#رمان_چاه_غفلت
#پارت_هجدهم
بعد از خوردن شام به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم
دلم هم صحبتی با فدایی احمد رو میخواست ،اصلا نمیدونستم اسم واقعیش چیه!هر چند از عکسهای پروفایلش میشد فهمید که باید خانم باشه
بهش پیام دادم و خواستم کمکم کنه تا بتونم به خانواده ام در مورد فرستاده اقا بگم .
نمیدونستم خانواده ام پذیرای این حرف میشن یانه
وقتی آنلاین شد بعد از احوالپرسی از من پرسید
به نظرت حکم کسی که حجت وفرستاده خدا رو قبول نداشته باشه چیه؟
پاسخ دادم : خب معلومه ..کسی که فرستاده های خداوند رو قبول نداشته باشه کافر محسوب میشه ،،مگه میشه کسی اهل بیت پیامبر رو قبول نداشته باشه؟
فدایی احمد: احسنت درسته...خب الان طبق وصیت پیامبر بعد از امام زمان عجل الله فرجه مهدیین هستن که حجت و فرستاده خدا هستند و سید احمد الحسن هم طبق وصیت که اسمش اومده حجت خدا هست .خب طبق گفته سیداحمد الحسن کسی که اهل بیت و مهدیین رو قبول نداشته باشه و با آنها دشمنی کنه کافرو ناصبی محسوب میشه
تو باید سعی کنی خانواده ات رو به این دعوت راهنمایی کنی
بعد پرسید : متاهلی یا مجرد؟
گفتم : بله نامزد هستم
فدایی احمد: خب از نامزدت این دعوت رو شروع کن ،در مورد سید ع باهاش حرف بزن ،حتی اگه خواستی میتونی آیدیش رو بدی. من یا برادران انصار باهاش صحبت کنیم .
بهش بگو سیداحمدالحسن ع فرموده من آمدم زندگی شما را اصلاح کنم نیومدم اون رو از هم بپاشم
بگو آخرتش در گروِ شناخت حجت خداست
_باشه چشم ،ممنونم بابت توضیحاتت دعا کن برام .
برام چندین روایت فرستاد که احمد الحسن همان قائمی هست که قبل از امام زمان عجل الله فرجه ظهور میکنه و مردم رو به سوی آقا دعوت میکنه ...
باز دوباره کلی سوال تو ذهنم نقش بسته بود که مگر قائم امام زمان عجل الله فرجه نیست؟
چطور میشه که دو قائم داشته باشیم؟
تو بعضی روایت ها هم گفته بود قائم قیام میکند مگر امام زمان عجل الله فرجه قیام کننده نیست؟
خواستم سوالهامو ازش بپرسم که گوشیم زنگ خورد .شماره خونه عمو بود ..میدونستم که جواد هست .
_سلام
جواد : سلام بانوو ..مارو نمیبینید خوشحالید؟
_این چه حرفیه ،خوبه بعد ظهری اومدم دیدنت
جواد: بله اونم چه دیدنی ؟حالت خوبه؟ زن عمو داشت با مامان صحبت میکرد میگفت امروز حالت بد شده..
_اره خوبم .کمی ضعف کرده بودم
جواد: مریم جان نمیشه از خیر اون نذرت بگذری ؟ بابا هر چی میخوای به خودم بگو برات تهیه میکنم..
_نخیر نمیشه ...ولی حتما باید در مورد موضوعی باهات صحبت کنم
جواد:چه موضوعی؟ خب الان بگو
_نه..بزار جمعه دیدمت میگم.. خیلی مهمه..اینقدر مهم که زندگیمونو تغییر میده ..اصلا زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای میگیره
جواد: باشه .اینجور که تو میگی .. پس باید خیلی مهم باشه
_راستی کجا موبایلت و دزدیدن؟
جواد: تو فروشگاه نفهمیدم کی از جیب شلوارم برداشتن ،دوربین مدار بسته ها رو چک کردن پیداش کردن وچهره اش مشخص نبود فعلا که رفتم مشخصات گوشی رو به این سامانه دادم شکایت هم کردم امیدوارم که پیدا بشه
_خدا لعنتشون کنه.. ان شاءالله که پیدا میشه
جواد: راستی مریم فردا باید برم اسلام شهر برای کار جهادی..
جمعه بر میگردم ،هر موقع برگشتم میام دنبالت ،شاید تا جمعه نتونم باهات تماس بگیرم ،گفتم بهت بگم که نگران نشی
_باشه ..ای کاش یه موبایل همراهت میبردی
اینجوری از حالت باخبر میشدم .اصلا بیا موبایل منو ببر باخودت..
جواد:نه نمیخواد عزیزم ..رضا همراهم هست اگه کاری پیش اومد حتما با موبایل اون تماس میگیرم
_باشه..خیلی مواظب خودت باش
جواد :چشم ..کاری نداری
_نه جانم ،فقط سوغاتی یادت نره
صدای خنده هاش بلند شد و گفت: چشم دارم میام یه عالمه شربت و قرص و سِرُم برات میارم
_قرص و شربت به چه دردم میخوره ،هر شهری یه سوغاتی داره ،برو بگرد برام بخر بیار نگو یادم رفت و نداشتن که قانع نمیشم
بدون سوغاتی دم در خونمون نمیای الانم برو بخواب که خسته ای
جواد: باشه چشم
_چشمت بی بلا
بعد از صحبت با جواد اینقدر خسته بودم که اصلا سوالهایی که از فدایی احمد داشتم فراموش کرده بودم.
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_نوزدهم
شب جمعه بود ..
مامان و بابا به مراسم ولیمه کربلای دوست بابا رفته بودن
معصومه هم تو اتاقش پشت سیستم کامپیوترش مشغول بازی کردن بود ...
تلویزیون پخش مستقیم کربلا رو نشون میداد
شب زیارتی ارباب بی کفن...
چقدر سخته از اول محرم هر سال تلاش کنی اما نمیشه که اربعین کربلا باشی..
با یاد خاطرات دوباره اشکهام جاری شدن ..
چقدر سخته ببینی دوستات همه راهی کربلا بشن ولی خودت فقط نظاره گر رفتنشون باشی ...
"ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده ست"
مفاتیح رو از داخل قفسه کتاب برداشتم و رو به روی تلویزون نشستم و به همراه مداح شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا ..
انگار غم دنیا به سرم آوار شده بود
شنیدن روضه قتلگاه آتش به جانم زده بود ..
صدای گریه هام بلند شده بود ،معصومه هراسان وارد پذیرایی شد . نزدیکم شد ودرآغوشم گرفت
معصومه :چی شده آبجی ؟ الهی فدات بشم چرا اینجوری گریه میکنی؟
هِق هق میزدم و هیچ حرفی از زبانم جاری نمیشد
به هر سختی بود خودمو رو از معصومه جدا کردم و آروم گفتم خوبم
بلند شدم و وضو گرفتم و به سمت اتاقم رفتم..
سجاده مو پهن کردم و مشغول خوندن نماز شب شدم
یک لحظه تمام حرفهای یمانی موعود در ذهنم خطور کرده بود
اینکه گفته بود فرستاده آقا هم غریبه .. اینکه نکنه ما هم اشتباه کنیم و یه عمر افسوس بخوریم
بعد از خوندن نماز شب، دعای رویا رو خوندم ..
در اتاق باز شد و معصومه وارد اتاق شد
معصومه : خوبی؟
چشمهامو به آرامی به نشانه تایید باز و بسته کردم
معصومه پوفی کشید و گفت : کُشتی منو با این دیونه بازی هات.
بعد از اتاق بیرون رفت
با شنیدن صدای در حیاط بلند شدم و نزدیک پنجره شدم
مامان و بابا وارد حیاط شده بودن
چادر و سجاده رو جمع کردم و روی میز گذاشتم
گوشی رو برداشتم وهندزفری رو بهش وصل کردم . صدای سید احمد الحسن ع رو پلی کردم و اشک میریختم ...
نفهمیدم چندین بار صداش رو گوش کردم که خوابم برد ..
خواب عجیبی دیدم ..
انگار توی صحرایی بودم که از شدت گرما و تشنگی داشتم هلاک میشدم
هر جا که آب میدیدم سرابی بیش نبود ..
روی زمین نشستم و با صدایی که از ته چاه بیرون میاومد کمک میخواستم
صدایی رو شنیده بودم..صدایی آشنایی بود ..هر چقدر فکر کردم که صاحب این صدا رو تشخیص بدم نتونستم .
صدایی که میگفت که به حق ایمان بیار تا نجات پیدا کنی ...
منظورشو نمیفهمیدم .یه لحظه مردی با لباس سفید و شال سبزی روی سرش نزدیکم شد توان دیدن چهره اش رو نداشتم
فقط میخواستم که از این بیابان نجاتم بده
دوباره شروع کرد به صحبت کردن انگار سالها بود که میشناختمش ..یک لحظه به زبانم نام سید احمد الحسن جاری شد ..
با جاری شدن اسمش چشمه آبی برام ظاهر شد .. به سمت چشمه رفتمو آب نوشیدم
وقتی برگشتم اثری از اون شخص نبود ...
با شنیدن صدای اذان موبایلم بیدار شدم
تمام بدنم خیس عرق شده بود
تپشهای قلبم رو احساس میکردم ،،نفسهایی که نامرتب بودن
گوشیم رو برداشتم و صدای احمد الحسن رو پلی کردم
خودش بود ...همان صدایی که در خواب صدایم میکرد
باورم نمیشد ..اینقدر شوکه بودم که با صدای بلند گریه میکردم ..
مامان و بابا و معصومه وارد اتاق شدن ..
مامان نزدیکم شد و سعی میکرد آرومم کنه
معصومه هم رفت و با آب قند برگشت
مدتی گذشت که آروم شدم و گفتم حالم خوبه معصومه نمازش رو در اتاقم خوند که کنارم باشه
بلند شدم واز اتاق خارج شدم و وضو گرفتم برگشتم داخل اتاق معصومه روی تخت دراز کشیده بود سجاد امو پهن کردم مشغول خوندن نماز صبح شدم بعد از نماز صبح دو رکعت نماز برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عجل الله فرجه خوندم
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیست_ویکم
_چیزی شده؟
جواد: فک کنم مسح پاتو اشتباه کشیدی،همیشه همینجوری میکشی؟
_هااا...نه..درست کشیدم
جواد: نه عزیزم درست نکشیدی
_بزار بعد نماز برات توضیح میدم
جواد: وقتی وضوت درست نیست چه طور میخوای نماز بخونی؟
_جواد جان بعد نماز بهت توضیح میدم
جواد چیزی نگفت و از کنارش گذشتم
سجاده رو کمی عقب تر از سجاده جواد پهن کردم همیشه وقتی با هم بودیم نمازمون رو به جماعت میخوندیم ولی حالا که وضو و نمازش ناقص بود نمیتونستم اینکارو انجام بدم و شروع کردم به خوندن نماز ..
