فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
به حال ما نظری کن،
که ما خراب توئیم...
🎤حاج محمد سهرابی
🖤🖤🖤
#نوای_محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
رنگ آمیزی داستانی.pdf
3.53M
👈🏻 اگر این چند روز کانال ما رو دنبال کرده باشید، پستهای رنگآمیزی و قصهگوییهای #محرم_برای_زندگی رو دیدید و شنیدید.
☝️🏻حالا ما مجموعه نقاشیهایی که برای ۱۱ شب، از اول محرم تا شام غریبان با موضوع خانواده آماده شده رو به صورت یک جا و در قالب یک فایل PDF براتون آماده کردیم.
🙂 این فایل رو به راحتی میتونید پرینت بگیرید و توی خونه یا در مراسمهایی که شرکت میکنید، در اختیار فرزندانتون قرار بدید تا رنگآمیزی کنن.
😌 اگر قصه رو هم براشون بخونید یا صوت قصهگویی ما رو پخش کنید، مفهوم نقاشی برای بچهها ملموستر میشه و نکاتی رو خواهند آموخت.
🖐🏻 امیدواریم از این فایل استفاده کنید و اون رو برای پدرها و مادرهایی که میشناسید بفرستید. ❤️
#محرم_برای_زندگی
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
مجموعه رنگآمیزیهای داستانی #محرم_برای_زندگی
قسمت هفتم🎨
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
محرم برای زندگی7_۰۹۴۶۱۸.mp3
4.42M
مجموعه داستانهای #محرم_برای_زندگی
قصهگویی قسمت هفتم🎧
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
رسیده است غروب عظیم عاشورا
تو روی دست پدر سبز می شوی حالا
شاعر: حسن کردی
🖤🖤🖤
#نوای_محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🤍 حکایت عشق 🤍
🌿 این کاروان بزرگ قبیله "بجیله" بود که از حج برمیگشت؛
اما گویی کاروان، خود را از کسی پنهان میکند، مدام در اضطراب بود که در کدام منزل بین راه بار و بُنه را بیندازد که با "او" همنشین نشود.
🌿 آخر کار در منزلگاه "زرود" بود که فرستاده "او" آمد و گفت:
"زهیر، سرورم اباعبدالله تو را به دیدار میخواند ..."
🌿 زهیر بن قین بجلی و اعوان و انصارش انگشت به دهان ماندند، دوستانش گفتند:
"تو را چه کار به علی و اولادش؟ مگر فراموش کردی از خوانخواهی عثمان و تقصیر علی ..."
🌿 خیلی دو دل بود که چه کند!
همسر وفادارش، "دُلهم بن عمرو" که تا آن لحظه ساکت مانده بود، طاقت نیاورد، سالها اگر چه حب علی -علیه السلام- در دل داشت با زهیر و اطرافیانش از دار و دسته عثمانیان به رسم زن و شوهری ساخته بود.
🌿گفت: "سبحان الله؛ این کسی که تو را دعوت کرده نوه پیامبر خداست! حداقل بشنو چه میگوید و بعد تصمیم بگیر ..."
🌿 همسر با همین تذکر دلسوزانه شوهرش را خجالت زده راهی دیدار حسین کرد، شوهری که وقتی برگشت هیچ اثری از آن تشویش و نگرانی نداشت، در چشمانش اثر عشق بزرگی بود، حتی بزرگ تر از عشقش به همسر و به زندگی و به قبیله.
🌿 دستور داد که خیمهها را جمع کنید و کنار خیمه "اباعبدالله" برپا کنید و گفت:
"از این به بعد زهیر از کنار حسینش جدا شدنی نیست ..."
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
🌿 از روی محبت به همسرش هم گفت:
"جان من، طلاقت دادم، که ادامه راه من در دنیا درظاهر جز مشقت و درد نیست ..."
🌿 جز جدایی چارهای نبود؛ شعلههای آتش عشق حسین-علیه السلام- هر عاشق و معشوقی را در خود میسوزاند و زهیر برای نجات جان همسر و اهل خود، آنان را مجبور به ترک قافله بلا کرد...
