو هزاری رو به هزاری کرد و گفت این که چیزی نیست من یک روز دست شاگرد تعمیرگاه افتادم از بس روغن به خورد من داد کم مانده بود نفسم بند بیاید من هم خیلی خوشحالم که از دستش راحت شدم. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
پانصدی گفت حالا برای فردا چه برنامه‌ای دارید؟ هزاری و دوهزاری گفتند: مگر خبری شده؟ پانصدی گفت: امروز وقتی شما خواب بودید شنیدم که پدر و مادر پویا، او را تشویق کردند که توانسته مقداری از پول‌هایش را پس انداز کند و عوض خریدن پفک و لواشک مقداری از پول‌هایش را جمع کرده تا بتواند کار بزرگتری انجام دهد. پویا هم می‌گفت فردا می‌خواهم قلکم را بشکنم تا با کمک بابا دوچرخه‌ام را با پول خودم بخرم. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
ادامه داستان رو ان شاءالله پنجشنبه می‌فرستم براتون📗☺️ راستی می‌تونید روی این هشتگ‌ها بزنید و داستان‌ها دنباله‌دار قبلی رو ببینید👇
🍃داستان دنباله‌دار پول باارزش 🍃ماجرای پولی که به نیت امام زمان عج در صندوق صدقه قرار می‌گیرد. 🍃قسمت دوم 🌸نویسنده: حسن محمودی 🌸تصویرگر: آ . حسین‌پور 🌸انتشارات: عطر عترت 📚📚📚📚📚📚📚📚📚 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
پول‌ها با خوشحالی به هم نگاه کردند. هزاری گفت: احتمالاً من به بانک می‌روم. خیلی از فامیل‌هایم آن‌جا هستند دلم برایشان تنگ شده می‌خواهم یک سر به آنها بزنم. دو هزاری گفت: مگر دست خودت است که هرجا خواستی بروی؟! پانصدی گفت: من که نمی‌دانم فردا چه سرنوشتی در انتظارم است اما از خدا می‌خواهم بهترین سرنوشت را برای من رقم بزند. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
دو هزاری با غرور در حالی که اصلاً به پانصدی نگاه نمی‌کرد گفت: معلوم است دیگر تا من و هزاری هستیم کسی سراغ تو نمی‌آید ما را برای کارهای بزرگ انتخاب می‌کنند. هزاری هم که از حرف دو هزاری خوشش آمده بود به پانصدی گفت: راست می‌گوید تا ما هستیم کسی سراغ تو نمی‌آید. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
پانصدی که دلش شکسته بود با چشمی پر از اشک گفت: ما هم خدایی داریم. پول‌ها ساکت شدند و آرام به خواب رفتند. با صدای شکسته شدن قلک پول‌ها از خواب پریدند. نور چراغ خیلی چشم‌هایشان را اذیت می‌کرد. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
پویا با دیدن پول‌ها لبخند زد. پول دو هزاری و هزاری منتظر بودند که پویا اول آن‌ها را بردارد ولی پویا اول سراغ پانصدی رفت. پانصدی تمیز و نو را برداشت و در جیبش گذاشت. بقیه پول‌ها را هم مرتب کرد و به پدرش داد. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2
پانصدی غصه می‌خورد و در فکر تنهایی خودش بود که پویا به سمت صندوق رفت. تا به صندوق برسد چند صلوات فرستاد پانصدی با شنیدن صدای صلوات خیلی خوشحال شد و احساس خوبی پیدا کرد. پانصدی حالا کنار یک صندوق زیبا بود که شنید: این پول هم برای سلامتی امام مهربانم امام مهدی عج. پانصدی داخل صندوق شد پول‌های دیگر را دید همه به او سلام کردند و خوش‌آمد گفتند. در صندوق پول‌هایی بودند که خودشان را خوشبخت‌ترین پول‌ها می‌دانستند چون آن‌ها در راه سلامتی امام زمان عج خرج شده بودند. پانصدی بوی عطر عجیبی گرفته بود این‌جا خیلی با قلک فرق می‌کرد، او خوشحال با دوستان جدید و مهربانش مشغول گفتگو و بازی شد. 🌼🍃کانال کودک مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1236992670C137bcab6a2