eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
کودک یار مهدوی مُحکمات
#آموزش_مربی #قسمت_دوازدهم ⏪ج)ویژگی حیطه ی شناختیِ کودک انسان در آغاز تولد از نظر شناختی بالقوه است:
1️⃣تحول زبان: 🔰تحول زبان زیر تاثیر تحول شناختی است خزانه ی لغات کودک بر اساس شکل گیری مفاهیم در ذهن وی به سرعت غنی تر می شود. 🧕مادر ابتدا نقش مترجم را بازی می کند اما در ادامه دستور زبانِ کودک بهبود پیدا می کند و کلمات از سطح پیش مفهوم به سطح مفهوم ارتقا می یابد. 💭🗯 2️⃣شکل گیری تصویر ذهنی:👦 🔰تبدیل دوره ی حسی-حرکتی به تجسمی این ویژگی امکان تجسمِ اشیاء ،اشخاص،مکان ها و رویداد های غایب و دور از نظر و استدلال کردن بر آن مبنا را برای کودک فراهم می کند و سبب می شود کودک جریانِ اعمال خود را تصور و نتایج آن ها را پیش بینی کند. 👌باعثِ رشدِ قوه ی تخیل می گردد که از علاقه به داستانهای عجیب و ترس از دیدن اشیا در تاریکی کشف می شود. ادامه در قسمتِ بعدی .... ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان) 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه_شب #قسمت_دوازدهم 🌱(شهرظهور)🌱 🧑کاوه از پسرک 👦خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد
🌱(شهر ظهور)🌱 کاوه👦 به اطراف خیابان🛣 نگاهی کرد و بی اختیار گریه اش😢 گرفت. تاسرش را بلند کرد، پیرمردی👴 را دید که دوان دوان به سمت او می آمد. اولش کمی ترسید😨. با خودش گفت: « حتما آدم بدیه و میخواد اذیتم کنه. وقتی پیرمرد👴 به آنها رسید، دست کاوه را گرفت و دوچرخه 🚲را با دست دیگرش بلند کرد و گفت: «با من بیا». پیرمرد وقتی متوجه نگرانی کاوه شد؛ دستی برسرش کشید و گفت: « نترس پسرجان، من پیرمرد کمک فروشم. مگه دوچرخه ات خراب نشده؟ خوب بیا باهم به مغازه من بریم تا دوچرخه ات را درست کنم». کاوه چاره ای جز گوش👂 دادن به حرف پیرمرد نداشت. آنها از چند خیابان 🛣عبور کردند و بعد از مدتی به مکانی رسیدند که بالای آن نوشته بود، مغازه کمک فروشی، خیلی برای کاوه👦 عجیب😳 بود چون تا حالا چنین مغازه ای را ندیده بود. در آنجا عده ای نشسته بودند و با خوشحالی به پیرمرد و کاوه نگاه می کردند. •┈┈••✾•🥀•✾••┈┈• ☑️کودکیارمهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان) 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#والدین_بخوانند 🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣 #ادامه_مبحث #قسمت_دوازدهم 💠مادر محمد مَهدی می توانست به او بگوید؛ ⭕️ باشه
🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝 💠یک نکته مهمی هست که اغلب اوقات بزرگ ترها از درک آن عاجز هستند و آن این است که، کودکان حقیقتا نمی توانند آنچه را که بزرگ ترها از آنان می خواهند، انجام دهند واین باعث عصبانیت و ناراحتی بزرگ ترها و تفسیر بد رفتار کودک توسط بزرگ ترها می شود. 💫وقتی جواد چهار ساله می خواست تلویزیون تماشا کند، به لیوان روی میزخورد ولیوان افتاد و شکست. 🌟پدر، با عصبانیت فریاد زد😡 《دیگر حق نداری این کار را بکنی❗️تو نمی توانی راه بروی و چیزی را نَشکنی تو عمدا این کار را کردی❗️و از دستت خیلی عصبانیم❗️میفهمی چی میگم⁉️》 💫جواد با ترس و دلهره جواب داد؛ بله😰 پدر خیالش راحت شد❗️چون فرزندش درسش را خوب یاد گرفته بود❗️اما آیا واقعا اینطور است⁉️ 💠در واقع، باید یکی از این سه نکته رخ داده باشد: 1⃣جواد واقعا از این رویداد درس گرفته و از این به بعد مواظب است زمانیکه راه می رود، حواسش به اشیاء دوروبرش باشد. 2⃣جواد یک کلمه از حرف های پدر نشنیده است. 3⃣جواد نکته ای که پدرش سعی می کرد به او تفهیم کند را واقعا درک نکرده است. 🌀ادامه دارد... ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان ) 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قسمت_دوازدهم طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا .... براتون گفتم حضرت زینب مهربان و بقیه اُسرا☀️ وارد
طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا ... براتون گفتم ابن زیاد ستمگر👺 دستور داد، سربازانش امام سجاد مهربان☀️ را به شهادت برسانند. من دوست نداشتم به امامم آسیبی برسد. عمه زینب صبور☀️ تا این سخن حاکم سنگدل👺 را شنیدند، با شجاعت فرمودند: ای پسر زیادِ ستمگر و ظالم👺 تو همه مردان ما را کشتی. اگر می خواهی برادرزاده ام را بکشی، من را هم، با ایشان بکش... خیلی ترسیده بودم🕊 بال هایم از ترس می لرزید. اما سخن عمه زینب صبور☀️️ بهم آرامش می داد. گویا امام علی(علیه السلام) دوباره زنده شده بودند. وقتی عمه زینب مهربان و شجاع، این حرف را زدند، ابن زیاد ستمگر👺 ترسید. برای همین امام سجاد مهربان☀️ را رها کرد. نفس راحتی کشیدم. ابن زیاد👺 در اون جلسه شکست سختی خورد. حسابی حرصش در اومد. به سربازانش دستور داد، خانواده پیامبر مهربون☀️ رو به زندان کوفه ببرند. با بی رحمی طناب و زنجیر به دستان و گردن آنها بسته بودند. حتی به دختر سه ساله هم رحم نکردند. من هم از بالای سرشان پرواز کردم🕊 و خودم را به زندان رساندم. بعد از مدتی یزید سنگدل👺 به ابن زیاد👹 نامه نوشت که خانواده ی پیامبر☀️ را به سوی او بفرستند. ابن زیاد سنگدل👺 هم خانواده پیامبر مهربان☀️ را به سمت شهری به نام شام فرستاد. من هم🕊 همراهشان رفتم... کم کم خبر شهادت امام حسین(علیه السلام)☀️ به شهرهای مختلف پیچید. مردم بر سر و صورت خود می زدند و عزاداری🏴 می کردند... ... ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#حدیث_گراف #قسمت_دوازدهم 🌷حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: ✨يُرْسِل السَّمَاء
🌱امام محمد باقر علیه السلام می فرمایند: ✨مَعَهُ الثَّلاثَمِاَهَ و بِضعَهَ عَشَرَ یُبَایِعُونهُ بَینَ الرُّکنَ وَ المَقَامِ[سیصد و چند نفر در رکن و مقام با او (مهدی علیه السلام) بیعت می کنند.] 📚بحارالانوار؛ ج ۵۳؛ ص ۲۲۳ ✨مهدی بیاید با لشکر خویش 🌟ترسی ندارد از شاه و درویش ✨پایینِ کعبه اصحابِ ایشان 🌟بیعت نماید خوشحال و خندان 🦋کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_دوازدهم 🔰طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دی
📖 👱‍♂ 📌 💠هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کِی به جای رئیس، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️هادی گفت چشم رئیس جان، امان بده! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم...بهش گفتم امروز اقدام می کنم...اومدم پیش شما برای پرکردن فرمِ درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد...از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم. رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه آقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون، چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب...خب...نه، اصلا، چه اشکالی، صلاح کار خویش، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من آره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشاءلله به دنیا میاد می خواستم...ولی کار این پدر شهید فوری تر هست...این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام ۵۰ میلیون تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد، نان دهد. همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه...همه چی طبق روال عادی، من وامم رو می گیرم، با اسم و مشخصات خودم، فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا...اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس: خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️هادی بعدازظهر رفت سمت خونه...تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد... ✍️ احسان عبادی ✨کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi