فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
رسیده است غروب عظیم عاشورا
تو روی دست پدر سبز می شوی حالا
شاعر: حسن کردی
🖤🖤🖤
#نوای_محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🤍 حکایت عشق 🤍
🌿 این کاروان بزرگ قبیله "بجیله" بود که از حج برمیگشت؛
اما گویی کاروان، خود را از کسی پنهان میکند، مدام در اضطراب بود که در کدام منزل بین راه بار و بُنه را بیندازد که با "او" همنشین نشود.
🌿 آخر کار در منزلگاه "زرود" بود که فرستاده "او" آمد و گفت:
"زهیر، سرورم اباعبدالله تو را به دیدار میخواند ..."
🌿 زهیر بن قین بجلی و اعوان و انصارش انگشت به دهان ماندند، دوستانش گفتند:
"تو را چه کار به علی و اولادش؟ مگر فراموش کردی از خوانخواهی عثمان و تقصیر علی ..."
🌿 خیلی دو دل بود که چه کند!
همسر وفادارش، "دُلهم بن عمرو" که تا آن لحظه ساکت مانده بود، طاقت نیاورد، سالها اگر چه حب علی -علیه السلام- در دل داشت با زهیر و اطرافیانش از دار و دسته عثمانیان به رسم زن و شوهری ساخته بود.
🌿گفت: "سبحان الله؛ این کسی که تو را دعوت کرده نوه پیامبر خداست! حداقل بشنو چه میگوید و بعد تصمیم بگیر ..."
🌿 همسر با همین تذکر دلسوزانه شوهرش را خجالت زده راهی دیدار حسین کرد، شوهری که وقتی برگشت هیچ اثری از آن تشویش و نگرانی نداشت، در چشمانش اثر عشق بزرگی بود، حتی بزرگ تر از عشقش به همسر و به زندگی و به قبیله.
🌿 دستور داد که خیمهها را جمع کنید و کنار خیمه "اباعبدالله" برپا کنید و گفت:
"از این به بعد زهیر از کنار حسینش جدا شدنی نیست ..."
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
🌿 از روی محبت به همسرش هم گفت:
"جان من، طلاقت دادم، که ادامه راه من در دنیا درظاهر جز مشقت و درد نیست ..."
🌿 جز جدایی چارهای نبود؛ شعلههای آتش عشق حسین-علیه السلام- هر عاشق و معشوقی را در خود میسوزاند و زهیر برای نجات جان همسر و اهل خود، آنان را مجبور به ترک قافله بلا کرد...
🌿 اما بعد از آن روز خونین و واقعه سهمگین؛ این بار نوبت جبران دلدار دیگر بود که باید یار خود را در کنار امام خود کفن میکرد و اولین عزادار ستارگانی میبود که امتداد مرثیهشان در طول تاریخ تا ابد چون خط سرخی ناتمام است...
🕊 رحمت خدا بر این شیر زن کربلا
دلهم بنت عمرو
#سر_هم_سری
#زنان_قهرمان
#زنان_تاریخ_ساز
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
مجموعه رنگآمیزیهای داستانی #محرم_برای_زندگی
قسمت هشتم🎨
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
محرم برای زندگی8_۰۷۰۰۴۲.mp3
3.27M
مجموعه داستانهای #محرم_برای_زندگی
قصهگویی قسمت هشتم🎧
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
و روضه را پدر يك شهيد میفهمد
چقدر غصه دل كندن از جوان سخت است
👤شاعر: محمدعلی بیابانی
🖤🖤🖤
#نوای_محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🤍 رسم همراهی 🤍
🌿 آن دو غلام گفتند: "ما تو را نمیشناسیم، بگو زُهیر و حبیب و بُریر بیایند به مبارزه ما." لشگر قهقهه سر داد.
🌿 زن که شوهرش را تنها دید، عمودی برداشت و به سمت میدان دوید، لباس عبدالله را در دست گرفت و گفت:
"یادت میآید؟ در خوشی و ناخوشی..."
🌿عبدالله نگران شد، میدانست به این راحتی نمیتواند همسرش را به خیمه برگرداند.
امام حسین (ع) پیش آمد و فرمود: "جهاد به زنان واجب نیست، جزای خیر میبینی، برگرد به خیمه..."
🌿 امر امام را نمیشد زمین گذاشت، بیتاب عقب رفت و روی بلندی ایستاد به تماشا.
🌿 عبدالله فریاد زد: "شأن اصحاب امام بیشتر از چون تویی است؛ غلام پسر ابیسفیان!"
حمله کرد و یکی را با ضربه شمشیر زمین زد.
