eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
721 دنبال‌کننده
566 عکس
249 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
من مُردم، کفن سفیدو روی تنم دیدم. همین جوری که افتاده بودم، صدای دو نفرو شنیدم که داشتن با هم جروبحث می‌کردن. دیدم دو نفر یه سطل آشغال بزرگ، جلوشونه، هی دارن چیزایی درمی‌آرن‌، می‌گن این که آشغاله. اینم که آشغاله! به گریۀ حاج حسن، نادره هم گریه ‌کرد! حاج حسن، رابطۀ خاصی با این خواهرخانمش داشت. نادره که حافظ کل قرآن بود، استخاره‌های خوبی برای حاج آقا می‌گرفت. اما این بار حرفِ استخاره نبود، حاج حسن خواب عجیبی دیده بود که داشت برایش بازمی‌گفت و گریه می‌کرد. ـ می‌گشتن‌و می‌گفتن این که نیست، اینم نیست! ... یهو دیدم بیرون دو تا راهه، یک راه خیلی تاریک و یک راه خیلی روشن! قشنگ احساس کردم بهشت و جهنم را! با خودم گفتم من که جهنمی‌ام، پاشم بدون این که کسی بهم حرفی بزنه، پاشم برم. نَم نَمَک پا شدم. این دو تا همه‌ش می‌گفتن هیچی نداری! در همین حال، یک نفرِ سومی هم آمد و به من گفت کجا داری می‌ری؟! وایسا!! این دو تا را دعوا کرد که این چه وضع گشتنه، درست کنید ببینم! سطل را درست کردند. خودش شروع کرد به گشتن. یهو گفت ایناها! پیداش کردم! برگرد... برگرد! من‌و برگردوند و گفت از این راه برو، از این راه نورانی! من اصلاً نمی‌دونستم که اینا دنبال چی بودند، ولی این نفرِ سوم گفت ایناهاش؛ این اشکه حسینه! شما چرا اشک حسین را نمی‌شناسید؟ این اشک حسین داره، بذارید بره به بهشت! اشکِ بی‌دریغِ حاج حسن را جز در مراسم عزای اهل بیت (ع) نمی‌شد دید... اشکی که بیشتر هم شد... https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11 سال است این روزهای پاییزی آبان ماه را با حس وحالی دیگر تجربه کرده‌ام. آبان، تا پیش از آشنایی با حسن آقا، فصل زیبایی بود وابسته به تقویمی که داشتم" تولد شاعر محبوبم، نیما یوشیج، تولد اولین خواهرزاده‌ام سینا جان، خاطرۀ اولین سفرپر خاطره‌ام با بهترنی دوستانم به مقصد شب شعر کانون در تهران مه برای اولین بار نوشتن را برایم بسیار جدی کرد.... آبان، ماه زیبایی بود و هست اما حسن آقای عزیز، چه شد که با آشنایی با شما، کل این نظم و تقویم به هم ریخت، چه می‌گویم، کل ماه‌ها و سال‌های من!! من 11 سال است مثل تمام 39 خانواده‌ای که در یک ساعت مشترک ، در ظهر روز 21 آبان، داغدار بهترین عزیزانشان شدند، ملتهب و بیقرارم... مثل تمام دوستان بامرامی که حاج حسن را از کودکی و جبهه و جهاد و کوه و بیابان می‌شناختند... مثل جوانانی که سرداری بی‌ادعا را درک کردند و با وجود او طعمی از خاکریزهای جنگ و جهاد و شهادت چشیدند ، بیقرارم... از اولین سالگردی که خود را به مراسم شهید رساندم تا امروز ... آبان ماه، در هرحال هر جا که بودم و هستم، به فکرشان هستم .... به ذکرشان هستم ... طمعکارم به راز و رمز عروجشان ... آبان به نام حسن مقدم و یاران و بچه‌های شهیدش سند خورده است... آرزو داشتم بعد از اتفاق عجیبی که سال گذشته افتاد و کار کتاب در مراحل نهایی با مشکل جابه جایی یک فایل به سر نرسید، و من در اوج حزن و تنهایی باز هم شنیدم و نوشتم و جان کندم تا در بهمن ماه فایل را برای تایید نهایی از نظر مسائل خاص تحویل دهم، اواخر اسفند با خوشحالی خبر دادند که مورد خاصی نیست و اندک اصلاحات انجام شد و من منتظر منتظر منتظر که دیگرانی که کتاب حاج حسن برایشان مهم بود و بارها با انواع پیامها... گفته بودند که پس چی شد؟ پس کتاب حسن مقدم کی تمام می‌شود؟!؟!... این پام شوق آ،رین را بشنوند که بالاخره ماحصل سالها تلاش به ثمر رسید... امیدوار و منتظر بودم صدایی را که با عشق و امید از نهایی شدن متن پیام میداد بشنوند و وسط میدان بیایند... اما ... اما .... ای مردم! آیا شما مثل برخی مدیران فرهنگی، فکر می‌کنید با شهادت سردار شهیدی، سردار شهید قبلی به فراموشی سپرده می‌شود؟! با این دیدگاه، آیا وقت نوشتن از مهدی باکری، از حاج احمد کاظمی، از علی تجلایی، از چمران، از شفیع‌زاده ... از صدها و هزاران شهید گمنامی که نامشان به تاریخ پیوسته، گذشته است؟! من امیدوار بودم امسال دیگر این بار مقدس را از شانه‌های زخمی‌ام بر زمین گذاشته باشم... شانه‌هایی که فقط و فقط با نهیب و عنایت خود شهیدان بود که جان می‌گرفت برای ادامه دادن این کار، برای ناقص رها نکردن، برای صبور ماندن و انجام کامل و درست کار....