eitaa logo
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
11.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
45 ویدیو
3 فایل
ادبیات خوانده‌‌ای که قصه می‌نویسد، تدریس می‌کند و به دنبال رویاهاست🌱 • 📚کتاب‌ها: آیه‌های جنون/ چاپ هشتم در دست چاپ: نجوای هر ترانه‌/ رایحه‌ی محراب در دست نگارش: آن شب ماه گم شد/ ابر و انار • خانه‌ی خودمانی‌تر: @leilysoltaniii • ادمین: @maryaarr
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋 نون‌والقلم‌و‌مایسطرون🌿 قصه‌ی شب . . با خامه روی کیک می‌نویسم "بابایی دوست داریم" لبخند به لب به استقبالت می‌آیم‌. دسته گلی به سمت می‌گیری. می‌خواهم عطر گل‌ها را بو کنم که می‌گویی: بو نکن!حالت بد می‌شه. گل ها را بو می‌کنم‌ و می‌گویم: بوی اینا اذیتم نمی‌کنه. _ مامان فسقلی چطوره؟ _ خیلی خوبه. دستت را می‌کشم و به آشپزخانه می‌برمت. به کیک نگاه می‌کنی. با لبخند می‌گویی: چرا با این وضع زحمت کشیدی؟ چای تازه دم برایت می‌ریزم و کنارت می‌نشینم. تکه‌ی بزرگ کیکی مقابلم می‌گذاری. _ سهم مامان خانم و فسقلی. لبخند روی لبم می‌نشیند. کمی از کیک می‌خوری _عالیه! بابایی هم دوستتون داره. نگاهی به کیک می‌اندازی و کنجکاو می‌پرسی: چرا بافت کیک صورتیه؟ _ دخترا لباس صورتی می‌پوشن! با چشمان گشاد شده نگاهم می‌کنی. _ دختره؟ _ آره! ذوق از چشمانت می‌بارد. . ✍🏻لیلی سلطانی . کپی و نشر داستان ممنوع
🌿❤️ _ فَإِنِّی قَرِيبٌ من بهت نزدیكم :) سورہ بقرہ | آیه ۱۸۶ @Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
🌿❤️ #آرامشانه _ فَإِنِّی قَرِيبٌ من بهت نزدیكم :) سورہ بقرہ | آیه ۱۸۶ @Ayeh_Hayeh_Jonon
وقتی حرفاتونو خوندم گفتم دوباره این آیه رو ارسال کنم. برای همه‌ی دردا، غصه‌ها، رنجا، نشدنا و... خدا به ما نزدیکه عزیزِ ندیده❤️
_ إلى كل من يقرأ: ‏فاجئهم يا الله بما يفرح قلبهم و یجبر خاطرهم. برای تمام کسانی که این پیام را می‌خوانند: خدایا، با چیزی که قلبشان را شاد و شکستگی‌اش را رفع کند، غافلگیرشان کن❤️ @Ayeh_Hayeh_Jonon 🕊
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋 نون‌والقلم‌و‌مایسطرون🌿 قصه‌ی شب . . نفس عمیقی می‌کشم و عرق پیشانی‌ام را پاک می‌کنم. نشست‌ای و روی کاغذ چیزی می‌نويسی. کنارت می‌نشینم. آرام دستم را سمت گلویت می‌برم. خنده‌ات می‌گیرد‌. قلقلکی هستی! دستم را می‌گیری و می‌گویی: شیطنت زیاد کار دستت میده‌ها! _ بریم شام درست کنیم؟ منو فسقلی گرسنه‌ایم. کمک می‌کنی بلند شوم و به آشپزخانه برویم. مواد مورد نیاز را روی می‌چینم. باهم مشغول می‌شویم‌. یکهو می‌پرسی: حال مهردونه چطوره؟ متعجب نگاهت می‌کنم: مهردونه؟! با نگاهت به شکمم اشاره می‌کنی. _ مهربان و مهربانو، فسقلی‌شونم مهردونه. راستی، اسم فسقلی رو انتخاب کردما! مشتاق می‌پرسم: چی؟! _ بنیتا! یعنی دختر بی‌همتای من. می‌پسندی؟ _ خیلی قشنگه! . ✍🏻لیلی سلطانی . کپی و نشر داستان ممنوع
داشتم حرفاتون درمورد رمان آیه‌های جنون رو می‌خوندم، گفتم شما هم بعضی نظرات رو بخونید و کیف کنید و با حال و هوای این قصه‌ی آبی آسمونی آشنا بشید. آیه مثل اسمشه! نشونه‌ست. نشونه‌ی صبر و امید. نشونه‌ی عشقه و نشونه‌ی آسمون❤️ پی‌نوشت: برای اینکه جذابیت داستان برای عزیزانی که مطالعه نکردن کم نشه، بخش‌هایی از پیام‌ها که از نتیجه‌ی داستان گفته بودن با استیکر پوشونده شده🌿