eitaa logo
بادام
237 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
579 ویدیو
6 فایل
🌿خانواده؛ محکم و قوی، شیرین و پرمغز، مثل بادام! ارتباط با ما: @badam_lifestyle ارتباط با ما: @badam_lifestyle
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 به حال ما نظری کن، که ما خراب توئیم... 🎤حاج محمد سهرابی 🖤🖤🖤 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
رنگ آمیزی داستانی.pdf
3.53M
👈🏻 اگر این چند روز کانال ما رو دنبال کرده باشید، پست‌های رنگ‌آمیزی و قصه‌گویی‌های رو دیدید و شنیدید. ☝️🏻حالا ما مجموعه نقاشی‌هایی که برای ۱۱ شب، از اول محرم تا شام غریبان با موضوع خانواده آماده شده رو به صورت یک جا و در قالب یک فایل PDF براتون آماده کردیم. 🙂 این فایل رو به راحتی می‌تونید پرینت بگیرید و توی خونه یا در مراسم‌هایی که شرکت می‌کنید، در اختیار فرزندانتون قرار بدید تا رنگ‌آمیزی کنن. 😌 اگر قصه رو هم براشون بخونید یا صوت قصه‌گویی ما رو پخش کنید، مفهوم نقاشی برای بچه‌ها ملموس‌تر میشه و نکاتی رو خواهند آموخت. 🖐🏻 امیدواریم از این فایل استفاده کنید و اون رو برای پدرها و مادرهایی که می‌شناسید بفرستید. ❤️ 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
مجموعه رنگ‌آمیزی‌های داستانی قسمت هفتم🎨 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
محرم برای زندگی7_۰۹۴۶۱۸.mp3
4.42M
مجموعه داستان‌های قصه‌گویی قسمت هفتم🎧 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 رسیده است غروب عظیم عاشورا تو روی دست پدر سبز می شوی حالا شاعر: حسن کردی 🖤🖤🖤 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
🤍 حکایت عشق 🤍 🌿 این کاروان بزرگ قبیله "بجیله" بود که از حج برمی‌گشت؛ اما گویی کاروان، خود را از کسی پنهان میکند، مدام در اضطراب بود که در کدام منزل بین راه بار و بُنه را بیندازد که با "او" هم‌نشین نشود. 🌿 آخر کار در منزلگاه "زرود" بود که فرستاده "او" آمد و گفت: "زهیر، سرورم اباعبدالله تو را به دیدار میخواند ..." 🌿 زهیر بن قین بجلی و اعوان و انصارش انگشت به دهان ماندند، دوستانش گفتند: "تو را چه کار به علی و اولادش؟ مگر فراموش کردی از خوانخواهی عثمان و تقصیر علی ..." 🌿 خیلی دو دل بود که چه کند! همسر وفادارش، "دُلهم بن عمرو" که تا آن لحظه ساکت مانده بود، طاقت نیاورد، سال‌ها اگر چه حب علی -علیه السلام- در دل داشت با زهیر و اطرافیانش از دار و دسته عثمانیان به رسم زن و شوهری ساخته بود. 🌿گفت: "سبحان الله؛ این کسی که تو را دعوت کرده نوه پیامبر خداست! حداقل بشنو چه میگوید و بعد تصمیم بگیر ..." 🌿 همسر با همین تذکر دلسوزانه شوهرش را خجالت زده راهی دیدار حسین کرد، شوهری که وقتی برگشت هیچ اثری از آن تشویش و نگرانی نداشت، در چشمانش اثر عشق بزرگی بود، حتی بزرگ تر از عشقش به همسر و به زندگی و به قبیله. 🌿 دستور داد که خیمه‌ها را جمع کنید و کنار خیمه "اباعبدالله" برپا کنید و گفت: "از این به بعد زهیر از کنار حسینش جدا شدنی نیست ..." ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل... 🌿 از روی محبت به همسرش هم گفت: "جان من، طلاقت دادم، که ادامه راه من در دنیا در‌ظاهر جز مشقت و درد نیست ..." 🌿 جز جدایی چاره‌ای نبود؛ شعله‌های آتش عشق حسین-علیه السلام- هر عاشق و معشوقی را در خود میسوزاند و زهیر برای نجات جان همسر و اهل خود، آنان را مجبور به ترک قافله بلا کرد... 🌿 اما بعد از آن روز خونین و واقعه سهمگین؛ این بار نوبت جبران دلدار دیگر بود که باید یار خود را در کنار امام خود کفن می‌کرد و اولین عزادار ستارگانی می‌بود که امتداد مرثیه‌شان در طول تاریخ تا ابد چون خط سرخی ناتمام است... 🕊 رحمت خدا بر این شیر زن کربلا دلهم بنت عمرو 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
مجموعه رنگ‌آمیزی‌های داستانی قسمت هشتم🎨 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
محرم برای زندگی8_۰۷۰۰۴۲.mp3
3.27M
مجموعه داستان‌های قصه‌گویی قسمت هشتم🎧 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 و روضه را پدر يك شهيد می‌فهمد چقدر غصه دل كندن از جوان سخت است 👤شاعر: محمدعلی بیابانی 🖤🖤🖤 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
🤍 رسم همراهی 🤍 🌿 آن دو غلام گفتند: "ما تو را نمیشناسیم، بگو زُهیر و حبیب و بُریر بیایند به مبارزه ما." لشگر قهقهه سر داد. 🌿 زن که شوهرش را تنها دید، عمودی برداشت و به سمت میدان دوید، لباس عبدالله را در دست گرفت و گفت: "یادت می‌آید؟ در خوشی و ناخوشی..." 🌿عبدالله نگران شد، می‌دانست به این راحتی نمی‌تواند همسرش را به خیمه برگرداند. امام حسین (ع) پیش آمد و فرمود: "جهاد به زنان واجب نیست، جزای خیر می‌بینی، برگرد به خیمه..." 🌿 امر امام را نمی‌شد زمین گذاشت، بی‌تاب عقب رفت و روی بلندی ایستاد به تماشا. 🌿 عبدالله فریاد زد: "شأن اصحاب امام بیشتر از چون تویی است؛ غلام پسر ابی‌سفیان!" حمله کرد و یکی را با ضربه شمشیر زمین زد. 🌿 - "من عبدالله بن عُمَیر از قبیله کَلبم، ای ام‌وهب، خوب ببین که چون آزاد مردان با شمشیر و نیزه حمله‌ور می‌شوم..." 🌿 دلش کمی آرام شد، رشادت‌های شوهرش را تماشا می‌کرد و روزی که عبدالله با چهره برافروخته به خانه آمد را به یاد می‌آورد: 🌿 -"شهر خالی از هرچه مرد شده، همان نامردانی که زن‌هایشان یکی یکی از سپاه مسلم جدایشان کردند، حالا همه رفته‌اند به جنگ با پسر پیامبر، ام‌وهب من عازم حسینم ، دیگر نمی‌توانم..." 🌿 +"خوش به سعادتت شیر مرد! پس مرا هم با خود ببر، قول و قرارمان ‌که یادت نرفته، در خوشی و ناخوشی..." ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل... 🌿با فریاد اصحاب امام به خود آمد، غلام دیگر از پشت شمشیر کشیده بود، عبدالله دست را سپر کرد، انگشتانش برید، اما ضربه دفع شد و غلام ابن زیاد را هم به درک واصل کرد. 🌿اصحاب تکبیر گفتند، بعد از حر بن یزید، این اولین یار امام بود که به نبرد تن به تن می‌رفت، اما لشگر اشقیا، دست جمعی حمله‌ور شدند و دو ملعون کوفی، عبدالله‌بن عمیر را به شهادت رساندند. 🌿 همسر گریان به میدان شتافت، نشست به شیون و زاری... 🌿 "پس چه شد قول و قرار؟ به تنهایی صورت خضاب کرده‌ای؟ ای سایه سر ام‌وهب..." 🌿لشگر داشت از دیدن شیر زنی بر بالین شهید ملتهب می‌شد، شمر که از مرگ آن دو غلام خشمگین بود، نامردی را تمام کرد و این بار غلام خود را روانه کرد. 🌿 ام‌وهب داشت خون از صورت شوهر می‌شست که با ضربه رستم، غلام شمر ملعون، در دامن شوهر خود همراه او شهید راه حسین شد. 🌷ام‌وهب، نخستین بانوی شهید در واقعه کربلا... 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam