eitaa logo
کانال ایتا شعر عاشقانه مولانا برای همسر یار و معشوق ضرب المثل کوتاه کودکانه ساده بامعنی
73 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
شعر عاشقانه برای عشقم شعر عاشقانه خاص کوتاه اشعار عاشقانه مولانا در وصف یار اشعار عاشقانه حافظ اشعار عاشقانه سعدی اشعار عاشقانه عراقی
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقی، ز شکر خنده طرب انگیز در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز او را به سر زلف نگونسار درآویز و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز در شهر ز تو بسی فتنه و غوغاست از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟ ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه بفریب اهل جهان ناگه و بگریز؟ خواهی که بیابی گم کرده، ؟ خاک در میخانه به غربال فرو بیز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1109 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون تو کردی حدیث آغاز پس چرا قصه شد دگرگون باز؟ تو نشسته درون پرده به ناز تو ز من فارغ و من از غم تو کرده هر لحظه نوحه‌ای آغاز کرده‌ای در به روی بنده فراز آمدم با و صد زاری بر در لطف تو، ز راه نیاز من از آن توام، قبولم کن از ره لطف یکدمم بنواز ناامیدم ز در مگردان باز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1113 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بی‌جمال تو، ای جهان افروز چشم ، تیره بیند روز تا به کلی ز خود نکرد بروز در بیابان پی نبرد خانه پرورد لایجوز و یجوز ؟ زین جانگداز درداندوز عشق گوید مرا که: ای طالب چاک زن طیلسان و خرقه بسوز دگر از فهم خویش قصه مخوان قصه خواهی؟ بیا ز ما آموز ،_ای_عراقی،_آتش_خویش پس چراغی ز ما افروز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1110 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تماشا می‌کند هر دم در باغ رخسارش به کام همی نوشد می لعل شکر بارش ،_مسلمانان،_چو_زلف_یار_سودایی همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش چه خوش باشد آن لحظه! که در باغ او گهی گل چیند از رویش، گهی شکر ز گفتارش گه‌از خال لبش سرمست همچون چشم خونخوارش از آن خوشتر تماشایی تواند بود در عالم که بیند دیدهٔ عاشق به خلوت روی ؟ چنان سرمست شد جانم ز جام جانانم که تا روز قیامت هم نخواهی یافت هشیارش ز صد خلد برین خوشتر بهار و باغ و گلزارش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1107 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست ،_گشتیم_همه_شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست زلفش گرهی بگشاد بند از ما برخاست جان ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست از دست بشد چون در طرهٔ او زد چنگ غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست چون سلسلهٔ زلفش بند حیران شد آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست ،_از_طره_طلب_کردم گفتا که: لب او خوش اینک سرِ ما پیوست با یار خوشی بنشست کز سر جان برخاست با جان و جهان پیوست کز دو جهان بگسست از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی ز اغیار بترسیدم گفتم سخن سر بست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1106 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از غم جگر خون است باز خود بپرس از که او چون است باز؟ بر من صد شبیخون است باز تا سر زلف تو را جای کرد از سرای عقل بیرون است باز نی چنین درهم که اکنون است باز از فراق تو برای درد صد بلا و غصه معجون است باز تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار روزی ، بی‌جگر خون است باز ،_ای_دیده_خون زان که حال او دگرگون است باز گر چه می‌کاهد غم تو جان و لیک مهرت هر دم افزون است باز من چو شادم از غم و تیمار تو پس از چه محزون است باز؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1112 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز کار با پیک و پیام افتاد باز دشمن بد گو کدام افتاد باز؟ این همی دانم که گفت و گوی ما در زبان خاص و عام افتاد باز بر من آخر این چه نام افتاد باز؟ روز بخت من چو شب تاریک شد صبح امیدم به شام افتاد باز توسن دولت، که بودی رام من آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز زاغ ادبارم به دام افتاد باز مجلس عیش مرا باطیه بشکست و جام افتاد باز در گلستان می‌گذشتم صبحدم بوی یارم در مشام افتاد باز در سر سودای زلفش شد مرغ صحرایی به دام افتاد باز تا بدیدم عکس او در جام می در سرم سودای خام افتاد باز تا چشیدم جرعه‌ای از جام می در مهر مدام افتاد باز من چو از سودای خوبان سوختم پس از چه خام افتاد باز؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1111 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش ،_لب_لعل_او_ببوسم به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش ،_همه_شب،_در_آب_دیده به امید آنکه یابم شکر از دهان تنگش بروم، ز چشم مستش نظری تمام گیرم که بدان نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه چه کنم که جان نسازم سپر از پی خدنگش؟ ،_یارب،_چه_خوش_است!صلح_اوخود بنگر چگونه باشد؟ چو چنین خوش است جنگش دلم آینه است و در وی رخ او نمی‌نماید نفسی بزن، ، بزدا به ناله زنگش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1105 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صلای ، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش ،_که_بزم_طرب_ساخت،_خوان_عشق_نهاد برای ما لب نوشین شکر افشانش تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن خرابیی که کند باز چشم فتانش که در نیارد به هوش رضوانش خوشا و خوشا ساقی و خوشا بزمی که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش! ازین که یک قطره بیش نیست که تو گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش همیشه نام نهی آفتاب تابانش ازین اگر خضر یافتی قدحی خود التفات نبودی به آب حیوانش نگشت مست به جز غمزهٔ خوش ساقی ازان که در داد لعل خندانش نبود نیز به جز عکس روی او در جام نظارگی، که بود همنشین و همخوانش نظارگی به من و هم به من هویدا شد کمال او، که به من ظاهر است برهانش عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند برای آنکه منم در وجود انسانش نگاه کرد به من، دید صورت خود را شد آشکار ز آیینه راز پنهانش عجب، چرا به سپرد امانت را؟ نبود در همه عالم کسی نگهبانش مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد بدو سپرد امانت، که دید تاوانش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1103 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش ،_به_مراد،_جز_لب_او رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش ؟_لیکن سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش منم آفتاب از ، که ز سنگ لعل سازم منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش ،_حالی پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1104 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کردم گذری به میکده دوش سبحه به کف و سجاده بر دوش کین جا نخرند زرق، مفروش تسبیح بده، پیاله بستان خرقه بنه و پلاس درپوش ؟ در میکده رو، می‌نوش گر یاد کنی ساقی جان و و دین کنی فراموش ور بینی عکس روش در جام بی‌باده شوی خراب و مدهوش در ترک مراد خویشتن کوش چون ترک مراد خویش گیری گیری همه آرزو در آغوش گر ساقی خم درد دردی دهدت، مخواه سر جوش تو کار بدو گذار و خوش باش گر زهر تو را دهد بکن نوش چون راست نمی‌شود، ، این کار به گفت و گوی، خاموش! ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1102 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