🌿 - "من عبدالله بن عُمَیر از قبیله کَلبم، ای اموهب، خوب ببین که چون آزاد مردان با شمشیر و نیزه حملهور میشوم..."
🌿 دلش کمی آرام شد، رشادتهای شوهرش را تماشا میکرد و روزی که عبدالله با چهره برافروخته به خانه آمد را به یاد میآورد:
🌿 -"شهر خالی از هرچه مرد شده، همان نامردانی که زنهایشان یکی یکی از سپاه مسلم جدایشان کردند، حالا همه رفتهاند به جنگ با پسر پیامبر، اموهب من عازم حسینم ، دیگر نمیتوانم..."
🌿 +"خوش به سعادتت شیر مرد! پس مرا هم با خود ببر، قول و قرارمان که یادت نرفته، در خوشی و ناخوشی..."
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
🌿با فریاد اصحاب امام به خود آمد، غلام دیگر از پشت شمشیر کشیده بود، عبدالله دست را سپر کرد، انگشتانش برید، اما ضربه دفع شد و غلام ابن زیاد را هم به درک واصل کرد.
🌿اصحاب تکبیر گفتند، بعد از حر بن یزید، این اولین یار امام بود که به نبرد تن به تن میرفت، اما لشگر اشقیا، دست جمعی حملهور شدند و دو ملعون کوفی، عبداللهبن عمیر را به شهادت رساندند.
🌿 همسر گریان به میدان شتافت، نشست به شیون و زاری...
🌿 "پس چه شد قول و قرار؟ به تنهایی صورت خضاب کردهای؟ ای سایه سر اموهب..."
🌿لشگر داشت از دیدن شیر زنی بر بالین شهید ملتهب میشد، شمر که از مرگ آن دو غلام خشمگین بود، نامردی را تمام کرد و این بار غلام خود را روانه کرد.
🌿 اموهب داشت خون از صورت شوهر میشست که با ضربه رستم، غلام شمر ملعون، در دامن شوهر خود همراه او شهید راه حسین شد.
🌷اموهب، نخستین بانوی شهید در واقعه کربلا...
#سر_هم_سری
#زنان_قهرمان
#زنان_تاریخ_ساز
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
مجموعه رنگآمیزیهای داستانی #محرم_برای_زندگی
قسمت نهم🎨
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
محرم برای زندگی9_۰۷۰۰۵۷.mp3
3.04M
مجموعه داستانهای #محرم_برای_زندگی
قصهگویی قسمت نهم🎧
#کودکان
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
ای آب بقا اشک روانت عباس
ای نور خدا در دل و جانت عباس
يک چشم تو بر آب و يکی سوی حرم
قربان دو چشم نگرانت عباس
👤 شاعر: سید مجتبی شجاع
🖤🖤🖤
#نوای_محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_bsdam
سَرِ خُمِ مِی سَلامت...
🌿 من فکر میکنم ادبِ بانوان کاروان امام حسین علیهالسلام نسبت به حضرت زینب سلاماللهعلیها، و عظمت روحی و بزرگواری این بانو، سبب آن است که ما کمتر بشنویم که بگویند همسران شهدا در عرصه کربلا چه کردند.
🌿 از حضرت زینب سلاماللهعلیها، هرچه که بگوییم کم گفتهایم...
نور ماه و ستارگان در سایه وجود حضرت زینب، خورشید عالمتاب سپهر کربلا، قطعا به حاشیه میرود...
🌿 اما چه کسی است که نداند همان ماه و ستارهها، در جای خودشان چقدر بزرگند..
🌿 شما حضرت رباب را ببینید...
در تمام روضهها جز شب هفتم که متعلق به باب الحوائج علی اصغر علیه السلام است، کمتر جایی از ایشان میشنویم...
🌿 من حضرت رباب را به عنوان عالمهای میشناسم که اگر اینگونه نبود، به همسری امام بزگوار در نمیآمد و فرزند تقدیم قیام نمیکرد...
🌿 من بعید میدانم در تمام لحظات سخت اقامت در کربلا و بلای عظیم روز عاشورا، اصلا این بانو، چون و چرایی کرده باشند یا شکایتی از تشنگی خود و گرسنگی فرزند به همسرشان برده باشند تا خدای ناکرده غمی بر غم امام در آن شرایط جانکاه افزوده نشود، هر چند که امام خودشان ...
🌿 غم از دست دادن فرزند، آن هم چنین فرزندی، آن هم به آن شکل، غم بزرگی است
اما چه کسی جز جناب رباب میتواند این غم را به دوش بکشد؟
ادامه در پست بعد...