ولی جواد هنوز همانجا ایستاده بود و نگاهم میکرد
بعد از خوندن نماز ظهر بهش گفتم : نمیخوای نمازتو بخونی؟؟
جواد بدون حرفی وضو گرفت و آمد کنارم نشست
بعد از خوندن نماز عصر مشغول گفتن ذکر تسبیحات اربعه شدم
جواد بعد از تمام شدن نماز برگشت و گفت :قبول باشه
_قبول حق آقا ..
جواد :خب میشنوم ،چی شده ؟ قرار بود چیزمهمی بهم بگی..
_اگه بفهمی فرستاده امام زمان عجل الله ظهور کرده و نیاز به کمک داشته باشه چیکار میکنی؟
جواد :فرستاده آقا؟ مگه امام زمان عجل الله فرستاده دارن؟
بلند شدم و به سمت آشپر خونه رفتم...کیفمو از روی اُپِن برداشتم و کنار جواد نشستم
نامه رو برداشتم و به سمتش گرفتم
جواد نگاهی به نامه انداخت و گفت : این چیه؟
_این همون نامه ای هست که تو جمکران یه خانمی بهم داده بود یادت هست؟
جواد :اره
_خب بخون ببین چه نوشته
جواد نامه رو گرفت و بازش کرد ،نگاهش سرشار از تعجب بود
جواد:اینا چیه نوشته ؟ فرستاده کیه؟ چرا اینجوریه ؟
_ببین برای ظهور آقا باید ۵ علائم حتمی رخ بده ..یکی از اون علائم خروج یمانی هست
یمانی فرستاده آقا امام زمان عجل الله فرجه هست که حتی اسمش تو وصیت پیامبر هم اومده یعنی یمانی فرزند امام زمان عجل الله فرجه هست ...
جواد :مریم جان حالت خوبه؟ امام زمان عجل الله فرجه اصلا فرستاده ای نداره تو زمان غیبت کبری ..چرا این حرفا رو باور کردی؟
_جواد من خیلی ازشون سوال پرسیدم همه چیزهایی که میگن درسته ...من حتی خواب سید احمد الحسن ع رو دیدم باورت میشه؟
جواد : احمد الحسن دیگه کیه ؟ چی داری میگی مریم ؟
مریم: سید احمد الحسن ع همون یمانی و فرستاده آقاست ..فرزند امام زمان عجل الله فرجه هست ..یادته گفتم ۳ روز نذر کردم باید روزه بگیرم؟ ..نذرم به خاطر این بود که خواب سید رو ببینم ..باورت نمیشه دیشب خوابش و دیدم..میتونی از مامان هم بپرسی دیشب وقتی خوابشو دیدم فقط داشتم گریه میکرم ،اصلا باورم نمیشد سید ع منو به عنوان یارش بپذیره
جواد: چیکار داری میکنی با اعتقاداتت مریم ؟ میدونی چیکار کردی؟ تو نذر کردی خواب کسی رو ببینی که اصلا نسبتی با امام زمان عجل الله نداره؟ میدونی این کارت حرام بوده؟
_ چی حرامه؟ توسل کردن به حضرت فاطمه سلام الله علیها حرامه؟ اینکه ازش بخوای حق رو بهت نشون بده حرامه؟ سید ع اسمش تو وصیت پیامبر اومده ! مگه وصیت پیامبر دروغه؟ جواد بیشتر روایت ها در مورد مهدیین صحبت کردن سید ع هم اولین مهدی هست فرزند امام زمان عجل الله فرجه ..
جواد:طریقه وضو گرفتنت و اقامه گفتنت تو نماز هم به این اتفاق ربط داره؟
_یمانی حجت خداست ،پس حجت خدا هر حکمی بده باید بپذیریمش مگه غیر از اینه؟
جواد کلافه دستش رو لای موهاش میکشید و میگفت : ای وای.. ای وای
بعد نامه رو بلند کرد و در حالی داشت نامه رو پاره میکرد گفت : بخدا اینا دروغن مریم امام زمان عجل الله فرجه نه وصی داره نه فرستاده...این رو همه شیعیان اتفاق نظر دارن...
نگاهم به نامه ای بود که تو دستهای جواد در حال تکه تکه شدن بود ..اصلا متوجه حرفایی که میزد نمیشدم قلبم به درد آمده بود ...نامه ای که برای دعوت من فرستاده شده بود
اشکهام جاری شدن و فریاد کشیدم : ای چه کاری بود که کردی ؟ تو به چه حقی نامه رو پاره کردی ؟
در حالی که گریه میکردم تکه های نامه رو از روی زمین جمع کردم
جواد هم همچنان درحال توضیح دادن بود ولی من گوشی برای شنیدن حرفاش نداشتم
تکه های نامه رو داخل کیفم گذاشتم و بلند شدم چادرمو برداشتم و از خونه خارج شدم
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیستم
بعد از خوندن نماز گوشیمو برداشتم و از اتاق خارج شدم
به سمت آشپز خونه رفتم و سماور و روشن کردم. گوشه آشپز خونه نشستم و به دیوار تکیه دادم جریان خواب رو برای فدایی احمد تعریف کردم .با هر کلمه ای که مینوشتم اشک میریختم ..ایمانم از روز قبل هم قوی تر شده بود
مخصوصا که خود احمد الحسن رو در خواب دیده بودم ..
