eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
در کوی تو لولیی، گدایی آمد به امید مرحبایی با آنکه نرفته بود جایی از دولت لطف تو، که عام است محروم چراست بی‌نوایی؟ ؟_کجا_گریزد؟ از دست غمت شکسته پایی مگذار که بی نصیب ماند از درگه پادشه گدایی چشمم ز رخ تو چشم دارد هر دم به مبارکی لقایی هر لحظه به تازگی بقایی جستم همه جای را، ندیدم جز در تنگ جایگایی بی روی تو هر رخی که دیدم ننمود مرا جز ابتدایی دل در سر زلف هر که بستم دادم خود به اژدهایی در بحر فراق غرق گشتم دستم نگرفت آشنایی در بادیهٔ بلا بماندم راهم ننمود رهنمایی در آینهٔ جهان ندیدم جز عکس رخت جهان نمایی خود هر چه به جز تو در جهان است هست آن چو سراب یا صدایی فی‌الجمله ندید دیدهٔ من از تیرگی جهان صفایی اکنون به در تو آمدم باز یابم مگر از درت عطایی؟ در چشم نهاده‌ام که یابم از خاک در تو توتیایی در گلشن تو مرغی است که نیستش نوایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/938 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی ،_می_مغانه_دهی_ار_حریف_مایی که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم که دگر نماند ما را سر توبهٔ ریایی ،_به_من_آر_درد_تیره که ز درد تیره یابد و دیده روشنایی کم خانقه گرفتم، سر مصلحی ندارم قدح پر کن، به من آر، چند پایی؟ نه ره و نه رسم دارم، نه و نه دین، نه دنیی منم و حریف و کنجی و نوای بی‌نوایی که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی تو مرا در ده، که ز زهد توبه کردم ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟ چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟ به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی چو شکست توبهٔ من، مشکن تو عهد، باری به من شکسته گو که: چگونه‌ای؟ کجایی؟ به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟ در دیر می‌زدم من، ز درون صدا بر آمد که: درآی، ای ، که تو خود حریف مایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/940 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی دارم، چه ؟ محنت سرایی که در وی خوشدلی را نیست جایی ؟ که در عالم نیابد تن مهجور چون رنجور نبود؟ چه تاب کوه دارد رشته تایی؟ ؟ که دستم می‌نگیرد آشنایی بمیرد چو نبیند بکاهد جان چون نبود جان فزایی بنالم بلبل‌آسا چون نیابم ز باغ بوی وفایی نمی‌بینم رهی را رهنمایی نه را در تحیر پای بندی نه جان را جز تمنی درین وادی فرو شد کاروان‌ها که کس نشنید آواز درایی درین ره هر نفس صد خون بریزد نیارد خواستن کس خونبهایی دل من چشم می‌دارد کزین ره بیابد بهر چشمش توتیایی روانم نیز در بسته است همت که بگشاید در راحت سرایی تنم هم گوش می‌دارد کزین در به گوش جانش آید مرحبایی تمنا می‌کند مسکین که دریابد بقا بعد از فنایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/937 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ :_بیایم،_چو_جان_تو_به_لب_آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟ منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی مرا چه‌ای؟ و ندانم که با کس دگر آیی؟ کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی چه خوش بود که زمانی نظر کنی به من؟ دلم ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی ،_ای_دوست،_ناامید_مگردان کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی فتاده‌ام چو ، همیشه بر در وصلت بود که این در بسته به لطف خود بگشایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/936 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نیم بی‌تو دمی بی‌غم، کجایی؟ ندارم بی‌تو خرم، کجایی؟ به رویت آرزومندم، کجایی؟ نیایی نزد این رنجور یک دم نپرسی حال این درهم، کجایی؟ بنالم زار: کای همدم، کجایی؟ ز من هر دم برآید ناله و آه چو یاد آید رخت هر دم، کجایی؟ درآ شاد از درم: کز آرزویت به جان آمد پر غم، کجایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/927 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این حادثه بین که زاد ما را وین واقعه کاوفتاد ما را ،_که_در_میان_جان_است بر گوشهٔ نهاد ما را در خانهٔ ما نمی‌نهد پای از دست مگر بداد ما را؟ آن یار نکرد یاد ما را دانست که در غمیم بی او از لطف نکرد شاد ما را بر ما در لطف خود فرو بست وز هجر دری گشاد ما را کز بهر فراق زاد ما را ای کاش نزادی، ای کز توست همه فساد ما را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/930 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است ،_صدهزار_دل_ببرد ازین سبب در جهان تنگ است اگر برفت از دست، گو: برو، که مرا بجای سر زلف نگار در چنگ است مرا هوای خرابات و باده و چنگ است بدین صفت که منم، از خراب مرا چه جای کرامات و نام یا ننگ است؟ بیار ساقی، از آن می، که ساغر او را ز عکس چهرهٔ تو هر زمان دگر رنگ است که آشتی بهمه حال بهتر از جنگ است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/929 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی وگر نه بی‌تو از عیشم نه رنگی ماند و نه بویی به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی ،_عجب_نبود چه باشد با کمند شیرگیری صید آهویی؟ ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد ز جان افشانی گردی ز هر کویی چنان بنشست نقش دوست در آیینهٔ چشمم که چشمم عکس روی دوست می‌بیند ز هر سویی ،_که_باز_از_نو_در_افتادم به دست بی‌وفایی، سست پیمانی، جفاجویی ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی نیارد جستن از بند کمندش هیچ چالاکی ندارد طاقت دست و کمانش هیچ بازویی اگر چه هر سر مویم ازو دردی جدا دارد دل من کم نخواهد کرد از مهرش سر مویی ز سودا عاشقانش همچو این گردون چوگان قد به گرد کوی او سرگشته می‌گردند چون گویی نگیرد سوز مهر جان گدازش در هر کس مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی به سودای نکورویی اگر گرمیی داری تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/924 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست ،_که_بی‌تو_مرا_جان_به_لب_رسید،_برس بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست بیا، که بی‌تو ندارم سر بقا ای دوست ،_کسی_دگر_دارد من غریب ندارم مگر تو را ای دوست چه کرده‌ام که مرا مبتلای غم کردی؟ چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟ کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟ که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست از آن نفس که جدا گشتی از من بی‌دل فتاده‌ام به کف محنت و بلا ای دوست ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده مرا بر آتش محنت میازما ای دوست چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست مخواه بیش زیان من گدا ای دوست ز لطف گرد بی‌غمان بسی گشتی دمی به گرد پر غمان برآ ای دوست ز شادی همه عالم شدست بیگانه دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست ز همرهی ز راه واماندم ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/921 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی پیش رخ جان فزای ساقی ننهاده هنوز چون پیاله لب بر لب ساقی چشم خوش ساقی پیوسته چو جام در آتش در سر هوس و هوای ساقی با چشم پر آب چون قنینه جان می‌دهم از برای ساقی چشمی که شد آشنای ساقی عمری است که می‌زنم در یعنی که در سرای ساقی باشد که رسد به گوش جانم از میکده مرحبای ساقی آیینهٔ سینه زنگ غم خورد کو صیقل غم زدای ساقی؟ تا بستاند مرا ز من باز این است خود اقتضای ساقی باشد که شود چون جام جهان نمای ساقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/961 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که از لطف سراسر جانی جان چه باشد؟ که تو صد چندانی ؟_چه_بلایی؟_چه_کسی؟ فتنه‌ای؟ شنقصه‌ای؟ فتانی؟ حکمت از چیست روان بر همه کس؟ کیقبادی؟ ملکی؟ خاقانی؟ عیسیی؟ آب حیاتی؟ جانی؟ به تماشای تو آید همه کس لاله‌زاری؟ چمنی؟ بستانی؟ روی در روی تو آرند همه قبله‌ای؟ آینه‌ای؟ جانانی؟ انگبینی؟ شکری؟ سیلانی؟ گر چه خردی، همه را در خوردی نمکی؟ آب روانی؟ نانی؟ آرزوی بیمار منی صحتی؟ عافیتی؟ درمانی؟ گه خمارم شکنی، گه توبه می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟ دیدهٔ من به تو بیند عالم آفتابی؟ قمری؟ اجفانی؟ همه خوبان به تو آراسته‌اند کهربایی؟ گهری؟ ؟ مهر هر روز دمی در بنده‌ات سحری؟ صبح‌دمی؟ خندانی؟ همه در بزم ملوکت خوانند قصه‌ای؟ مثنویی؟ دیوانی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/953 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست ،_که_بی‌تو_مرا_جان_به_لب_رسید،_برس بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست بیا، که بی‌تو ندارم سر بقا ای دوست ،_کسی_دگر_دارد من غریب ندارم مگر تو را ای دوست چه کرده‌ام که مرا مبتلای غم کردی؟ چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟ کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟ که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست از آن نفس که جدا گشتی از من بی‌دل فتاده‌ام به کف محنت و بلا ای دوست ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده مرا بر آتش محنت میازما ای دوست چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست مخواه بیش زیان من گدا ای دوست ز لطف گرد بی‌غمان بسی گشتی دمی به گرد پر غمان برآ ای دوست ز شادی همه عالم شدست بیگانه دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست ز همرهی ز راه واماندم ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/921 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست ،_که_نگنجد_کسی_در_آن یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست من رفته از میانه و او در کنار من با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست ،_ز_آرزوی_تو_جانم_به_لب_رسید بنمای رخ، که قوت و جانم آرزوست گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست یک بار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست درد و درمان من تویی از درد بس ملولم و درمانم آرزوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/919 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دل، که دایم می‌ورزید رفت گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت یا رخ خوب نگاری دید رفت هرکجا شکرلبی دشنام داد یا نگاری زیر لب خندید رفت در کنار مهوشی غلتید رفت دل چو آرام خود بازیافت یک نفس با من نیارامید رفت چون لب و دندان بدید در سر آن لعل و مروارید رفت از بد و نیک جهان ببرید رفت عشق می‌ورزید دایم، لاجرم در سر چیزی که می‌ورزید رفت باز کی یابم گم گشته را؟ دل که در زلف بتان پیچید رفت بر سر جان و جهان چندین ملرز آنکه شایستی بدو لرزید رفت ای ، چند زین فریاد و سوز؟ دلبرت یاری دگر بگزید رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/914 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر کو به مایل نیست حجرهٔ دیو خوان، که آن نیست ،_بی‌خبر_بمیر_از_عشق که ز گل عندلیب غافل نیست دل بی‌عشق چشم بی‌نور است خود بدین حاجت نیست در ره کوی دوست منزل نیست هر که مجنون نشد درین سودا ای ، بگو که: عاقل نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/917 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟ کی ببوسم لعل شکرخای دوست؟ ؟ کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟ کی برافشانم به روی دوست جان؟ کی بگیرم زلف مشک‌آسای دوست؟ ،_ز_ما_پنهان_چراست؟ طلعت خوب جهان پیمای دوست همچو چشم دوست بیمارم، کجاست شکری زان لعل جان‌افزای دوست؟ در تنگم نمی‌گنجد جهان خود نگنجد دشمن اندر جای دوست :_ترک_دوست_گیر من به رغم دشمنان جویای دوست چون ، واله و شیدا شدی دشمن ار دیدی رخ زیبای دوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/920 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، ار جام می، دمادم نیست جان فدای تو، دردیی کم نیست جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان که بی‌شراب خرم نیست کز خودم زخم هست مرهم نیست چون حجاب من است هستی من گر نباشد، مباش، گو: غم نیست ز آرزوی دمی خون شد که شوم یک نفس درین دم نیست چه کنم؟ کار فراهم نیست خوشدلی در جهان نمی‌یابم خود خوشی در نهاد عالم نیست در جهان گر خوشی کم است مرا خوش از آنم که ناخوشی هم نیست کشت امید را، که خشک بماند بهتر از آب چشم من نم نیست ساقیا، یک دمم حریفی کن کین دمم جز تو هیچ همدم نیست ساغری ده، مرا ز من برهان که حریف و محرم نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/916 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست وین جان من سوخته را جز سر زلفت اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست یک بوسه ربودم ز لبت، دگری خواست فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست هستند تو را جهان واله و شیدا لیکن چو منت واله و شیدای دگر نیست لیکن چو شکرخای دگر نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/918 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟ کی آخر از فراموشی کنی یاد؟ که از وصل تو شود شاد چنین دانم که حسنت کم نگردد اگر کمتر کند ناز تو بیداد که از بیداد هجر آمد به فریاد بیخشای از کرم بر خاکساری که در روی تو عمرش رفت بر باد نظر کن بر امیدواری که بر درگاه تو نومید افتاد عراقی را ازان در هیچ نگشاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/909 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عشق، شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد جستجویی در درون ما نهاد داستان آغاز کرد آرزویی در شیدا نهاد راز مستان بر صحرا نهاد قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت کاتشی در پیر و در برنا نهاد از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت جنبشی در آدم و حوا نهاد جان وامق در لب عذرا نهاد دم به دم در هر لباسی رخ نمود لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد چون نبود او را معین خانه‌ای هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد بر مثال خویشتن حرفی نوشت نام آن حرف آدم و حوا نهاد حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد منتی بر عاشق شیدا نهاد هم به چشم خود خود بدید تهمتی بر چشم نابینا نهاد یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک: فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد کام فرهاد و مراد ما همه در لب شیرین