هر وقت، حرف زیاد دارم اما نمیتوانم بنویسم، بخشی از افکارم این میشود که چرا؟ چرا؟ ...
آیا کلمات قابلیتشان کم شده؟
یا امید به گوش شنوا و محرمی نیست که بشود با او بینگرانی سخن گفت؟
یا ترس من از موجی که جملاتم میتوانند منتشر کنند و ممکن است به حق نباشد و کسی را ناامید یا آزرده کند...
یا قضاوتهایی که درین فضای بیدروپیکر، مفت مفت میشود بیهیچ مسئولیتی و ...
و من به شدت از اینها فراریام... مبادا کسی و گروهی با خواندن حرفهای من، ته دلش خالی شود...
کاش درگیر این فضای محدود مجازی هم نبودم و مثل قبل، دفترهایم پر می شد از یادداشتها، لااقل برای روزهای پس از خودم. برای زمانی و برای کس یا کسانی که مسیر چون منی برایشان اهمیت داشت...
دفترهای ساکت و صبور، محرمترین یاران از یاد رفته منند😔...
ازینکه بعضیها به راحتی از زندگی خود مینویسند و عکس میگذارند در عجبم! حتی کسانی که ظاهرا با هم شباهت داریم...
بله انسان بسیار پیچیده است و متفاوت با دیگری... اما من چقدر اجازه دارم فکر و وقت شما را بگیرم؟
شاید ما از روزی تنهاتر و کمهویتتر شدیم و روزگارمان تلختر شد که به جای مطالعه کتابهای خوب، پرت شدیم در مطالب سطحی و بسیار متکثر این و آن در انواع فضای مجازی... .
گاهی فکر میکنم مسئولیت همین کانال کوچک هم چقدر سخت است!!
بهترست فارغ از فکر این کانال، ساکت شوم و به خودم بپردازم که خیلی کار و فکر دارد...
و گاهی فکر میکنم چرا به جایی رسیدهام که حرفهایم اینقدر ناگفتنیاند...
به عنوان یک زن که زندگیاش را در جستجو و یافتن و شناختن و شناساندن دیگرانی که به نظر ارزشمندترند، تعریف کرد...
به عنوان همسر جانبازی با دردهای ناتمام که دیگر اهمیتی برای جامعه ندارد...
به عنوان مادری با همه دغدعههای شبیه همه مادرها
نه فقط برای تنها فرزندم
که
کتابهایم... کتابهایی که حکما حس مادری برایشان دارم مخصوصا مرد ابدی...
بگذریم!
فقط
خدایا!
ای رفیق قریب و غریب اعلا
که آگاه بر من و غمها و شادیهایم هستی،
نگذار جز راههای آشنای تو، قدم بردارم...
۲۱ آذر ۱۴۰۳
#دلتنگیهای_یک_نویسنده_کوچک
#چرا_ننوشتن
#مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban