eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
477 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ هرگاه مایل به گناه بودی این سه نکته را فراموش مکن : ⇦الله می‌بینـد ⇦ملائک می‌نویسد ⇦درهرحال مرگ می‌آید..🌿 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌸ــدی 👇🏼 👈🏼 عطرِ طبیعی خواص بسیار و تاثیر گذاری بالایی دارد.👇🏼 🌷 از جمله اینکه آرامش بخش است و در درمان افسردگی نقش عمده ای دارد. 🌷 موجب تقویت حافظه میگردد و ضد آلزایمر است. 🌷 را که ریشه سرطان در بدن می باشد رفع کرده و مغز را گرم میکند.👌🏼 🌷 در درمان 👈🏼کم خوابی و بد خوابی بسیار موفق عمل میکند و خوابی آرام و شیرین را به شما هدیه می دهد. 🌷 در تنظیم دوره‌های قاعدگی بانوان، درمان ناتوانی‌های جنسی و سردمزاجی موثر است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✨ اگه یه بچه جلوت وایستاده باشه ، روت میشه جلوش مرتکب گناه بشی؟🤔 نه؟!!!! پس چه شکلی روت میشه جلوی مهدی فاطمه «عج» مرتکب اون گناه بشی؟!!!! چه شکلی میتونی اشک مهدی فاطمه«عج»رو در بیاری ولی عین خیالت نباشه ؟!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
♥️ قصد آن دارم که جان خویش قربانت کنم همچو مجنونی که قربانی به قرآنت کنم منجی عالم بیا دنیا سراسر غم گرفت جمعه ای با سیل اشکم غرق بارانت کنم واله و حیران به کوی و دشت می گردی چرا با دعای عهد خود هم قصد پیمانت کنم همچو یوسف کرده ای ما را به غم ها مبتلا یوسفا کی با دعایم سوی کنعانت کنم بر سر عهدی نماندم،چون برای دلبری گو چرا باید که اشک چشم به مژگانت کنم همچو حرّی گشته نادم سر به زیر در نزدتان زاده ی زهرا بگو تا کی،که عنوانت کنم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
Jomehaye-entezar.mp3
3.96M
🎼 جمعه های انتظار 🎙 امیرکهکشان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
سلام، لطف دارین😊 اگه منظورتون داستان بی تو هرگزه، پایانش به خوشی تموم میشه😊
سلامـ و ارادٺ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚 ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪد نظࢪ ڪلیڪ فࢪمایید☺️👌🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ 📚رمـان‌هـا: قسمٺ‌اول‌ رمان از من تا فاطمه⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/33 قسمٺ‌اول‌ رمان من با تو⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/754 قسمت اول رمان بی تو هرگز ⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/1766 کپی از رمان ها فقط با ذکر نام نویسنده جایز است. ـــــــــــــــــــــــــــــ اینم لینک نظرسنجی مون: https://harfeto.timefriend.net/16185864153456 بــامــاهمــࢪاه‌بــاشیــد😍🌱 +نگاھ‌مولا‌بدرقه‌یِ‌زندگیتون‌الھے!
1_783870304.mp3
4.78M
🔴 قسمت دوم وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 شناخت امام زمان وظیفه یک منتظر 🔹 اهمیت و آثار شناخت امام چیست؟ 🎙 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
⭕️ رفع امواج مضر با وضو 💠 در احادیث آمده است که را خشک نکنید... دلیل پزشکی آن: بدن در برابر سرمایی که حس می‌کند خود به خود درجه حرارت را  بالا می‌برد تا آن را خشک کند این تحریکات باعث بهبود و افزایش گردش خون و ورود اکسیژن بیشتری به بافت‌ها و عضلات زیر پوست شده که باعث شادابی و نشاط می‌شود. امروزه هم بارهای الکتریکی زائد در اثر تحریکات مغناطیسی و الکتریکی اطراف ما همچون نیروگاه های برق، موبایل، تلویزیون و سشوار بر مغز تاثیر می‌گذارد و این اثرات در نواحی که تحریکات عصبی بیشتری دارد، خطرات جدی‌تری را به دنبال دارد. این نواحی دقیقا همان نواحی شست‌وشوی وضو است (سر، صورت، دست، مچ دست و پا). که بهترین و ارزان‌ترین و بی‌خطرترین راه برای دفع این امواجِ زائد، آب است که در وضو باعث انتقال بارهای ساکن از بدن به اطراف می‌شود. همچنین امروزه اثرات وضو در پیشگیری از سرطان پوست که از عوارض تابش آفتاب و اشعه UV است توسط دانشمندان اثبات شده است. برای دوستانتون هم ارسال کنید😊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ 🔸از چهار مغز به جای تنقلات بهره ببرید ( یا به شکل معجون یا قاووت کرمانی، یا بعد از غذا ۵ فندق را کامل بجوید). 🔸فالوده سیب بخورید (هر روزیک عدد سیب را ( که بهتر است سیب سرخ یا سیب گلاب باشد ) رنده کرده، دو قاشق غذاخوری گلاب، دو قاشق غذاخوری عرق بیدمشک و کمی عسل به آن افزوده میل نمایید. این خوراک گوارا و خونساز، تاثیر به سزایی در آرامش اعصاب نیز دارد) 🔸از شیره انگور استفاده کنید (یک تا دو قاشق غذاخوری به صورت شربت همراه با مقدار خیلی کمی زعفران). 🔸عسلاب بنوشید (میزان مصرف عسل روزانه بیش از دو قاشق غذاخوری نشود) 🔴 مهم در مورد سه شیره یا چهار شیره : استفاده از مخلوط سه شیره خرما، انگور و توت برای درمان یا پیشگیری از کم خونی در همه مزاج‌ها توصیه نمی‌شود، چرا که شیره خرما در بسیاری از افراد و در افراد خشک مزاج و یا در هوای خشک مانند شهرهای بزرگی چون تهران که با آلودگی هم همراه هستند، می‎‌تواند ایجاد عارضه کند*... ⬅️ ادامه دارد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نمونه های تذکر 👇👇👇 (موارد کشف حجاب رو ضمن احترام، اما با قاطعیت بیشتر بگو) کشف حجاب در وسیله نقلیـه یکی دو تا بوقِ کوتاه بزن تا نگاه کنه، بعد اشاره به گذاشتن شال یا روسریش کن خانم محترم! لطفا ... (و با دست، اشاره به گذاشتن شال یا روسریش کن) عزیزم، شالتون / عزیزم، روسریتون (جمله ی کوتاه، بدون گفتن فع) گلم! شالتون افتاده! وسیله نقلیه، حریم خصوصی نیست؟ لطفا پوششتونو رعایت کنین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فقط خود چادریا میدونن😍 لذت نگاه‌های‌خدا ... توی ماه رمضونو 😌 چون فقط اونه که میدونه ، بخاطرش روزه گرفتی و تو گرما و زیرآفتاب چادږ سر کردی😇😇😇 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
به نام خدا ۳۳ 💫 برای آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن... - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ... زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ... هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ... توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ... ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ... همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ... به‌کانال🍁لطفِ‌خدا🍁بپیوندید @lotfe_khodaa
به نام خدا ۳۴ 💫 اشباح سیاه حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ... برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ... - این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ... به زحمت بغضم رو کنترل کردم ... - برگشته جبهه ... حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ... - اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ... دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ... اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم... - باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ... و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ... - چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ... نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ... - برو ... و من رفتم ... به‌کانال🍁لطفِ‌خدا🍁بپیوندید @lotfe_khodaa
به نام خدا ۳۵ 💫 بیت المال احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ... دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ... آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد... حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ... دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ... یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ... - خواهر ... خواهر ... جواب ندادم ... - پرستار ... با توئم پرستار ... دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ... - کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ... رسما قاطی کردم ... - آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ... - فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ... - بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ... و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ... ادامه دارد...🌹           به‌کانال🍁لطفِ‌خدا🍁بپیوندید @lotfe_khodaa
به نام خدا ۳۶ 💫 و جعلنا و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ... حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ... تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ... باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ... تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ... چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ... غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ... بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ... چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ... زمان برای من متوقف شده بود ... سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ... 😔😭 پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ... ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ... ادامه دارد...           به‌کانال🍁لطفِ‌خدا🍁بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺میگویندفرشته هاهمیشه هستند وبرایت ازخدا آرزوهاے زیباتمنامیڪننـد فرشته ے اول فرشته ے دوم دستهایشان آنقدرگرم است قلبهایشان آنقدربزرگ است ڪه بادعایشان عاقبتمان بخیرمیشود♥️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ڪارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نمي‌باشد! " امكان نداشت، خودم می‌دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم.!! با بی‌حوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است." اين بار فروشنده با بی‌حوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟! فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله‌ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟ ""خدايا... ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت‌هايى كه كرديم، دستگيرى‌ها و انفاق‌هايى كه انجام داديم و... نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر می‌شود؟ اين همه اعمالى كه فكر می‌كرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد؟! و جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت...!"" ""كنار «بخل» كنار «حسد» كنار « ريا» كنار «بى‌اعتمادى به خدا»، كنار «دنيا دوستى» و ... نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده‌اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى..."" خدايا! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان مي‌شود به تو پناه می‌بریم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍃🌺 چرا غصه میخوری؟!😔 چرا ناراحتی؟!😢 🌷آیا باور نڪردیم ڪه خدا میبینه؟😇 ڪه خدا به احوالمون آگاهه؟😊 ڪه بنده ش رو تنها رها نڪرده🍃 ❤️ مابندگے ڪنیم☺️ خدا حتما راه نجات فراهم میڪنه👌 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿••[بسم الله الرحمن الرحیم]••🌿 🌺 🌻| 🦋| ❤️| 🗣| 🎥| 👂🏻| 🎙| 📖| 🌼| 👳🏻‍♂| 📚| ✌️🏿 ••منتظرچی هستےزودعضوشو🌼•• https://eitaa.com/joinchat/3250520133C308368d804