سلام و مهر و قشنگی🌿
الهی احوالتون سبز باشه و غرق آرامش
چند تا نکته و خبر رو اینجا بگم.
قصهی شبی که تو کانال گذاشته میشه، برای هفت هشت سال قبله و برشهایی از یه زندگی عادیه. نه یه داستان بلند یا رمان منسجم. با آیههای جنون و رایحهی محراب مقایسهش نکنید. صرف به یادگار موندن و دیدن پیشرفتِ قلمم گذاشتمش.
درمورد رمان رایحهی محراب به زودی خبرهای خوبی میدم.
قراره جلد دومش رو با وجود تحقیق مفصل و مسائل مختلفش، بنویسم. این داستان سیر خاص خودش رو داره. هیچ فکری درموردش نکنید چون تو این داستان هیچ چیز اونطور که میبینید یا فکر میکنید نیست😉
فعلا همین قدر ازش بدونید تا به وقتش.
این تابستون مشغول نوشتن یه رمان اجتماعی_عاشقانهام که براساس واقعیته. انشاءالله پاییز میتونید تهیهش کنید. به اسم نجوای هر ترانه. همین قدر لطیف و شاعرانهست❤️
شما چه خبر؟ روزای گرم مردادتون چطور میگذره؟ برام بنویسید🦋
https://harfeto.timefriend.net/16588527549148
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
نونوالقلمومایسطرون🌿
قصهی شب
.
#چهاردهمین_نگاه
.
با خامه روی کیک مینویسم "بابایی دوست داریم"
لبخند به لب به استقبالت میآیم.
دسته گلی به سمت میگیری. میخواهم عطر گلها را بو کنم که میگویی: بو نکن!حالت بد میشه.
گل ها را بو میکنم و میگویم: بوی اینا اذیتم نمیکنه.
_ مامان فسقلی چطوره؟
_ خیلی خوبه.
دستت را میکشم و به آشپزخانه میبرمت. به کیک نگاه میکنی.
با لبخند میگویی: چرا با این وضع زحمت کشیدی؟
چای تازه دم برایت میریزم و کنارت مینشینم.
تکهی بزرگ کیکی مقابلم میگذاری.
_ سهم مامان خانم و فسقلی.
لبخند روی لبم مینشیند. کمی از کیک میخوری
_عالیه! بابایی هم دوستتون داره.
نگاهی به کیک میاندازی و کنجکاو میپرسی: چرا بافت کیک صورتیه؟
_ دخترا لباس صورتی میپوشن!
با چشمان گشاد شده نگاهم میکنی.
_ دختره؟
_ آره!
ذوق از چشمانت میبارد.
.
✍🏻لیلی سلطانی
.
کپی و نشر داستان ممنوع
🌿❤️
#آرامشانه
_ فَإِنِّی قَرِيبٌ
من بهت نزدیكم :)
سورہ بقرہ | آیه ۱۸۶
@Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🌿❤️ #آرامشانه _ فَإِنِّی قَرِيبٌ من بهت نزدیكم :) سورہ بقرہ | آیه ۱۸۶ @Ayeh_Hayeh_Jonon
وقتی حرفاتونو خوندم گفتم دوباره این آیه رو ارسال کنم. برای همهی دردا، غصهها، رنجا، نشدنا و...
خدا به ما نزدیکه عزیزِ ندیده❤️
_ إلى كل من يقرأ: فاجئهم يا الله بما يفرح قلبهم و یجبر خاطرهم.
برای تمام کسانی که این پیام را میخوانند: خدایا، با چیزی که قلبشان را شاد و شکستگیاش را رفع کند، غافلگیرشان کن❤️
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🕊
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
نونوالقلمومایسطرون🌿
قصهی شب
.
#پانزدهمین_نگاه
.
نفس عمیقی میکشم و عرق پیشانیام را پاک میکنم. نشستای و روی کاغذ چیزی مینويسی.
کنارت مینشینم. آرام دستم را سمت گلویت میبرم. خندهات میگیرد. قلقلکی هستی!
دستم را میگیری و میگویی: شیطنت زیاد کار دستت میدهها!
_ بریم شام درست کنیم؟ منو فسقلی گرسنهایم.
کمک میکنی بلند شوم و به آشپزخانه
برویم. مواد مورد نیاز را روی میچینم. باهم مشغول میشویم. یکهو میپرسی: حال مهردونه چطوره؟
متعجب نگاهت میکنم: مهردونه؟!
با نگاهت به شکمم اشاره میکنی.
_ مهربان و مهربانو، فسقلیشونم مهردونه. راستی، اسم فسقلی رو انتخاب کردما!
مشتاق میپرسم: چی؟!
_ بنیتا! یعنی دختر بیهمتای من. میپسندی؟
_ خیلی قشنگه!
.
✍🏻لیلی سلطانی
.
کپی و نشر داستان ممنوع
داشتم حرفاتون درمورد رمان آیههای جنون رو میخوندم، گفتم شما هم بعضی نظرات رو بخونید و کیف کنید و با حال و هوای این قصهی آبی آسمونی آشنا بشید.
آیه مثل اسمشه! نشونهست. نشونهی صبر و امید. نشونهی عشقه و نشونهی آسمون❤️
پینوشت: برای اینکه جذابیت داستان برای عزیزانی که مطالعه نکردن کم نشه، بخشهایی از پیامها که از نتیجهی داستان گفته بودن با استیکر پوشونده شده🌿