باید این خبر را به همه خانواده ام میدادم ،،دلم نمیخواست خانواده ام جزء دشمنان احمد الحسن باشند همه باید با هم در این راه قدم برداریم و زمینه ساز ظهور باشیم ..
چقدر دلم برای جواد تنگ شده بود ،چقدر دلم کمی هم صحبتی و حرفهای آرام کننده میخواست ...نگاهی به ساعت گوشی انداختم
ساعت ۵:۳۰ دقیقه بود
با وارد شدن مامان داخل آشپز خونه اشکهای صورتم رو پاک کردم و سلام کردم
مامان ترسید و دستش رو روی قلبش گذاشت : وای خداا ...اینجا چیکار میکنی؟
_خب اومدم براتون صبحانه آماده کنم
مامان: نگاهی به سماور کردی داره خودشو میکُشه؟ بیا برو بیرون خودم صبحانه آماده میکنم.
چشم گفتم و بلند شدم
مامان: خواب بد دیده بودی؟
_نه ...
مامان:پس چرا اینقدر گریه میکردی؟
_به خاطر اینکه فکر نمیکردم لایق دیدن اون خواب باشم!
مامان: یعنی چی؟ چه خوابی دیدی؟
_بعدا بهتون میگم. فعلا خیلی گشنمه دیشبم چیزی نخوردم.
مامان: باشه .
بعد از خوردن صبحانه به اتاقم برگشتم
معصومه همچنان روی تختم خوابیده بود
حوصله ام سر رفته بود..
مدتی نگذشت که صدای پیام تلگرام رو شنیدم .نگاه کردم فدایی احمد بود
نوشته بود :دیدی گفتم سید ع نگرانته ؟ دیدی تو خواب منم میگفت کمکش کنید ؟ ببین خود سید ع اومده تو خوابت تا کمکت کنه؟ مطمئن بودم اون شخص تو بودی که سید ع ازش حرف میزد
خیلی خوشحالم برای تو ..
_اره خودمم اولش باورم نشد ،انگار هنوز تو گوشم داره نجوا میکنه با اینکه به زبان عربی صحبت میکرد ولی همان صدایی بود که تو صداشو برام فرستادی ،،شک ندارم که خود سید ع بوده ...
فدایی احمد: : با نامزدت صحبت کردی؟
_نه ،امروز قراره صحبت کنم .مطمئنم نامزدم وقتی این همه اتفاقات رو براش تعریف کنم قبول میکنه ،اصلا مگه میشه کسی دعوت به این مهمی رو قبول نکنه
صدای زنگ ایفون خونه رو شنیدم به سمت پنجره رفتم پرده رو کنار زدم با دیدن جواد مثل بچه ها ذوق کرده بودم ..
با فدایی احمد خداحافظی کردم و به سمت کمد رفتم
لباسمو پوشیدمو نامه ی دعوت رو داخل کیفم گذاشتم و از اتاق خارج شدم
از مامان خداحافظی کردم به سمت حیاط رفتم
خستگی از چهره اش میبارید ..میدونست که چشم به راهشم برای همین حتی به خونه نرفت تا لباس خاکیش رو عوض کنه ..
لبخندی زدمو سلام کردم
بعد از احوالپرسی، از بابا خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم ...تو مسیر راه جواد از کارهایی که انجام داده بودن گفت ...
منم چشم دوختم به چهره خسته اش و گوش میدادم به حرفهایی که سرشار از عشق و محبت و دلسوزی در حق دیگران بود..
وقتی رسیدیم، اول به خونه عمو رفتیم .جواد لباساشو عوض کرد و مشغول خوردن صبحانه شد
منم با زن عمو در حال صحبت کردن بودیم
بالاخره جواد دست از خوردن کشید و با هم به سمت طبقه بالا رفتیم
وقتی در خونه باز شد حیرت زده شده بودم
خونه ای که شبیه ویرانه بود الان شده بود تمیز و مرتب ..
به جواد گفتم: این خونه همون خونه ای بود که عکسشو فرستادی؟؟
جواد: اره .گفته بودم که تو عکس خرابه افتاده از نزدیک بهتره
_ واا این مشخصه که تمیز شده ،خودت انجام دادی؟
جواد: پ ن پ با چوب جادویی خونه رو مرتبش کردم
_دستت درد نکنه.. خب میزاشتی باهم تمیزش میکردیم
جواد: الانم رنگ زدن اتاق ها مونده که با هم انجام میدیم
با دیدن رنگ و غلطک خنده ام گرفت
چادر و کیفمو روی اُپِن آشپزخونه گذاشتم و مشغول رنگ زدن شدیم .نزدیکهای ظهر رنگ زدن یکی از اتاقها تمام شد
قرار شد کمی استراحت کنیم بعد از نماز و خورن ناهار دوباره شروع کنیم به رنگ زدن ...
