. کتاب «خط مقدم» ی روایت داستانی و مستنده. به دور از تخیل و رویاپردازی؛ که در مورد تشکیل یگان موشکی ایران صحبت می کنه. این داستان با محوریت زندگی شهید حسن طهرانی مقدم که به نام پدر موشکی جمهوری اسلامی ایران ملقب هست نوشته شده و از نظر مقطع زمانی، از مرداد سال ۶۳ تا دی سال ۶۵ رو ، روایت می کنه. .

. این کتاب جذاب متشکل از۴۰۸صفحه هست که چند صفحه ی آخرش رو به عکس هایی مربوط به روایت های کتاب اختصاص دادن. .

. نویسندهٔ این کتاب خانم فائضه غفار حدادی هستن.✍ و با همکاری پژوهشگر محترم،آقای محمد حسین پیکانی تدوین شده. ناشر این کتاب هم انتشارات شهید کاظمی هست. .

. هر کدوم از عزیزان قصد تهیه این کتاب جذاب رو داره به این👈👈👈👈👈👇 🆔 @Hoseingh_313 آیدی پیام بده. .

. خوشحال میشم نظرتون رو راجع‌به خلاصه کتاب بشنوم. 😎 (مشکلاتی که متوجهش شدین رو بهم بگین تا برای کتاب های بعدی بتونم برطرفش کنم)🤓 👉 @Hoseingh_313 .

. عزیزان همراه سلام✋ طبق روال هر شب می‌خوام بریم سراغ کتاب...🦋 .

. اما همینجوری خشک و خالی هم که نمیشه🙁 .

این تصویر رو ببینین👇👇👇

وسایلی که همراه شهید .... بود.

. کسی می‌تونه اسم شهید رو حدس بزنه؟؟ .

. ببینم کیا تونستن تشخیص بدن😉 @Hoseingh_313 ‌ 👈منتظرم .

. آفرین!!! تا حالا چند نفری درست گفتن✅ اگه کس دیگه ای نمی‌خواد حدس بزنه بریم واسه معرفی شهید...🏃‍♂ .

شهید عزیزی که این هفته قراره بیشتر بشناسیمش شهید( یحیی ابراهیم سنوار) هستن. #یحیی_سنوار #فاطمیه

. اما این کتاب ی تفاوت با کتاب های دیگه داره... .

. نویسنده ی این کتاب خود شهید هستن🎯 .

. بیایین این هفته رو مهمون خود شهید باشیم🌱 .

بسم‌الله الرحمن الرحیم 🖤🖤🖤 ❤️🤍🤍 💚💚💚 من یحیی ابراهیم سنوار هستم یک آزاده ی فلسطینی🌱 رمانی که پیش روی شماست به رغم واقعی بودن تمام اتفاقاتش،داستان زندگی شخصی من یا شخص معیّنی نیست؛ بلکه هر اتفاق یا تمام اتفاقات اون مربوط به همه فلسطینی ها هست.🙃 من از تخیلم فقط در حدی استفاده کردم که این اتفاقات تبدیل به رمان بشه. #یحیی_سنوار #فاطمیه .

🖤🖤🖤 ❤️🤍🤍 💚💚💚 . رمانی که حول محور چند شخصیت می‌چرخه؛ تا شکل و شمایل یک اثر روایی رو داشته باشه. به غیر از اینا ، همه‌چیش واقعیه و من اون رو تجربه کردم یا از دل های سوخته و لب های خشکیده ی هموطنانم شنیدم.💔 این کتاب رو به همه ی کسانی تقدیم میکنم که قلب‌هاشون به سرزمین اسراء و معراج گره خورده؛ از اقیانوس تا خلیج‌فارس و حتی از اقیانوس تا اقیانوس...🌊 .

🖤🖤🖤 ❤️🤍🤍 💚💚💚 . زمستان سنگینی بود و قصد رفتن نداشت☃️ انگار نه انگار که بهار از راه رسیده! ابر ها انقدر باریدن تا سیل به راه افتاد. اوضاع اصلا خوب نبود! هر دفعه که سیل میومد من و برادرا و خواهرام که همه از من بزرگتر بودن وحشت زده می‌شدیم.🥺 دیگه به این اوضاع عادت کرده بودیم از وقتی خانواده ی من به اینجا مهاجرت کرده بودن بار ها و بارها این شرایط رو تجربه کرده بودیم.😔 این حال همه ی همسایه‌های ما در اردوگاه پناهندگان (الشاطیء)شهر غزه بود...! .

. سلام 🖐 امیدوارم روزی برسه که همه اهل کتاب خوندن باشن🎯 .

. 💯شاید برای شما هم اتفاق بیفتد 💯 یکی دوتا از دوستان فعال ،راجع به متن داستان سوالاتی داشتن که من به اجمال جواب میدم...✍ اول تشکر میکنم از این که پیگیر مطالب هستین؛و متشکرم که به متن دقت میکنید.💞 موضوعی که باید دوستان بهش توجه داشته باشن اینه که ما قراره گلچین و خلاصه ای از کتاب رو خدمتتون ارائه کنیم. پس طبیعتاً ممکنه بعضی جاها با حفظ مضمون کمی متن تغییر کنه♻️ تا نوشته ها از حالت داستان خارج نشه. خوشحال میشیم در ادامه هم شاهد حضور فعال،و نظرات کمک کننده تون باشیم♾ .

. پیام اخلاقی نبود؟😂 شایدم بود .

. خوب بریم سراغ کتاب... .

🖤🖤🖤 ❤️🤍🤍 💚💚💚 . چند هفته قبل از امتحانات توجیهی برادرم محمود ،حالت فوق‌العاده تو خونمون اعلام شد. اگه کوچک‌ترین صدایی از کسی درمیومد مادرم می‌گفت: داد نزن محمود چند روز دیگه امتحان داره...🤫😠 اگه یکی از ما میخواست یکی دیگه رو گرفتار کنه تا واکنشی از مادر بگیره، یواشکی بهش چشمک میزد و براش شکلک های خنده دار درمیاورد.🤪 خیلی وقت ها خواهرم نمی‌توانست جلوی خودش رو بگیره و میخندید؛ و چند کشیده از مادرم دریافت می‌کرد. خیلی کم پیش میومد که مادر دنبال مقصر اصلی بگرده و اونو تنبیه کنه. .

🖤🖤🖤 ❤️🤍🤍 💚💚💚 . آخرین روز امتحانات توجیهی وقتی محمود از مدرسه برگشت پر سروصدا ترین جشنی که ی برادر می‌تونست برای استقبال از برادرش داشته باشه رو اجرا کردیم.🥳 روز اعلام نتایج توجیهی وضعیت فوق‌العاده جدید و جدی تری برقرار شد... تا اینکه محمود با صورتی درخشان و درحال انفجار از خوشحالی برگشت.🤩 وقتی در رو باز کرد، اولین حرفش این بود: مامان ۹۲ درصد! اشک روی گونه مادرم سرازیر شد.🥲 ما دوباره حمله و سروصدا کردیم چون هرکدام در این موفقیت سهمی پرداخت کرده بودیم.😅 .