دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بن مویم سر نشتر میشد
آن نه می بود که دور از نظرت میخوردم
خون #دل بود که از دیده به ساغر میشد
از خیال تو به هر سو که نظر میکردم
پیش چشمم در و دیوار مصور میشد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدعی بود اگرش #خواب میسر میشد
هوش میآمد و میرفت و نه دیدار تو را
میبدیدم نه خیالم ز برابر میشد
گاه چون عود بر آتش #دل تنگم میسوخت
گاه چون مجمرهام دود به سر بر میشد
گویی آن #صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی میزد و آفاق منور میشد
#سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ور نه هر شب به گریبان افق بر میشد
#دوش_بی_روی_تو_آتش_به_سرم_بر_میشد #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/517
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