جواد یه موکت کوچیکی آورد و وسط پذیرایی گذاشت
دو تا سجاده هم آورد تا باهم نماز بخونیم
به سمت آشپز خونه رفتم و مشغول وضو گرفتن شدم
برگشتم دیدم جواد داره با تعجب نگاهم میکنه
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیست_ویکم
_چیزی شده؟
جواد: فک کنم مسح پاتو اشتباه کشیدی،همیشه همینجوری میکشی؟
_هااا...نه..درست کشیدم
جواد: نه عزیزم درست نکشیدی
_بزار بعد نماز برات توضیح میدم
جواد: وقتی وضوت درست نیست چه طور میخوای نماز بخونی؟
_جواد جان بعد نماز بهت توضیح میدم
جواد چیزی نگفت و از کنارش گذشتم
سجاده رو کمی عقب تر از سجاده جواد پهن کردم همیشه وقتی با هم بودیم نمازمون رو به جماعت میخوندیم ولی حالا که وضو و نمازش ناقص بود نمیتونستم اینکارو انجام بدم و شروع کردم به خوندن نماز ..
ولی جواد هنوز همانجا ایستاده بود و نگاهم میکرد
بعد از خوندن نماز ظهر بهش گفتم : نمیخوای نمازتو بخونی؟؟
جواد بدون حرفی وضو گرفت و آمد کنارم نشست
بعد از خوندن نماز عصر مشغول گفتن ذکر تسبیحات اربعه شدم
جواد بعد از تمام شدن نماز برگشت و گفت :قبول باشه
_قبول حق آقا ..
جواد :خب میشنوم ،چی شده ؟ قرار بود چیزمهمی بهم بگی..
_اگه بفهمی فرستاده امام زمان عجل الله ظهور کرده و نیاز به کمک داشته باشه چیکار میکنی؟
جواد :فرستاده آقا؟ مگه امام زمان عجل الله فرستاده دارن؟
بلند شدم و به سمت آشپر خونه رفتم...کیفمو از روی اُپِن برداشتم و کنار جواد نشستم
نامه رو برداشتم و به سمتش گرفتم
جواد نگاهی به نامه انداخت و گفت : این چیه؟
_این همون نامه ای هست که تو جمکران یه خانمی بهم داده بود یادت هست؟
جواد :اره
_خب بخون ببین چه نوشته
جواد نامه رو گرفت و بازش کرد ،نگاهش سرشار از تعجب بود
جواد:اینا چیه نوشته ؟ فرستاده کیه؟ چرا اینجوریه ؟
_ببین برای ظهور آقا باید ۵ علائم حتمی رخ بده ..یکی از اون علائم خروج یمانی هست
یمانی فرستاده آقا امام زمان عجل الله فرجه هست که حتی اسمش تو وصیت پیامبر هم اومده یعنی یمانی فرزند امام زمان عجل الله فرجه هست ...
جواد :مریم جان حالت خوبه؟ امام زمان عجل الله فرجه اصلا فرستاده ای نداره تو زمان غیبت کبری ..چرا این حرفا رو باور کردی؟
_جواد من خیلی ازشون سوال پرسیدم همه چیزهایی که میگن درسته ...من حتی خواب سید احمد الحسن ع رو دیدم باورت میشه؟
جواد : احمد الحسن دیگه کیه ؟ چی داری میگی مریم ؟
مریم: سید احمد الحسن ع همون یمانی و فرستاده آقاست ..فرزند امام زمان عجل الله فرجه هست ..یادته گفتم ۳ روز نذر کردم باید روزه بگیرم؟ ..نذرم به خاطر این بود که خواب سید رو ببینم ..باورت نمیشه دیشب خوابش و دیدم..میتونی از مامان هم بپرسی دیشب وقتی خوابشو دیدم فقط داشتم گریه میکرم ،اصلا باورم نمیشد سید ع منو به عنوان یارش بپذیره
جواد: چیکار داری میکنی با اعتقاداتت مریم ؟ میدونی چیکار کردی؟ تو نذر کردی خواب کسی رو ببینی که اصلا نسبتی با امام زمان عجل الله نداره؟ میدونی این کارت حرام بوده؟
_ چی حرامه؟ توسل کردن به حضرت فاطمه سلام الله علیها حرامه؟ اینکه ازش بخوای حق رو بهت نشون بده حرامه؟ سید ع اسمش تو وصیت پیامبر اومده ! مگه وصیت پیامبر دروغه؟ جواد بیشتر روایت ها در مورد مهدیین صحبت کردن سید ع هم اولین مهدی هست فرزند امام زمان عجل الله فرجه ..
جواد:طریقه وضو گرفتنت و اقامه گفتنت تو نماز هم به این اتفاق ربط داره؟
_یمانی حجت خداست ،پس حجت خدا هر حکمی بده باید بپذیریمش مگه غیر از اینه؟
جواد کلافه دستش رو لای موهاش میکشید و میگفت : ای وای.. ای وای
بعد نامه رو بلند کرد و در حالی داشت نامه رو پاره میکرد گفت : بخدا اینا دروغن مریم امام زمان عجل الله فرجه نه وصی داره نه فرستاده...این رو همه شیعیان اتفاق نظر دارن...
نگاهم به نامه ای بود که تو دستهای جواد در حال تکه تکه شدن بود ..اصلا متوجه حرفایی که میزد نمیشدم قلبم به درد آمده بود ...نامه ای که برای دعوت من فرستاده شده بود
اشکهام جاری شدن و فریاد کشیدم : ای چه کاری بود که کردی ؟ تو به چه حقی نامه رو پاره کردی ؟
در حالی که گریه میکردم تکه های نامه رو از روی زمین جمع کردم
جواد هم همچنان درحال توضیح دادن بود ولی من گوشی برای شنیدن حرفاش نداشتم
تکه های نامه رو داخل کیفم گذاشتم و بلند شدم چادرمو برداشتم و از خونه خارج شدم
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
🔴🔵 فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه
🔺 امام صادق(ع) میفرماید:
🔹 هنگامی که شام پنجشنبه و شب جمعه فرا میرسد، فرشتگانی از آسمان نازل میشوند که به همراه خود قلمهایی از طلا و کاغذهایی از نقره دارند. آنها در طی این مدت تا غروب روز جمعه، هیچ عملی به جز صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت نمیکنند.