🌿 اما بعد از آن روز خونین و واقعه سهمگین؛ این بار نوبت جبران دلدار دیگر بود که باید یار خود را در کنار امام خود کفن میکرد و اولین عزادار ستارگانی میبود که امتداد مرثیهشان در طول تاریخ تا ابد چون خط سرخی ناتمام است...
🕊 رحمت خدا بر این شیر زن کربلا
دلهم بنت عمرو
#سر_هم_سری
#زنان_قهرمان
#زنان_تاریخ_ساز
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
مجموعه رنگآمیزیهای داستانی #محرم_برای_زندگی
قسمت هشتم🎨
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
محرم برای زندگی8_۰۷۰۰۴۲.mp3
3.27M
مجموعه داستانهای #محرم_برای_زندگی
قصهگویی قسمت هشتم🎧
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
و روضه را پدر يك شهيد میفهمد
چقدر غصه دل كندن از جوان سخت است
👤شاعر: محمدعلی بیابانی
🖤🖤🖤
#نوای_محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🤍 رسم همراهی 🤍
🌿 آن دو غلام گفتند: "ما تو را نمیشناسیم، بگو زُهیر و حبیب و بُریر بیایند به مبارزه ما." لشگر قهقهه سر داد.
🌿 زن که شوهرش را تنها دید، عمودی برداشت و به سمت میدان دوید، لباس عبدالله را در دست گرفت و گفت:
"یادت میآید؟ در خوشی و ناخوشی..."
🌿عبدالله نگران شد، میدانست به این راحتی نمیتواند همسرش را به خیمه برگرداند.
امام حسین (ع) پیش آمد و فرمود: "جهاد به زنان واجب نیست، جزای خیر میبینی، برگرد به خیمه..."
🌿 امر امام را نمیشد زمین گذاشت، بیتاب عقب رفت و روی بلندی ایستاد به تماشا.
🌿 عبدالله فریاد زد: "شأن اصحاب امام بیشتر از چون تویی است؛ غلام پسر ابیسفیان!"
حمله کرد و یکی را با ضربه شمشیر زمین زد.
🌿 - "من عبدالله بن عُمَیر از قبیله کَلبم، ای اموهب، خوب ببین که چون آزاد مردان با شمشیر و نیزه حملهور میشوم..."
🌿 دلش کمی آرام شد، رشادتهای شوهرش را تماشا میکرد و روزی که عبدالله با چهره برافروخته به خانه آمد را به یاد میآورد:
🌿 -"شهر خالی از هرچه مرد شده، همان نامردانی که زنهایشان یکی یکی از سپاه مسلم جدایشان کردند، حالا همه رفتهاند به جنگ با پسر پیامبر، اموهب من عازم حسینم ، دیگر نمیتوانم..."
🌿 +"خوش به سعادتت شیر مرد! پس مرا هم با خود ببر، قول و قرارمان که یادت نرفته، در خوشی و ناخوشی..."
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
🌿با فریاد اصحاب امام به خود آمد، غلام دیگر از پشت شمشیر کشیده بود، عبدالله دست را سپر کرد، انگشتانش برید، اما ضربه دفع شد و غلام ابن زیاد را هم به درک واصل کرد.
🌿اصحاب تکبیر گفتند، بعد از حر بن یزید، این اولین یار امام بود که به نبرد تن به تن میرفت، اما لشگر اشقیا، دست جمعی حملهور شدند و دو ملعون کوفی، عبداللهبن عمیر را به شهادت رساندند.
🌿 همسر گریان به میدان شتافت، نشست به شیون و زاری...
🌿 "پس چه شد قول و قرار؟ به تنهایی صورت خضاب کردهای؟ ای سایه سر اموهب..."
🌿لشگر داشت از دیدن شیر زنی بر بالین شهید ملتهب میشد، شمر که از مرگ آن دو غلام خشمگین بود، نامردی را تمام کرد و این بار غلام خود را روانه کرد.
🌿 اموهب داشت خون از صورت شوهر میشست که با ضربه رستم، غلام شمر ملعون، در دامن شوهر خود همراه او شهید راه حسین شد.
🌷اموهب، نخستین بانوی شهید در واقعه کربلا...
#سر_هم_سری
#زنان_قهرمان
#زنان_تاریخ_ساز
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam