eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی بگو نظارگیان را صلای جانبازی که جان جهان ز انتظار بگدازی نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم: رخ از نقاب برافگن، مرا براندازی ،_گو:_بسوز_جهان که شمع روشنی آنگه دهد که بگدازی عجب‌تر آنکه جهان را ز تو برون انداخت به صد زبان و تو با وی هنوز دمسازی ز نقش روی تو با هیچ کس نشان ندهد زمان زمان ز رخت نقش دیگری آغاز بلی، عجب نبود ز آفتاب غمازی ز رخ نقاب برانداز و پس تماشا کن که عاشقان تو چون می‌کنند جانبازی؟ به تیر غمزه چرا خسته می‌کنی ؟ چو چارهٔ بیچارگان نمی‌سازی دلم، که در سر زلف تو شد، طمع دارد ز پای بوس تو بر گردنان سرافرازی اگر تن است و اگر جان، فدای توست همه به هیچ وجه مرا نیست با تو انبازی بساز با من مسکین، که ساز بزم توام ز پرده‌ساز نباشد غریب دمسازی صدای صوت توام، گرچه زار می‌نالم بدان خوشم که تو با ناله‌ام هم‌آوازی از آن خوش است چو نی ناله‌ام به گوش جهان که هیچ دم نزنم تا توام به ننوازی بهر چه می‌نگرم چون رخ تو می‌بینم بگویم: از همه خوبان به حسن ممتازی کمال حسن تو را چون نهایتی نبود چگونه بر رخ زیبات برقع اندازی؟ همای چو بال باز کند کسی بدو نرسد از بلند پروازی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/971 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلربایی ز من ناگه ربودی کاشکی آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر تا شبی در خواب نازم رخ نمودی کاشکی بودی او را در همه عالم وجودی کاشکی چون را درد او درمان و جان را مرهم است بر سر دردم دگر دردی فزودی کاشکی حلقهٔ امید تا کی بر در وصلش زنم؟ دست لطفش این در بسته گشودی کاشکی در همه عالم مرا بودی نبودی کاشکی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/959 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است اسرار خرابات به جز مست نداند هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟ دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است خواهی که درون حرم خرامی؟ در میکده بنشین که ره کعبه دراز است هان! تا ننهی پای درین راه ببازی زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است در زمزمهٔ ندانم که چه ساز است؟ در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوست محمود پریشان سر زلف ایاز است زان شعله که از روی بتان حسن تو افروخت جان همه مشتاقان در سوز و گداز است چون بر در میخانه مرا بار ندادند رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است آواز ز میخانه برآمد که: در باز تو خود را که در میکده باز است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/963 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از غم زارم، مرگ به زین زندگی وز فراقش فگارم، مرگ به زین زندگی بی لب شیرین یارم، مرگ به زین زندگی زندگی بی‌روی خوبش بدتر است از مردگی مرگ کو تا جان سپارم؟ مرگ به زین زندگی ،_دردا!_که_من راحتی از خود ندارم، مرگ به زین زندگی کاشکی دیدی من مسکین چگونه در غمش عمر ناخوش می‌گذارم، مرگ به زین زندگی هر دمی صد بار از تن می برآید جان من وز غم بی‌قرارم، مرگ به زین زندگی بنگرید آخر به کارم، مرگ به زین زندگی در چنین جان کندنی کافتاده‌ام، شاید که من نعره‌ها از جان برآرم، مرگ به زین زندگی هیچ کس دیدی که خواهد در دمی صدبار مرگ؟ مرگ را من خواستارم، مرگ به زین زندگی از پی آن کز مرگ بستاند مرا مرگ را من دوستدارم، مرگ به زین زندگی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/958 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
لقد فاح الربیع و دار ساقی وهب نسیم روضات العراق که خوش گشت از نسیم او الا یا حبذا! نفحات ارض جوی المشتاق یشفی باشتیاق !_روزگار_نوش_بگذشت ندیمم بخت بود و یار ساقی بلیت ان صبحی بالبلایا الاق مرور ایام التلاقی ز جور روزگار ناموافق جدا گشتم ز یاران وفاقی ،_یا_ایها_الساقی،_ارحنی زمانا من خمار الافتراق دلم را شاد کن، ساقی، که نگذاشت جدایی بر من از غم هیچ باقی و عل لعل لطیفی نار قلبی و قلبی من تراکم فی احتراق بده جامی، که اندر وی ببینم جمال دوستان هم وثاقی جرعت من التفرق کل یوم و اجریت الدموع من الماقی بنال، ایدل، ز درد و غم که پیوست گرفتار غم و درد فراقی الا یا اهل العراق، تحذ قلبی الیکم و اشتمل من اشتیاقی عراقی، خوش بموی و زار بگری که در هندوستان از جفت طاقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/962 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فمالی لم اطا سبع الطباقی و لم اصعد علی اعلی المراقی ؟ چو کردم با مسیحا هم وثاقی علی اعلی المعارج و المعالی مطاء المجد اوحی کالتراق ورای این رواق هفت طاقی و انی لم اصرح باتحاد ولکن ان فنیت اکون باق مگو: من او و او من، نیک می‌دان که او را خود نباشد جفت و طاقی قطیرات جرین من السواق مکن فاش این سخن‌ها همچو حلاج بیاویزندت از دار، ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/964 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟ باری، از بی‌خبری کاش خبر داشتمی؟ در میان آمدمی چون سر زلفت با تو از سر زلف تو گر هیچ کمر داشتمی؟ کی و دیده پر از خون جگر داشتمی؟ گفتیم: صبر کن، از صبر برآید کارت کردمی صبر ز روی تو، اگر داشتمی خود کجا آمدی اندر نظرم آب روان؟ گر ز خاک در تو کحل بصر داشتمی بر سر کوی تو گر هیچ گذر داشتمی گر ز روی و لب تو هیچ نصیبم بودی بهر بیماری گل بشکر داشتمی کردمی بر سر کویت گهرافشانی‌ها بجز از اشک اگر هیچ گهر داشتمی گر نشدی پردهٔ روی نظرم به رخ خوب تو هر لحظه نظر داشتمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/956 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانا، ز منت ملال تا کی؟ مولای توام، تا کی؟ ؟ بر صبر من احتمال تا کی؟ بردار ز رخ نقاب یکبار در پرده چنان تا کی؟ چون سایه مرا زوال تا کی؟ یکباره ز من ملول گشتی از عاشق خود ملال تا کی؟ بی وصل تو در هوای مهرت چون ذره مرا مجال تا کی؟ ،_به_من_نظر_کن از ذره نهان تا کی؟ در لعل تو آب زندگانی من تشنهٔ آن زلال تا کی؟ وصل خوش تو حرام تا چند ؟ خون من حلال تا کی ؟ فریاد من از تو چند باشد؟ بیداد تو ماه و سال تا کی؟ از دست تو پایمال گشتم آخر ز تو گوشمال تا کی؟ ای دوست، به کام دشمنان باز کام بدسگال تا کی؟ دل خون شده، جان به لب رسیده از حسرت آن تا کی؟ با به عتاب دوش گفتم: کایدل، پی هر خیال تا کی؟ اندیشهٔ وصل یار بگذار سرگشته پی محال تا کی؟ در پرتو آفتاب حسنش ای ذره تو را مجال تا کی؟ آشفتهٔ روی خوب تا چند؟ دیوانهٔ زلف و خال تا کی؟ از مهر رخ جهان فروزش ای سایه، تو را زوال تا کی؟ از حلقهٔ زلف هر نگاری بر پای عقال تا کی؟ در خیال هر پیوسته اسیر خال تا کی؟ بر بوی وصال عمر بگذشت آخر طلب محال تا کی؟ در وصل تو را چو نیست طالع از دفتر هجر فال تا کی؟ نادیده رخش به خواب یکشب ای خفته درین خیال تا کی؟ هر شب منم و خیال جانان من دانم و او و قال تا کی؟ دل گفت که: حال من چه پرسی؟ از شیفتگان سال تا کی؟ من دانم و ، چند گویی؟ با بی‌خبران جدال تا کی؟ دم در کش و خون گری، فریاد چه؟ قیل و قال تا کی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/960 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
الا، قد طال عهدی بالوصال و مالی الصبر عن ذاک الجمال ،_ای_دوست،_آخر به زیر پای هجرم چند مالی؟ یضیق من الفراق نطاق قلبی و یشتاق الفؤاد الی الوصال ! نشسته با تو یکدم جای خالی فراقک لا یفارقنی زمانا فمالی للجهر مولائی و مالی دلا، درمان مجو، با درد خو کن بجای وصل هجران است، حالی یان من النوی طول اللیالی دلا، امیدوار وصل می‌باش ز درد هجر آخر چند نالی؟ زمانا کنت لا ارضی بوصل فصرت الان ارضی بالخیال به نزدیکی، ار چه دوری از چشم دلم را چون همیشه در خیالی احن الیک و العبرات تجری کما حق العطاش الی الزلال عراقی، تا به خود می‌جویی او را یقین می‌دان که دربند محالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/957 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اندوهگنی چرا؟ مانا که ز جفت خویش طاقی ؟ شوریده مگر ز اشتیاقی؟ خون خور، که درین سرای پر غم با هجر همیشه هم وثاقی مخمور تو از ساقی ناگشته دمی ز خویش فانی خواهی که شوی به دوست باقی؟ جان کن، که نه لایق وصالی خون بار، که در خور فراقی ای کاش نبودی، ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/965 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی پیش رخ جان فزای ساقی ننهاده هنوز چون پیاله لب بر لب ساقی چشم خوش ساقی پیوسته چو جام در آتش در سر هوس و هوای ساقی با چشم پر آب چون قنینه جان می‌دهم از برای ساقی چشمی که شد آشنای ساقی عمری است که می‌زنم در یعنی که در سرای ساقی باشد که رسد به گوش جانم از میکده مرحبای ساقی آیینهٔ سینه زنگ غم خورد کو صیقل غم زدای ساقی؟ تا بستاند مرا ز من باز این است خود اقتضای ساقی باشد که شود چون جام جهان نمای ساقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/961 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در جهان گر نه یار داشتمی با جهان خود چه کار داشتمی؟ گر به کف در نگار داشتمی؟ گر نبردی قرار و آرامم حالی، آخر قرار داشتمی قول او استوار داشتمی ور به کارم دمی نظر کردی به ازین کار و بار داشتمی دل اگر در میانه گم نشدی دلبر اندر کنار داشتمی با خود ار بخت یار داشتمی با ، اگر روز و شب کارزار داشتمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/955 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که از لطف سراسر جانی جان چه باشد؟ که تو صد چندانی ؟_چه_بلایی؟_چه_کسی؟ فتنه‌ای؟ شنقصه‌ای؟ فتانی؟ حکمت از چیست روان بر همه کس؟ کیقبادی؟ ملکی؟ خاقانی؟ عیسیی؟ آب حیاتی؟ جانی؟ به تماشای تو آید همه کس لاله‌زاری؟ چمنی؟ بستانی؟ روی در روی تو آرند همه قبله‌ای؟ آینه‌ای؟ جانانی؟ انگبینی؟ شکری؟ سیلانی؟ گر چه خردی، همه را در خوردی نمکی؟ آب روانی؟ نانی؟ آرزوی بیمار منی صحتی؟ عافیتی؟ درمانی؟ گه خمارم شکنی، گه توبه می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟ دیدهٔ من به تو بیند عالم آفتابی؟ قمری؟ اجفانی؟ همه خوبان به تو آراسته‌اند کهربایی؟ گهری؟ ؟ مهر هر روز دمی در بنده‌ات سحری؟ صبح‌دمی؟ خندانی؟ همه در بزم ملوکت خوانند قصه‌ای؟ مثنویی؟ دیوانی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/953 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طرهٔ یار پریشان چه خوش است قامت دوست خرامان چه خوش است سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش است از می مست و خراب همچو چشم خوش جانان چه خوش است عاشق بی سر و سامان چه خوش است آن شیفتهٔ ما بنگر در خم زلف پریشان چه خوش است یوسف گم شدهٔ ما را بین کاندر آن چاه زنخدان چه خوش است تو از آن بی‌خبری کان چه خوش است تو چه دانی که شکر خندهٔ او از دهان شکرستان چه خوش است؟ چه شناسی که می و نقل بهم از لب آن بت خندان چه خوش است گر ببینی که به وقت مستی لب من بر لب جانان چه خوش است یار ساقی و باقی وه که این عیش بدینسان چه خوش است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/952 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گرنه سودای یار داشتمی کی چنین ناله زار داشتمی؟ ناله هر دم هزار داشتمی بر در دوست گر رهم بودی روز و شب زینهار داشتمی با فراقش چه کار داشتمی؟ چه غمم بودی؟ ار درین تیمار با غمش غمگسار داشتمی یار در کارم ار نظر کردی بهترین کار و بار داشتمی کاشکی یادگار داشتمی روزگارم شد، ار نه عاقلمی ماتم روزگار داشتمی بی‌رخ یار ناخوش است حیات چه خوشستی که یار داشتمی! گر برون شدی ز میان دلبر اندر کنار داشتمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/954 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی در هر خم زلف او گمراه مسلمانی وز ناز و او واله شده هر جانی بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران وز زلف آویخته هر جانی زنار سر زلفش دربند هر ایمانی بر مائدهٔ عیسی افزوده لبش حلوا وز معجزهٔ موسی زلفش شده ثعبانی ترسا بچه‌ای رعنا، از منطق روح‌افزا صد معجزهٔ عیسی بنموده به برهانی چشمش ز سیه کاری برده کیهانی عیسی نفسی، کز لب در مرده دمد صد جان بهر چه بود هر لحظه به دستانی؟ تا سیر نیارد دید نظارگی رویش بگماشته از غمزه هر گوشه نگهبانی از چشم روان کرده بهر مشتاقان از هر نظری تیری وز هر مژه پیکانی از دیر برون آمد از خوبی خود سرمست هر کس که بدید او را واله شد و حیرانی شماس چو رویش خورشید پرستی شد زاهد هم اگر دیدی رهبان شدی آسانی ور زانکه به چشم من صوفی رخ او دیدی خورشید پرستیدی، در دیر، چو رهبانی یاد لب و دندانش بر خاطر من بگذشت چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی جان خواستم افشاندن پیش رخ او گفت: خاری چه محل دارد در پیش گلستانی؟ گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟ زین پس نرود ظلمی بر آدم ازین دیوان زیرا که سلیمان شد فرماندهٔ دیوانی نه بس که را بینی تو ز نظم تر در وصف او پرداخته دیوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/951 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟ کی روی خوبت با ما نمایی؟ هر سو دوانم، آخر کجایی؟ بیمار خود را می‌پرس گه گه پیوسته از ما مگزین جدایی ،_چه_باشد؟_گر_در_همه_عمر گرد ما یک دم برآیی تا کی ز غمزه کنی خون؟ چند از کرشمه جان را ربایی؟ چون می‌بری ، باری، نگه‌دار بیچاره‌ای را چند آزمایی؟ ،_بنگر_سوی_من باشد که یابم از خود رهایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/945 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، تا بیدلان را زار بینی روان خستگان افکار بینی دل بیچارگان بیمار بینی به کوی عاشقان خود گذر کن که مشتاقان خود را زار بینی زهر جانب دو صد خونخوار بینی بسا جان عزیز مستمندان که بر خاک در خود خوار بینی یکی اندر زار ضعیفان نظر کن، تا غم و تیمار بینی ولی اندوه و غم بسیار بینی دلا، با این همه امید دربند که هم روزی رخ بینی چو افتادی، ، رو مگردان اگر خواهی که روی یار بینی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/946 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کی بود کین درد را درمان کنی؟ کی بود کین رنج را آسان کنی؟ ؟ بی‌دلی را کی دوای جان کنی؟ کی برون آیی ز پرده آشکار؟ چند روی خوب را پنهان کنی؟ ؟ عاجزی را چند سرگردان کنی؟ در بیابان غمم، وقت این دم است کابر رحمت بر سرم باران کنی بسکه غم خوردم ز جان سیر آمدم چند بر خوان غمم مهمان کنی؟ تا کیم در بوتهٔ هجران کنی؟ همچو ابراهیم از لطفت سزد کز میان آتشم بستان کنی چون سر نهاده در برت هم سزد گر درد او درمان کنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/948 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگویی باز: کای غم خوار چونی؟ همیشه با غم و تیمار چونی؟ ؟_با_فراقم_در_چه_کاری؟ جدا افتاده از چونی؟ مرا دانی که بیمارم ز تیمار نپرسی هیچ: کای بیمار چونی؟ :_کای_ز_غم_زار درین رنج و غم بسیار چونی؟ مرا گر چه ز غم جان بر لب آمد نخواهی گفت: کای غم خوار چونی؟ تو گر چه بینیم غلتان به خون در نگویی آخر: ای افگار چونی؟ : که هر شب با من بیدار چونی؟ خیالت گفت: کآری نیک زارم ز بهر تو، که هر شب زار چونی؟ سگ کویت را نگوید شبی: کای یار من، بی یار چونی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/947 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر کس تواند گفت؟ نی در وصفت کس تواند سفت؟ نی خاک درگاهت تواند رفت؟ نی از گلستان هیچ بی‌دل را گلی بشکفت؟ نی ،_در_هوایت_ذره‌ام آفتاب از ذره رخ بنهفت؟ نی حلقه بر در می‌زدم، گفتی: درآی اندر آن بودم که غیرت گفت: نی آخر این بخت مرا بیداریی هیچ کس را بخت چندین خفت؟ نی از همه خوبان و با تو جفت نی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/949 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای ربوده به رعنایی این چه لطف است و آن چه زیبایی؟ سر بر آرد به شیدایی از خجالت خجل شود خورشید گر تو برقع ز روی بگشایی اندر ابر لطیف پیدایی در لطافتی است که آن در نیابد کمال بینایی منقطع می‌شود زبان مرا پیش وصف رخ تو گویایی کس نبیند، مگر که بنمایی نیست بی‌روی تو را بیش ازین طاقت شکیبایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/944 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چنانم از هوس لعل شکرستانی که می‌برآیدم از غصه هر نفس جانی چگونه کند خاطر پریشانی؟ در آن ، که ندارم، همیشه می‌یابم ز تیر غمزهٔ تو لحظه لحظه پیکانی ،_که_بی‌تو_دل_من_خراب_آباد_است جهان نمی‌شود آباد جز به سلطانی چه جای توست تنگ من؟ ولی یوسف گهی به چه فتد و گه به بند و زندانی چنان که چشم خمارین توست مست و خراب بسوی ما نکند التفات چندانی چگونه رحم کند بر مسلمانی؟ زمان زمان که یاد چهر تو بکند شود ز عکس گلستانی اگر چه چشم به هر بتی نگرد به جان تو، که ندارد به جز تو جانانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/950 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در سرم تو سودایی خوش است در شوقت تمنایی خوش است بر در وصلت تقاضایی خوش است تا نپنداری که بی‌روی خوشت در همه عالم مرا جایی خوش است بر سر کویت تماشایی خوش است گرچه می‌کاهد غم تو جان من یاد رویت راحت افزایی خوش است در بنگر، که از یاد رخت بوستان و باغ و صحرایی خوش است در میان خلق رسوایی خوش است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/941 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی ،_که_جان_مرا_بی‌تو_نیست_برگ_حیات بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی بیا، که بی‌تو راحتی نمی‌یابد بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی تو را چه غم؟ که تو خو کرده‌ای به تنهایی حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی عروس حسن تو را هیچ درنمی‌یابد به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی بسوخت بر من مسکین تماشایی ندیده روی تو، از عالمی مرده یکی نماند، اگر خود بنمایی ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی روان فشاند بر روی تو ز شیدایی به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی به پرسش بیچاره‌ای برون آیی! نظر کنی به خستهٔ شکسته مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی دل بیچاره آرزومند است امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/942 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