📚 من لا یحضره الفقیه،ج ۱ص ۴۲۴
🌕 منتظرین گرامی صلوات از بهترین ادعیه برای حاجت روایی است و چه حاجتی بالاتر از فرج امام زمان (عج)
🌹 در این فرصت طلایی امام خود را یاری کنید با دعا برای ظهور با ذکر صلوات همراه با عجل فرجهم
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیست_ودوم
جواد هم پشت سرم راه افتاده بود و صدام میکرد
اما من قدم هامو تند کرده بودم تا هر چه زودتر به خیابون اصلی برسم
یه دفعه بازومو گرفت و به عقب کشیده شدم
جواد: مریم این بچه بازیا چیه ؟تو اصلا خودت میدونی داری چیکار میکنی ؟
_اره میدونم ..میدونم که تا الان همیشه خواب بودم و از حقایق خبر نداشتم ..میدونم که فرستاده امام زمان عجل الله فرجه هم مثل آقا غریبه و تنهاست...جواد من نمیخوام مثل کوفیان باشم ..نمیخوام مولامو تنها بزارم ..تو هم نباش
جواد : باشه آروم باش .بیا برگردیم خونه بیشتر صحبت میکنیم
_من با تو هیچ جا نمیام .الانم میخوام برم خونه حوصله شنیدن هیچ کدوم از حرفاتو ندارم
جواد: باشه ،بیا لااقل خودم برسونمت
_نمیخواد،خودم میرم
با اولین تاکسی که ایستاد سوار شدم ..جواد هم سوار تاکسی شد تا تنها به خونه بر نگردم
بعد از رسیدن به خونه بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدمو وارد حیاط شدم
معصومه و مامان تو حیاط مشغول مرتب کردن گلهای تو گلدون بودن که با دیدنم تعجب کردن ،سلام کردم و به سمت اتاقم رفتم
کلافه گوشه اتاق نشستم به نامه هایی که به تکه های کوچیک تقسیم شده بودن نگاه میکردم
از داخل کِشو چسب و برداشتم و قطعه ها رو مثل پازل کنار هم قرار دادم
اصلا باورم نمیشد جواد همچین کاری انجام بده
در اتاق باز شد و معصومه وارد اتاق شد
معصومه: چرا زود اومدی خونه؟ تمیز کاری خونه تمام شد؟
_خسته شدم زود اومدم
معصومه: با جواد بحثت شده؟
_معصومه جان برو بیرون حالم خوب نیست
معصومه:چرا اخه؟ مامانم نگران شده.
_نگران نباشین خوبم
معصومه:باشه ،اصلا میرم از جواد میپرسم تو که هیچی نمیگی..
با رفتن معصومه گوشیمو از داخل کیفم برداشتم و وارد تلگرام شدم
اتفاقاتی که افتاد رو برای فدایی احمد نوشتم .خواستم کمکم کنه
بعد مدتی جواب داد : میخوای لینک گروه رو برای نامزدت بفرست تا براش توضیح بدیم یا اینکه آیدیش رو بده بریم باهاش صحبت کنیم
_نمیشه ..چون موبایلشو دزدیدن
فدایی احمد: خب پس باید خودت باهاش صحبت کنی .. اینکه باید براش توضیح بدی که یمانی حجت خداست و کسی که با حجت خدا دشمنی و مخالفت کنه ناصبی هست
کسی هم که ناصبی باشه تو نمیتونی باهاش زندگی کنی ،باید ازش جدا بشی
اول سعی کن با روایت هایی که درباره سید ع اومده قانعش کنی اگه نپذیرفت باهاش کمی سرد برخورد کن حتی بهش بگو که اگه به سید ع ایمان نیاره ازش جدا میشی
چون ناصبی و نجس هست
ان شاءالله که دعوت سید ع رو میپذیره ..
_یعنی چی باید جدا بشم ؟ من زندگیمو دوست دارم ،عاشق نامزدم هستم چه طور به راحتی زندگیمو از هم بپاشم ؟
فدایی احمد:ببین عزیزم سید ع حجت خداست تو حرف حجت خدا رو رد میکنی؟ حرف حجت خدا یعنی حرف خود خدا ... حالا همین سید به ما گفته دشمن هاش ناصبی هستن ، مگه تو نمیدونی ناصبی نجس هست؟ سید هم دشمنانش رو گفته ناصبی هستن و جز کافر ها حساب کرده....کافر ها هم نجس هستند...تو چطور میتونی زن یک ناصبی نجس و کافر بشی؟؟؟
باورم نمیشد این حرف ها را دارند در مورد جواد میزند اما جوابی نداشتم و فقط باید تایید میکردم ، گفتم :درسته ..حق باشماست دوباره باهاش صحبت میکنم
فدایی احمد: سعی کن با آرامش باهاش صحبت کنی ان شاءالله که نامزدت به حق رو بیاره ...شماره ام رو برات میفرستم هر موقع کمکی خواستی باهام تماس بگیر ..
_واقعا ممنونم ..باشه چشم
جواد چند باری به خونه ما اومد تا منو ببینه
ولی هر دفعه به بهانه ای حاضر به دیدنش نشدم ،با موبایل زن عمو شبها پیام میداد که باهم صحبت کنیم
ولی جواب پیامهاشو نمیدادم
تصمیم گرفتم چند روزی با جواد صحبت نکنم
هرچند خودم دلم برای دیدن و شنیدن صداش تنگ شده بود .ولی این کاری بود که باید انجام میدادم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⭕️تمام شبهات مطرح شده در این پارت از داستان صرفا شبهه می باشد و پاسخ علمی دارد که در ادامه داستان روشن میشود.
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجتالاسلام رفیعی
💢چهار عمل بدتر از گناه!
#امان_ازدل_زینب🏴
#حب_الحسین_یجمعنا🚩
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
@lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰اگه من چند بار گناه کردم، بازم برم در خونه خدا، توبهم قبوله؟!
#امام_زمان 💚
#کلیپ 🎬
#استاد_عالی 🎤
@lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیشتر از۸۰مرتبہ
خدا تویِقرآنفرموده:
بابا مَنغفـورِ رَحیمم . . :)✨
#استاد_پناهیان☘
#ڪݪیپ_زیبا
@lmamaj
┄┅═✧❁✧═┅
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیست_وسوم
ماه مبارک رمضان رسیده بود ..امتحانات هم شروع شده بود
توی این مدت فدایی احمد برای من مطالب و فایل صوتی ارسال میکرد
اینقدر روایتها و سخنرانی ها به نظرم درست بودند که حتی یه درصد هم نمیتونستم شک کنم که شاید اشتباه باشند
مشغول خوندن نمونه سوالات امتحانی بودم که در اتاق باز شد و با دیدن بابا که چهره جدی گرفته بود تعجب کردم
بابا: چرا جواب تماسهای جواد و نمیدی؟
_حالم خوب نبود .
بابا:یعنی هر روز حالت بده؟ چی شده که جواد نگرانته و میگه مواظب مریم باشین
_ایشون نگران اخرت خودش باشه ،نیازی نیست نگران من باشه
بابا نزدیک شد و روی تخت نشست :داری چیکار میکنی ؟ جواد چی میگه؟
_فکر کنم همه چی رو براتون توضیح داده نیازی نداره من توضیح بدم
بابا: وقتی دارم ازت سوال میپرسم ،میخوام درست جواب بدی.!
_چی بگم پدر من ؟ من کاری نمیکنم ،فقط راه درست و پیدا کردم ، اینکه اینهمه مدت چشمها و گوشهامونو روی حقایق بسته بودن ..اینکه شخصی ۲۰ ساله که منتظره ماست که حمایتش کنیم تا بتونه زمینه ظهور و فراهم کنه.. اینکه یه عده سوءقصد جانشو کردن و اجازه نمیدن بیاد و یار جمع کنه .. پدر من میدونی با اعتقاداتمون چه کردن این جماعت ؟ جماعتی که به خون فرستاده امام زمان عجل الله تشنه هستن ..
بابا: اینا چیه که داری میگی؟
_حقایق بابای من ...من راه حق و پیدا کردم ،راهی که منو به امام زمانم میرسونه ..
به جوادم این راه و نشون دادم ، ولی باور نکرد وگفت دروغه ،حتی توهین کرد به حجت خدا ،من نمیتونم با کسی که دشمن اهل بیت هست زندگی کنم
بابا: امام زمان عجل الله فرجه آخرین حجت خداست و در این زمان حجتی از جانب خدا غیر از ایشان نیست ، این همه روایت داریم که میگه آخرین حجت خدا بر روی زمین امام دوازدهم هست الان تو از کدوم حجت خدا صحبت میکنی؟ مگه ما ۱۲ امام نداریم؟
_از سید احمدالحسن که اسمش تو وصیت پیامبر اومده ..بله ۱۲ امام داریم و همچنین ۱۲ مهدیین
بابا: چه بلایی سر اعتقاداتت آوردن ؟چرا با این حرفهای مضحک زندگیتو داری خراب میکنی؟
_بابا جان ..من نمیتونم با آدم ناصبی زندگی کنم ..جواد یا باید به دعوت سید ع ایمان بیاره یا از هم جدا شیم ..
بابا: تو بیخود میکنی این تصمیمو میگیری ..یه نگاه به افکار خودت بنداز ،ببین ناصبی جواد میشه یا خودت؟
_من همه حرفامو زدم ،به جوادم حرفامو بگید
بابا بلند شد و با ابروهای درهم رفته نگاهم کرد و گفت: بعد امتحانات میریم برای خرید جهیزیه ،تا اون موقع میخوام این چرندیاتی که تو ذهنت بافتی و پاکش کنی وگرنه مجبور میشم خودم پاکشون کنم
نمیدونستم چرا حس بدی به همه داشتم..
صدای جر و بحثهای مامان و بابا رو میشنیدم
که درباره من بود .. مامان فکر میکرد کسی سحر وجادو کرده منو که اینطوری تغییر کرده بودم
دختری که تا یه ماه قبل دلسوز و نگران همه بوده الان تبدیل شده به دختر عصبی و پرخاشگر ..
حس عجیبی داشتم ...دائم در خلوت با خودم فکر میکردم که چرا اینقدر نفس کشیدن تو خونه ای که همه مخالف حجت خدا هستن سخته ...
همیشه میگفتم ای کاش میشد از خونه ای که آدمهاش دشمن اهل بیت هستن فرار کرد ..
اما به کجا ...
فدایی احمد تنها کسی بود که این مدت شِنوای حرفهای من بود ..
کسی که با حرفهایی که میزد آرومم میکرد تا بتونم این اوضاع آشفته زندگیمو تحمل کنم ..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⭕️تمام شبهات مطرح شده در این پارت از داستان صرفا شبهه می باشد و پاسخ علمی دارد که در ادامه داستان روشن میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کلیپ مهدوی
🔰امام زمان (عج) خودشون سفاࢪش ڪࢪدن چہ جوࢪی دعا ڪنیم🦋
"اللهم ليّن قلبي لولي أمرك"...🙃🤲
👤استاد_شجاعی
کی میشیم همونی که آقا میخواد 😭⁉️
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج 📿
#امام_زمان عج🥀
➖➖➖➖➖➖➖
@lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تو نمازت در میزنی؟
🔻گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
▫️ استاد الهی قمشه ای
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشیم
🕋 @lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 خدا فراموشتون نکرده
به رنگ خدا باشیم...
▫️ استاد عالی
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشیم
🕋 @lmamaj
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیست_وچهارم
صبح زود از خونه خارج شدم و به سمت دانشگاه رفتم
تو مسیر راه صدای زنگ موبایلم رو شنیدم
از داخل کیفم موبایلم رو برداشتم
با دیدن عکس جواد روی صفحه موبایل خشکم زده بود
نمیدونستم موبایلش رو پیدا کرده بود یا دوباره برای خودش موبایل خریده بود
از طرفی دلم برای شنیدن صداش تنگ شده بود ..از طرفی نمیتونستم با کسی که احمد الحسن رو قبول نداره همکلام شم ..
گوشی رو سایلنت گذاشتم و به راهم ادامه دادم
بعد امتحان از ساختمون خارج شدم .
و خواستم با لیلا تماس بگیرم در مورد امتحان سوالی بپرسم دیدم
۱۰ تماس بی پاسخ و چند پیام از طرف جواد دارم
سلام مریم جان.. درب ورودی دانشگاه منتظرت هستم ،باید باهم حرف بزنیم
جواب دادم:من با توحرفی ندارم ،حرفامو دیشب به بابا گفتم برو از خودش بپرس ..
جواد: میخوام حرفهایی که به عمو گفتی رو از خودت بشنوم ..مریم تا چند دقیقه دیگه نیای بیرون ،خودم میام کل ساختمون دنبالت میگردم و صدات میزنم تا بیای باهم حرف بزنیم ..میدونی که اینکارو انجام میدم
میدونستم کاری رو که گفته حتما انجام میده
از دانشگاه بیرون اومدم نگاهی به اطراف
کردم
یه لحظه ماشینی جلوی پام ترمز کرد نگاه کردم جواد بود ..اشاره کرد که سوار ماشین بشم
چاره ای جز سوار شدن نداشتم
حس می کردم چند ساله ندیدمش..
دلتنگی تو نگاههای هر دویِ ما موج میزد...
سعی کردم نگاهم رو کنترل کنم. و به جلو خیره شده بودم خیلی سخت بود خیلی....
جواد:سلام مریم جان خوبی؟
_سلام
جواد: چقدر دلم برات تنگ شده بود..میدونی از اخرین ملاقاتمون چقدر گذشته ؟ چقدر دل سنگ شدی که به عمو اون حرفها رو زدی!
دلم لرزید بغض رو تو جمله آخرش حس کردم اما نمی تونستم با یه ناصبی زندگیم رو شروع کنم...
_من دل سنگم یا تو؟؟ تویی که حتی به حجت خدا نمی خوای کمک کنی ؟؟ تویی که دعوتش رو رد کردی
جواد:این چه مصیبتی بود که وارد زندگیمون شده
مریم جان من با حاج حیدر صحبت کردم
گفته این افراد از مدعیان دروغین هستن که دارن با کارهاشون شیعه ها رو به جون هم میندازن
عزیز دلم ما یه حجت خدا داریم اون هم امام زمان عجل الله فرجه هست ،تو خیلی از روایتها هم اومده چه طور میتونی برای امامی که عاشقانه منتظرش هستی جانشین بیاری؟
_پس برو روایت ها رو کامل بخون که اهل بیت هم گفتن کسی از خاندان خودشون میاد برای هدایت مردم .اون شخص هم جز یمانی موعود هیچ کس دیگه ای نمیتونه باشه چون پرچمش حق هست ،یمانی هم اسمش تو وصیت پیامبر صل الله علیه وآله هم اومده
شما دارید منکر وصیت پیامبر صل الله علیه وآله میشید این یعنی خودتون دارید مقابله میکنید با کسی که اطاعت از اون واجب هست و حجت خداست
تو جای من نیستی فکر می کنی این مصیبته تو نمی دونی من وقتی اون خواب رو دیدم چه حسی داشتم ..
وقتی حجت خدا بهم نگاه کرده و به خوابم اومده
اشکام با یاد اون خواب جاری شد
ــــــــــــــــــــــ
⭕️تمام شبهات مطرح شده در این پارت از داستان صرفا شبهه می باشد و پاسخ علمی دارد که در ادامه داستان روشن میشود.
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"