eitaa logo
کتاب سفید 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
75 ویدیو
49 فایل
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ جهت شرکت در طرح به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید: 🌐 http://www.ktbsefid.ir ارتباط با ادمین: 🆔 @DabirKtbsefid
مشاهده در ایتا
دانلود
*پولیور* ♦️چشمانش به تلویزیون بود و گره‌ها به سرعت روی هم می‌نشست؛ نخ‌هایی به‌ رنگ بهشت و بافتی از جنس عشق. پدر کنارش نشست و گفت:«این هم برای نوه‌ی عزیز بابا است؟» مریم لبخندی زد و گفت:«وقتی به دنیا بیاید، دیگر فرصت نمی‌کنم.» بابا لبخندی زد و گفت:«مبارکش باشد بابا؛ سالم باشی! خیلی قشنگ است.» سپس در حالیکه نیم‌خیز شده بود، از توی سبد بسته کاموای مخملی را برداشت و گفت:«حوصله داری برای بابا یه پولیور ببافی؟!» مریم گفت:«حتماً پدر، چه رنگی ؟» پدر بلند شد و گفت:«شادباباجون، شاد.» و خندید و ادامه داد:«حسودیم شده بابا جون!» دو روز بعد، پدر عازم جبهه شد و پولیور هنوز توی کمد آویزان است. ✍🏻بانو زنگنه ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀تکنیک‌های تصویرسازی کتاب؛ ♦️تکنیک های تصویرسازی کتاب کودک 🔺طراحی شخصیت 👈🏻این بخش از تکنیک‌های تصویرسازی کتاب بسیار تخصصی است. تصویرگران باید با توجه به ویژگی‌های شخصیت، نوع رفتار، اخلاق ،احساسات کاراکتر و تخیل خود، شخصیتی را طراحی کنند که به تصویر ذهنی مخاطب نزدیک باشد و به راحتی با آن ارتباط برقرار کند. 🔺تمام خصوصیاتی که در متن آن آمده است، بخشی از کاراکتر را شکل دهد. در این بخش نیاز به تجربه زیاد و مهارت هنرمند است که با تخیل و خلاقیت خود بتوانند شخصیتهای جذابی را تولید کند. 📚منبع: آریانگاران 🖇️چه لذتی داره دنیای تصویرسازی!😍 ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۲۸ 🔴گفتگویی بین سه کودک ترتیب دهید که در حیاط یا پارک دور هم جمع شده‌اند. ✍🏻گرم صحبت بودند… 👈🏻روی نیمکت نشستم و نظاره گر کودکان بی دغدغه ای شدم که مشغول بازی بودند. همان‌طور که نگاهم همراه بچه ها از سرسره بالا می‌رفت، صدای کودکانه ی نازی توجهم را جلب کرد. به طرف صدا سر چرخاندم. دختربچه ای ریزه میزه با موهای خرگوشی با دو دختر رو به رویی اش گرم صحبت بود. با همان لحن بامزه اش می گفت: بابای من برام یه اسکوتر گرفت. خیییییلی قشنگه! روش هم عکس توت فرنگی کوچولو داره. نمی‌دونین چقد تند می‌ره! لبخند زدم. دختر موفرفری بانمکی که چشمان قهوه ای گیرایی داشت، دستانش را باز کرد و گفت: بابا جون منم برام یه عروسک خیلی بزرگ خوشگل گرفته. دو دختر دیگر دست روی دهان خود گذاشتند و با ذوق گفتند: واقعا؟! خوش به حالت... دختر زبان بر لبش کشید و با آب و تاب ادامه داد: تازه، واسم شعر هم می‌خونه. چند تا پیرهن خوشگلم داره که هر وقت بخوام می‌تونم لباسشو عوض کنم. من همانطور متوقف شده، محو گفت و گوی کودکانه شان بودم. دو دختری که از کادو هایشان گفتند، رو به آن یکی کردند. دختر مو خرگوشی دست به کمرش قلاب کرد و گفت: تو چی مینا؟! مینا ساکت بود. آن دختر موفرفری پرسید: بابات واسه روز دختر چی گرفت؟؟ مینا باز هم چیزی نگفت و نگاه مغمومش را بین آن دو چرخاند. چشمانش حالت خاصی داشت. غم عجیبی درونش پیدا بود. بالاخره با پافشاری آن دو به حرف آمد. آرام و سر به زیر گفت: من... من بابا ندارم! قلبم برای بغض کودکانه اش مچاله شد. در آن لحظه آن دختر آنقدر به چشمم مظلوم و بی گناه آمد که خواستم بروم و محکم در آغوشش بگیرم... دوستانش با چشمان گرد شده پرسیدند: بابا نداری؟! مینا سرش را به نشانه تایید بالا و پایین کرد. دختر مو فرفری پرسید: مگه کجا رفته بابات؟ مینا تابی به موهای دم موشی اش داد و گفت: رفته پیش خدا. مامانم می‌گه خدا اونایی که خیلی دوستشون داره رو میبره پیش خودش. دختر مو خرگوشی لبخند عمیق کودکانه ای زد: پس حتما بابای تو هم خیلی دوست داشته که برده پیش خودش... مینا هم لبانش به خنده باز شد و گفت: آره. مامانم گفته بابام یه قهرمانه. دختر دوباره پرسید: چرا مگه بابات چیکار کرده؟! مینا دهانش را باز کرد تا جواب دهد. اما قبل از آنکه چیزی بگوید، دختر مو فرفری سریع گفت: خب بابای منم قهرمانه. یه عالمه مدال داره! دختر مو خرگوشی از مینا پرسید: بالای تو هم مدال قعرمانی گرفته مینا؟ مینا سرش را به دو طرف جنباند: نه. بالای من که مسابقه نداده که مدال بگیره... دختر موفرفری خندید و دستان کوچکش را بالا آورد: پس چطوری گفتی که قهرمانه؟ مینا جواب داد: چون بابام رفته با آدم بدا جنگیده. پس یعنی خیلی قهرمان و شجاعه... برقی در چشمان دختر مو خرگوشی نشست: بابات خیلی بزرگه؟! پس ختما دستاشم خیلی قویه. آره؟ مینا شانه هایش را بالا داد و با ناراحتی گفت: نمی‌دونم. من هیچ وقت اونو ندیدمش. اشک در چشمانم حلقه زد. بغض کردم و لبخند تلخی زدم... ♦️خداقوت، خیلی خوب بود؛ موفق باشید. شما هم میتونید تمریناتتون رو برامون بفرستید👇🏻😊 🆔 @DabirKtbsefid ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
این کلمه با فعل کردن به کار می رود و نه دادن. ✅ مثال: یحیی چون پیر شد استعفا کرد و از رشید درخواست که من ضعیف شدم و دستوری ده تا به مکّه شوم و مجاور بنشینم (تاریخنامه طبری) در قدیم با فعل خواستن نیز به کار میرفته است. ✅ مثال: چون سال برآمد و فتور قوا ظاهر شدن گرفت... از خواجه استعفا خواست تا به نیشابور شود و بنشیند (چهار مقاله، 125) غلط ننویسیم | ابوالحسن نجفی ❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ اگر بتوانید ماهیت خاطره‌ای را از بد به خوب تغییر دهید، چه خاطره‌ای است و چرا؟‌ توضیح دقیق بدهید و بگویید چطور این خاطرهٔ ناخوشایند را تغییر می‌دهید. ✍🏻یادم می‌آید که… ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
کتاب سفید 📚
🖇️ موضوع مسابقه‌ی هفته‌ی هفدهم: 👈🏻به مناسبت سالروز شهادت شهید سید مرتضی آوینی ، سید شهیدان اهل قلم
🖇️ داستاناتونو نوشتین؟ طرحاتونو کشیدین؟ داستانا و طرحاتونو فرستادین؟ عجله کنین، فقط چند ساعت دیگه وقت دارینا😉 ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
سلام و نور 🔹داستانتان را خواندم. خدا قوت. 🔹نوشتن از معصومین و علی الخصوص حضرت صاحب‌الزمان(عج) توفیق می‌خواهد که الحمدلله نصیبتان شده. 🔹پایان خوبی داشتید. اما: 🔸برای نوشتن داستان باید عدم تعادل و کشمکش داشته باشید. اگر عدم تعادل را گریه‌ی پدربزرگ درنظر بگیریم بهتر است برای رسیدن به جواب کمی درگیری ذهنی برای مخاطب ایجاد شود. 🔸بهتر است از زبان معیار و کلمات نرم‌تری برای نوشتن استفاده کنید. 🔸دیالوگ‌ها را محاوره بنویسید و جملات را کوتاه کنید. 🔸در متنتان ایراد املایی دیده می‌شود. داستان را ویرایش کنید. ✔️پیشنهاد: بهتر است هنگام نوشتن از ارزش‌های دینی و مذهبی، کمی غیر مستقیم و غیر شعاری عمل کنید. این کار مستلزم خواندن و نوشتن بسیار است. ✅موفق باشید. ❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
⁉️دوست داری بنویسی؛ اما نمیدونی در چه موردی؟ نگران نباش☺️ ما اینجا هر هفته، هفت ایده برای داستان نویسی کودک و نوجوان منتشر می‌کنیم. 👈🏻این جرقه های داستانی، می‌تونن الهام بخش شما برای نوشتن باشن. شما هم میتونین ایده های جذابی ک بنظرتون میرسه رو برامون بفرستید؛ بهترین ایده‌ها رو هفته‌ی بعد توی سبد ایده‌ها میزاریم.😍 🆔 @DabirKtbsefid ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid