eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
93 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی ،_که_جان_مرا_بی‌تو_نیست_برگ_حیات بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی بیا، که بی‌تو راحتی نمی‌یابد بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی تو را چه غم؟ که تو خو کرده‌ای به تنهایی حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی عروس حسن تو را هیچ درنمی‌یابد به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی بسوخت بر من مسکین تماشایی ندیده روی تو، از عالمی مرده یکی نماند، اگر خود بنمایی ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی روان فشاند بر روی تو ز شیدایی به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی به پرسش بیچاره‌ای برون آیی! نظر کنی به خستهٔ شکسته مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی دل بیچاره آرزومند است امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/942 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ ،_که_به_جان_آمدم_از_دلتنگی گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی پیش ازین گر دگری در من می‌گنجید جز تو را نیست کنون در من گنجایی وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی گفتی: «از لب بدهم کام روزی» وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/943 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در کوی تو لولیی، گدایی آمد به امید مرحبایی با آنکه نرفته بود جایی از دولت لطف تو، که عام است محروم چراست بی‌نوایی؟ ؟_کجا_گریزد؟ از دست غمت شکسته پایی مگذار که بی نصیب ماند از درگه پادشه گدایی چشمم ز رخ تو چشم دارد هر دم به مبارکی لقایی هر لحظه به تازگی بقایی جستم همه جای را، ندیدم جز در تنگ جایگایی بی روی تو هر رخی که دیدم ننمود مرا جز ابتدایی دل در سر زلف هر که بستم دادم خود به اژدهایی در بحر فراق غرق گشتم دستم نگرفت آشنایی در بادیهٔ بلا بماندم راهم ننمود رهنمایی در آینهٔ جهان ندیدم جز عکس رخت جهان نمایی خود هر چه به جز تو در جهان است هست آن چو سراب یا صدایی فی‌الجمله ندید دیدهٔ من از تیرگی جهان صفایی اکنون به در تو آمدم باز یابم مگر از درت عطایی؟ در چشم نهاده‌ام که یابم از خاک در تو توتیایی در گلشن تو مرغی است که نیستش نوایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/938 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه بود گر نقاب بگشایی؟ بی‌دلان را بنمایی؟ ؟ خستگان را دمی ببخشایی؟ عمر ما شد، دریغ! ناشده ما بر سر کوی تو تماشایی از فراغت شدیم سودایی چه توان کرد؟ یار می‌نشنوی هیچ باشد که یار ما آیی؟ جان را به چهره شاد کنی؟ دل ما را به غمزه بربایی؟ دل ما را به جان تو می‌بایی پرده بردار، تا سر اندازیم به سر کوی تو، ز شیدایی ور بر آنی که خون ما ریزی غمزه را حکم کن، چه می‌پایی؟ مفلسانیم بر درت عاجز منتظر گشته تا چه فرمایی؟ چون امید دربسته تا در بسته، بو که، بگشایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/939 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی ،_می_مغانه_دهی_ار_حریف_مایی که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم که دگر نماند ما را سر توبهٔ ریایی ،_به_من_آر_درد_تیره که ز درد تیره یابد و دیده روشنایی کم خانقه گرفتم، سر مصلحی ندارم قدح پر کن، به من آر، چند پایی؟ نه ره و نه رسم دارم، نه و نه دین، نه دنیی منم و حریف و کنجی و نوای بی‌نوایی که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی تو مرا در ده، که ز زهد توبه کردم ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟ چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟ به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی چو شکست توبهٔ من، مشکن تو عهد، باری به من شکسته گو که: چگونه‌ای؟ کجایی؟ به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟ در دیر می‌زدم من، ز درون صدا بر آمد که: درآی، ای ، که تو خود حریف مایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/940 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی! تو رشک بتان یغمایی وصال تو هوس عاشقان شیدایی به گاه جلوه‌گری دیدهٔ تماشایی بدین صفت که تویی بر خود عاشق به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی نهانی از همه عالم، ز بسکه پیدایی بهر چه می‌نگرم صورت تو می‌بینم ازین میان همه در چشم من تو می‌آیی همه جهان به تو می‌بینم و عجب نبود ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی ،_هر_دم جمال خود به لباس دگر بیارایی تو را چگونه توان یافت؟ در تو خود که رسد؟ که هر نفس به دگر منزل و دگر جایی عراقی از پی تو دربه در همی گردد تو خود مقیم میان هویدایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/934 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی ،_چو_سگان،_بر_آستانت که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی ؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟ که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد که : درآ، درآ، ، که تو خاص از آن مایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/935 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی دارم، چه ؟ محنت سرایی که در وی خوشدلی را نیست جایی ؟ که در عالم نیابد تن مهجور چون رنجور نبود؟ چه تاب کوه دارد رشته تایی؟ ؟ که دستم می‌نگیرد آشنایی بمیرد چو نبیند بکاهد جان چون نبود جان فزایی بنالم بلبل‌آسا چون نیابم ز باغ بوی وفایی نمی‌بینم رهی را رهنمایی نه را در تحیر پای بندی نه جان را جز تمنی درین وادی فرو شد کاروان‌ها که کس نشنید آواز درایی درین ره هر نفس صد خون بریزد نیارد خواستن کس خونبهایی دل من چشم می‌دارد کزین ره بیابد بهر چشمش توتیایی روانم نیز در بسته است همت که بگشاید در راحت سرایی تنم هم گوش می‌دارد کزین در به گوش جانش آید مرحبایی تمنا می‌کند مسکین که دریابد بقا بعد از فنایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/937 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحرگه بر در راحت سرایی گذر کردم شنیدم مرحبایی ،_ندیمی_چند_دیدم همه سر مست همه از بیخودی خوش وقت بودند همه ز آشفتگی در هوی و هایی ز برگ بی‌نوایی‌شان نوایی ز سدره برتر ایشان را مقامی ورای و کرسی متکایی نشسته بر سر خوان فتوت بهر دو کون در داده صلایی ،_ندیدم_ملک_ایشان درین عالم، به جز تن، رشته‌تایی ز حیرت در همه گم گشته از خود ولی در هر یک رهنمایی مرا گفتند: حالی چیست؟ گفتم: چه پرسی حال مسکین گدایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/933 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ :_بیایم،_چو_جان_تو_به_لب_آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟ منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی مرا چه‌ای؟ و ندانم که با کس دگر آیی؟ کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی چه خوش بود که زمانی نظر کنی به من؟ دلم ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی ،_ای_دوست،_ناامید_مگردان کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی فتاده‌ام چو ، همیشه بر در وصلت بود که این در بسته به لطف خود بگشایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/936 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شدم از تو شیدا، کجایی؟ به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟ همی جویم تو را هر جا، کجایی؟ چو تو از حسن در عالم نگنجی ندانم تا تو چونی، یا کجایی؟ ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟ تو پیدایی ولیکن پنهان وگر پنهان نه‌ای، پیدا کجایی؟ ز عالمی پر شور و غوغاست چه دانم تا درین غوغا کجایی؟ شدم سرگشته زین سودا، کجایی؟ درین وادی خون‌خوار غم تو بماندم بی کس و تنها، کجایی؟ دل سرگشتهٔ حیران ما را نشانی در رهی بنما، کجایی؟ چو شیدای تو شد مسکین نگویی: کاخر، ای شیدا، کجایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/928 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همی گردم به گرد هر سرایی نمی‌یابم نشان دوست جایی نیابم نیز آن دم را بقایی وگر یک دم به وصلش خوش برآرم گمارد در نفس بر من بلایی نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟ چنان تنگ آمدم از غم که در وی نیابی خوشدلی را جایگایی عجب زین محنت و رنج فراوان که چون می‌باشد اندر تنگنایی؟ برون شد کی توان بی‌آشنایی؟ مشامم تا ازو بویی نیابد نیابد جان بیمارم شفایی مرا یاری است، گر خونم بریزد نیارم خواست از وی خون بهایی غمش گوید مرا: جان در میان نه ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/931 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نیم بی‌تو دمی بی‌غم، کجایی؟ ندارم بی‌تو خرم، کجایی؟ به رویت آرزومندم، کجایی؟ نیایی نزد این رنجور یک دم نپرسی حال این درهم، کجایی؟ بنالم زار: کای همدم، کجایی؟ ز من هر دم برآید ناله و آه چو یاد آید رخت هر دم، کجایی؟ درآ شاد از درم: کز آرزویت به جان آمد پر غم، کجایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/927 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی مرا تو عمر عزیزی و رفته‌ای ز برم چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی ،_کمر_بسته‌ایم،_تا_چو_قلم به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی نه مرد تو بودم ازین طریق، که عقل درآمده است به سر، با وجود دانایی ،_که_امید_بسته‌ام_در_تو در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی به آفتاب خطاب تو خواستم کردن دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی سعادت دو جهان است دیدن رویت زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی! ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/932 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
درین ره گر بترک خود بگویی یقین گردد تو را کو تو، تو اویی ،_تا_با_تو_باقی_است درین ره در نگنجی، گر چه مویی کم خود گیر، تا تو باشی روان شو سوی دریا، زانکه جویی مجرد شو، ز سر برکش دو تویی درین دریا گلیمت شسته گردد اگر یک بار دست از خود بشویی ز بهر آبرو یک رویه کن کار که آنجا آبرو ریزد دورویی به هرزه گرد عالم چند پویی؟ نخستین گم کنند آنگاه جویند تو چون چیزی نکردی ؟ گم؟ چه جویی؟ تو را تا در درون صد خار خار است ازین بستان گلی هرگز نبویی پس در همچو جادویی که پیوست میان در بسته بهر رفت و رویی تو را رنگی ندادند از خم از آن در آرزوی رنگ و بویی بهش نه پا درین وادی خون خوار که ره پر سنگلاخ و تو سبویی درین میدان همی خور زخم، چون تو فتاده در خم چوگان چو گویی نیابی از خم چوگان رهایی عراقی، تا به ترک خود نگویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/926 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
درین ره گر به ترک خود بگویی ببینی کان چه می‌جویی خود اویی :_جسمی تو دریایی و پنداری که جویی تویی در عالم آشکارا جهان آیینهٔ توست و تو اویی چرا پیوسته در بند سبویی؟ ز بی‌رنگی تو را چون نیست رنگی از آن در آرزوی رنگ و بویی به گرد خود برآ، یک بار، آخر به گرد هر دو عالم چند پویی؟ عراقی، گر به ترک خود بگویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/925 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه از تو به من رسید بویی نه وصل توام نمود رویی آویخته جان من به مویی سودای تو در فکنده هر لحظه به تازه جست و جویی دانم نرسد به بنده بویی لیکن شده‌ام به آرزو شاد مزار تو، کم ز آرزویی سودای محال در دماغم افگنده به هرزه های و هویی زیر خم زلف تو چو گویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/923 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این حادثه بین که زاد ما را وین واقعه کاوفتاد ما را ،_که_در_میان_جان_است بر گوشهٔ نهاد ما را در خانهٔ ما نمی‌نهد پای از دست مگر بداد ما را؟ آن یار نکرد یاد ما را دانست که در غمیم بی او از لطف نکرد شاد ما را بر ما در لطف خود فرو بست وز هجر دری گشاد ما را کز بهر فراق زاد ما را ای کاش نزادی، ای کز توست همه فساد ما را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/930 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است ،_صدهزار_دل_ببرد ازین سبب در جهان تنگ است اگر برفت از دست، گو: برو، که مرا بجای سر زلف نگار در چنگ است مرا هوای خرابات و باده و چنگ است بدین صفت که منم، از خراب مرا چه جای کرامات و نام یا ننگ است؟ بیار ساقی، از آن می، که ساغر او را ز عکس چهرهٔ تو هر زمان دگر رنگ است که آشتی بهمه حال بهتر از جنگ است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/929 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی وگر نه بی‌تو از عیشم نه رنگی ماند و نه بویی به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی ،_عجب_نبود چه باشد با کمند شیرگیری صید آهویی؟ ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد ز جان افشانی گردی ز هر کویی چنان بنشست نقش دوست در آیینهٔ چشمم که چشمم عکس روی دوست می‌بیند ز هر سویی ،_که_باز_از_نو_در_افتادم به دست بی‌وفایی، سست پیمانی، جفاجویی ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی نیارد جستن از بند کمندش هیچ چالاکی ندارد طاقت دست و کمانش هیچ بازویی اگر چه هر سر مویم ازو دردی جدا دارد دل من کم نخواهد کرد از مهرش سر مویی ز سودا عاشقانش همچو این گردون چوگان قد به گرد کوی او سرگشته می‌گردند چون گویی نگیرد سوز مهر جان گدازش در هر کس مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی به سودای نکورویی اگر گرمیی داری تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/924 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر ، که مسکین است : آنکه روزم سیه کند این است روی بنمای، تا نظاره کنم کارزوی من از جهان این است شادمان کن، که بی‌تو غمگین است بی‌رخت دین من همه کفر است با رخت کفر من همه دین است گه گهی یاد کن به دشنامم سخن تلخ از تو شیرین است که تو را کبر و ناز چندین است بنوازی و پس بیازاری آخر، ای دوست این چه آیین است؟ کینه بگذار و کن که نه در خور کین است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/922 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست ،_که_بی‌تو_مرا_جان_به_لب_رسید،_برس بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست بیا، که بی‌تو ندارم سر بقا ای دوست ،_کسی_دگر_دارد من غریب ندارم مگر تو را ای دوست چه کرده‌ام که مرا مبتلای غم کردی؟ چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟ کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟ که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست از آن نفس که جدا گشتی از من بی‌دل فتاده‌ام به کف محنت و بلا ای دوست ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده مرا بر آتش محنت میازما ای دوست چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست مخواه بیش زیان من گدا ای دوست ز لطف گرد بی‌غمان بسی گشتی دمی به گرد پر غمان برآ ای دوست ز شادی همه عالم شدست بیگانه دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست ز همرهی ز راه واماندم ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/921 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست ،_که_نگنجد_کسی_در_آن یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست من رفته از میانه و او در کنار من با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست ،_ز_آرزوی_تو_جانم_به_لب_رسید بنمای رخ، که قوت و جانم آرزوست گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست یک بار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست درد و درمان من تویی از درد بس ملولم و درمانم آرزوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/919 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دل، که دایم می‌ورزید رفت گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت یا رخ خوب نگاری دید رفت هرکجا شکرلبی دشنام داد یا نگاری زیر لب خندید رفت در کنار مهوشی غلتید رفت دل چو آرام خود بازیافت یک نفس با من نیارامید رفت چون لب و دندان بدید در سر آن لعل و مروارید رفت از بد و نیک جهان ببرید رفت عشق می‌ورزید دایم، لاجرم در سر چیزی که می‌ورزید رفت باز کی یابم گم گشته را؟ دل که در زلف بتان پیچید رفت بر سر جان و جهان چندین ملرز آنکه شایستی بدو لرزید رفت ای ، چند زین فریاد و سوز؟ دلبرت یاری دگر بگزید رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/914 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر کو به مایل نیست حجرهٔ دیو خوان، که آن نیست ،_بی‌خبر_بمیر_از_عشق که ز گل عندلیب غافل نیست دل بی‌عشق چشم بی‌نور است خود بدین حاجت نیست در ره کوی دوست منزل نیست هر که مجنون نشد درین سودا ای ، بگو که: عاقل نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/917 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