شکرخا نهاد بهر آشوب سوداییان خال فتنه بر رخ زیبا نهاد وز پی برک و نوای بلبلان رنگ و بویی در گل رعنا نهاد تا تماشای وصال خود کند نور خود در دیدهٔ بینا نهاد تا کمال علم او ظاهر شود این همه اسرار بر صحرا نهاد شور و غوغایی برآمد از جهان حسن او چون دست در یغما نهاد چون در آن غوغا را بدید نام او سر دفتر غوغا نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/906 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز در صد بیان نگنجد خلوتگه در جسم و جان نگنجد سودای زلف و خالت جز در خیال ناید اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد ،_سودای_جان_نماند در جان چو مهرت افتد، روان نگنجد دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟ کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد بخشای بر غریبی کز تو بمیرد وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد جان داد که روزی کوی تو جای یابد نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد آن دم که با خیالت راز گوید گر جان شود ، اندر میان نگنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/895 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد آری چه توان کردن؟ با مات نمی‌افتد با جور و جفا، باری، هم‌رات نمی‌افتد؟ می‌افتدت این یک دم کیی براین پر غم شادم کنی و خرم، هان یات نمی‌افتد؟ وندر من الا سودات نمی‌افتد با تو می‌بازم شطرنج وفا، لیکن از بخت بدم، باری، جز مات نمی‌افتد از غمزهٔ خونریزت هرجای شبیخون است شب نیست که این بازی صد جات نمی‌افتد این جور و جفا با من تنهات نمی‌افتد بیچاره ، هان! دم درکش و خون می‌خور چون هیچ دمی با او گیرات نمی‌افتد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/900 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر من، ای ، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد شر و شوری در جهان نتوان نهاد چون پریشانی سر زلفت کند سلسله بر پای جان نتوان نهاد جرم بر دور زمان نتوان نهاد عشق تو مهمان و ما را هیچ نه هیچ پیش میهمان نتوان نهاد نیم جانی پیش او نتوان کشید پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد غمزهٔ تو، بر آن نتوان نهاد گویمت: بوسی به جانی، گوییم: بر لبم لب رایگان نتوان نهاد بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد بر بار غمت چندین منه برکهی کوه گران نتوان نهاد شب در می‌زدم، مهر تو گفت: زود پابر آسمان نتوان نهاد تا تو را در هوای جان بود پای بر آب روان نتوان نهاد تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد ور محرم این حرف نیست راز با او در میان نتوان نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/904 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با پرتو برهان چه کار دارد؟ با زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟ ؟ با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟ در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟ با جلوه‌گاه وصلت هجران چه کار دارد؟ ؟ با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟ گرنه گریخت جانم از پرتو در سایهٔ دو زلفت پنهان چه کار دارد؟ چون در پناه وصلت افتاد جان نگویی: هجری بدین درازی با جان چه کار دارد؟ ،_شاید،_که_بر_سماطت پوسیده استخوانی بر خوان چه کار دارد؟ آری عجب نباشد گر در نیابی در کلبهٔ گدایان سلطان چه کار دارد؟ من نیز اگر نگنجم در حضرتت، عجب نیست آنجا که آن کمال است نقصان چه کار دارد؟ در تنگنای وحدت کثرت چگونه گنجد در عالم حقیقت بطلان چه کار دارد؟ گویند نیکوان را نظارگی نباید کانجا که درد نبود درمان چه کار دارد؟ آری، ولی چو عاشق پوشید رنگ معشوق آن دم میان ایشان دربان چه کار دارد؟ جایی که در میانه معشوق هم نگنجد مالک چه زحمت آرد؟ رضوان چه کار دارد ؟ هان! خسته ، با درد یار خو کن کانجا که دردش آمد درمان چه کار دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/890 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امروز مرا در جز یار نمی‌گنجد وز یار چنان پر شد کاغیار نمی‌گنجد در جان خراب من جز یار نمی‌گنجد این لحظه از آن شادم کاندر تنگ من غم جای نمی‌گیرد، تیمار نمی‌گنجد از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد رو بر در او سرمست، از رخش، زیراک: در بزم وصال او هشیار نمی‌گنجد شیدای او در خلد نیرامد مشتاق لقای او در نار نمی‌گنجد جایی که یقین آید پندار نمی‌گنجد از گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک: با دوست مرا در آزار نمی‌گنجد جانم در می‌زد، گفتا که: برو این دم با یار درین جلوه دیار نمی‌گنجد خواهی که درون آیی بگذار را کاندر طبق انوار اطوار نمی‌گنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/894 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