امیدوار بودم در دوازدهمین سالگرد شهید عزیزمان کتاب چاپ شده باشد... اما نشد! مرا ببخشید شهدا... ما را ببخشید مردم!.... دعا کنید روح بزرگ شهید عزیزمان، کارفرما و صاحب اصلی کار، حسن آقای بزرگ، همانطور که تا لحظه آخر حواسش به همه چیز بود و بهترین کار را می‌پسندید و تایید می‌کرد، برای کمال این کتاب در موعد چاپ و نشر، هدایتمان کند. https://eitaa.com/lashkarekhoban
شکر و سپاس من از خدای مهربان، بی‌پایان است به‌‌خاطر راه و کار مقدسی که به خاطر نوشتن از شما، حسن آقای طهرانی مقدم عزیز، پیش پایم گشود.... با وجود تمام سختی‌ها و هراسی که از بزرگی عجیب و غریب این کار چشیدم، هرگز برای نتیجه کاری، چنین خشنود نبوده‌ام... این حس شگفت؛ اگر اثر مصاحبت با روح پاک شهدا و عزیزان و همرزمان و رزمندگان مخلص این سرزمین بوده است، سجدۀ سپاس من بر آستان لم یزلی دائمی و بی‌انتهاست.... الهی لک الحمد❤️ عکس فوق، یکی از تصاویر زیبای حسن آقا در اوایل زندگی مشترکش میان دو زنی‌ست که پروبالش دادند؛ مادر و همسرش. https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام دوستان بزرگوار. ان‌شاءالله روز جمعه، ۱۹ آبان، از ساعت ۶ تا ۷/۳۰ عصر در نمایشگاه بین‌المللی تبریز( نمایشگاه کتاب)، سالن پروین اعتصامی، سرای اهل قلم، در برنامه "شب حماسه و مقاومت" در جمع بزرگواران خواهیم بود‌. توضیح: عنوان دکتری را برای بنده از سر لطف نوشته‌اند. بنده هنوز از رساله‌ام دفاع نکرده‌ام و دکتر محسوب نمی‌شوم! بماند که خیلی آسان این عناوین به کار می‌رود. فعلا این هم فدای سر کتاب حاج حسن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در روزهایی که از کثرت کار و هیجان و بار سنگین مسائل از هر سو، مخصوصا به سامان رسیدن کار کتاب، در التهاب هستم، باز هم نشد که ساکت، صبر کنم‌.‌. فردا سالگرد شهادت حاج حسن آقای عزیز ماست.... کسی که جز برای معدود نزدیکانش، شناخته نبود در دوران حیاتش ...‌ و علیرغم این همه برنامه و ... هنوز هم نیست ... چون هیچ روایت متقن و محکم و پیوسته‌‌ای از این وجود عزیز، منتشر نشده است.... تا فردا امیدوارم بتوانم به سرعت بخش‌هایی از آخرین ساعات شهادت ایشان را در کانال بگذارم... برسد به دست کسانی که حسن مقدم و شهیدان راه مشترکش را دوست می‌دارند.... یا علی https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....در یک جمع بسیار خصوصی، حسن مقدّم جزییاتی از پروژه را خدمت آقا ارائه کرد و ناگهان چیزی گفت که آقا یک لحظه مکث کرد و خیره شد به حسن آقا. ـ آقا! ما در ادامۀ این کاری که داریم می‌کنیم از شما اجازه‌ای میخواهیم. ـ چه اجازه‌ای؟ ـ اجازۀ شهادت چهل تا پنجاه نفر در این پروژه!! آقا مکث کرد. حسن آقا را نگاه کرد و دوباره پرسید: «این که می‌گید یعنی چی آقای مقدّم؟» ـ آقا! ما داریم کار پیچیده‎ای را با روش غیرمتعارف انجام می‎دهیم. اگر از راه متعارف انجام بدیم خون از دماغ کسی هم نباید بیاد. اما کاری که می‌کنیم خطراتی داره و از شما اجازه می‌خواهیم که در صورت شهادتِ تعدادی از ما و نیروها، بازخواستی صورت نگیره. جوِ جلسه سنگین شده بود. همۀ فرماندهان ارشد سپاه می‌دانستند آقا در هر عملیات یا پروژه‌ای، چقدر به جوانب موضوع اهمیت می‌دهند. هر عملیات مهمی زمانی به تایید ایشان می‌رسید که تمام جوانب کار سنجیده شده باشد. ایشان هیچ‌گاه اجازۀ عملیات انتحاری نداده بودند و در هر زمان و شرایط، حفظ نیرو برایشان اهمیت داشت ........... https://eitaa.com/lashkarekhoban