eitaa logo
مِشْکات
104 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌸🦋 در این اولین آخرین ماه سال ۱۳۹۹خورشیدی ، به نشان حروفش : ش : ن : ب : ه : بلند برایتان از خدای مهربان طلب میکنم. صبح امروزت ز غم دور☀️ دلت از حسرت هر بیش و کم دور خدا یارت، نگهدارت، به هر جا🌸🍃 از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور نصیبت حال خوش، شادی و لبخند😊 لبت از ناله های دم به دم دور 🌸🍃 👌🏼🍃🌸 🦋 🦋 🌸 🦋 🌸 🦋 🌸 🦋 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc 🦋 🌸 🦋 🌸 🦋 🌸 🦋 🌸 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@m_rajabi57 ☀️ ☀️ : دانستنی هایی همچون : ( ) و دهها مطالب متنوع دیگر... از نظرات و پیشنهادات شما استقبال میکنم. ادمین کانال ☀️مشکات☀️ : @rajabi1357 به ما بپیوندید.👇 💎🌱🌸🌱💎🌱🌸🌱💎 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc 💎🌱🌸🌱💎🌱🌸🌱💎 : --::::::🌱🍃🌸🍃🌱::::::-- https://eitaa.com/m_rajabi57 --::::::🌱🍃🌸🍃🌱::::::--
🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌸 ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم (7) 🍀 ترجمه: خداوند بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاد و بر دیدگانشان پرده ای است و برای آنان عذاب بزرگی خواهد بود. 🔴 این آیه در ادامه آیه قبلی در مورد کافران است دلیل اینکه را هشدار بدهی یا هشدار ندهی برایشان یکسان است و فرق نمی کند چیست؟ از ویژگی های ناپسند و زشت کافران و منکران این است که چشم هایشان را در جاهایی به کار گرفتند که نباید در آنجا به کار می گرفتند و با گوش هایشان چیزهایی شنیده اند که نباید می شنیدند و با قلب هایشان چیزهایی را دریافت کردند که نباید آن را دریافت می کردند دیگر این چشم،گوش و قلب خاصیت خود را از دست داده است. 🔴 می فرماید ختم الله: ختم یعنی تمام شدن و پایان یافتن در اینجا یعنی کار کافران تمام شده است ختم الله یعنی خدا کارشان تمام کرد و در واقع خدا مهر نهاد : ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم: خداوند بر قلب ها و شنوایی شان پایان داد. سمع: به معنای شنوایی است- خداوند قدرت شنوایی آنان را از کار انداخت. 🔴 ادامه تفسیر این آیه را در شماره بعدی بیان خواهیم کرد👇 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸
🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 🌸 ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم (7) 🍀 ترجمه: خداوند بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاد و بر دیدگانشان پرده ای است و برای آنان عذاب بزرگی خواهد بود. 🔴 و علی ابصارهم غشاوة: 🌷 : به معنای بینایی است ابصارهم یعنی دیده هایشان 🌷 : يعنى پرده و بر هر چیز پوشاننده غشاوة می گویند. 🌸 امام حسن عسکری می فرمایند: انگار خدا روی چشم هایشان پرده ای انداخته است به گونه ای که دیگر جلو خود را نمی بینند. (بحارالانوارج9ص174) و لهم عذاب عظيم: و برای آنها (کافران) عذاب بزرگی است. 🔹 پیام های آیه 7 سوره بقره 🔹 ✅ مهر بدبختی که بر دل کافران می زند کیفر لجاجت های آنان است. ✅ خود و باعث شدند که قلب،گوش و چشم خاصیت خودشان را از دست بدهند و خداوند به کار آنها پایان دهد. ✅ : یعنی عذاب بزرگ، سنگین و غیر قابل تحمل است. 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
این قسمت : #ضرب_المثل : 🍲🍲#آش_کشک_خالته_بخوری_پاته_نخوری_پاته   جایی که کسی وظیفه ای به عهده دار
این قسمت : این اصطلاح که در اصل « » است کنایه از تهدید و ارعاب توسط کسی است که برای تامین مقصود خود از هر کاری خودداری نکند. 🦌 🐏 🦌 🐏 🦌 🐏 🦌 https://eitaa.com/m_rajabi57 🦌 🐏 🦌 🐏 🦌 🐏 🦌 👇👇👇
این اصطلاح از میان گدایان ایران وارد زبان مردم و ادبیات فارسی شده است. داستان ضرب المثل شاخ و شانه کشیدن نیازمندان و تهی دستان در گذشته و حال بر دو دسته بوده و هستند. دسته ی نخست آنانی هستند که با وجود تنگ دستی شان آن را نشان نمی دهند و وارونه ی دسته ی دوم که گدایان هستند، در خانه و مسکن خود می مانند و عزت نفس شان اجازه نمی دهد که دست نیاز به کسی دراز کنند و به همین علت نیز آنان را “ ” نامیده اند، یعنی کسی که در مسکن خود می ماند و در کوچه و خیابان به راه نمی افتد. دسته دوم، یعنی گدایان آنانی هستند که ندارند و می خواهند، گاهی هم دارند ولی باز هم می خواهند، بدون آن که از آن چه که دارند به کسی بدهند و اصطلاح ”  ” نیز از همین جا است. در گذشته که رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که گدایان برای خود باند و گروه داشته باشند، آنان تنها چند چشمه بلد بودند و با آن ها پول در می آوردند و رفع گرسنگی می کردند که یکی از آن چشمه ها “ ” بوده است. آنان در حالی که در یک دست یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه ی گوسفند را می گرفتند، بر در خانه ی مردم یا جلوی دکان ها می رفتند و درخواست پول می کردند و اگر صاحب خانه یا دکان از دادن پول خودداری می کرد آن گاه گدای لجوج و سمج آن شاخ گوسفند را طوری بر شانه ی گوسفند می کشیدند که صدای چندش آوری از آن ها بر می خاست و آن قدر این کار را ادامه می دادند تا شنونده به ستوه می آمد و چیزی به آنان می داد تا آنان را از سر خود باز کرده باشد. رفته رفته مردم نیز “ ” را در مقام تهدید کسی برای تامین مقصود خودش، از گدایان گرفتند و به کار بردند. 🐏🦌🐮🐐🐑🐏🦌🐮🐐🐑 https://eitaa.com/m_rajabi57 🐏🦌🐮🐐🐑🐏🦌🐮🐐🐑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
#قسمت_دهم #تمام_زندگی_من: 💎 ♾ غیرقابل اعتماد ♾ 💎     پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می
: ♥️🍃 🍃♥️     پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن … مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم … اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود … اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد … اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن … کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم … اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم … با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا … سعی کن همسر خوبی باشی … طبیعیه … تو به یه کشور دیگه اومدی … تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی …     : ♥️🍃 🍃♥️     ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم … آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم … ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون … پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم … اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم … – اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ … و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و استقامت می کردم … تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه الگو شده بودن …   🍃💚🍃♥️🍃💚🍃♥️🍃💚🍃 https://eitaa.com/m_rajabi57 🍃💚🍃♥️🍃💚🍃♥️🍃💚🍃
💚🍃 🍃💚     تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ … اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود … اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد … یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم … – متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ … با بی حوصلگی هلم داد کنار … – برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه … برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم … – اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد … و خودم به تنهایی سحری خوردم … بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم … چشمش که بهم افتاد با خنده گفت … – سلام … چه عجب پاشدی؟ … می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید … – م … م` … همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت … – جان متین؟ … رفت سمت وسایلش … – شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه … همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد … در رو که بست، افتادم زمین … ... 🍃💚🍃♥️🍃💚🍃♥️🍃💚🍃 https://eitaa.com/m_rajabi57 🍃💚🍃♥️🍃💚🍃♥️🍃💚🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
#داستان_های_قرانی #موسی_علیه_السلام #قسمت_شصت_و_دو 🔮 موسی در حضور فرعون 🔮 و قال موسی یا
🌴 🌴 و قال موسی یا فرعون انی رسول من رب العالمین  (سوره آل عمران: ۱۰۴) 📌موسی گفت: من فرستاده خداوند عالمیانم و شایسته است که جز سخن حق چیزی نگویم. من با برهانی روشن، از طرف خداوند، برای راهنمائی شما آمده ام اینک بنی اسرائیل را از این شکنجه و آزارها آزاد کن و با من بفرست.  فرعون آنها را تحقیر کرد و گفت: خدای شما کیست؟ موسی گفت: پروردگار ما کسی است که آفریدگان را به صورتهای شایسته آفرید و آنان را به رموز زندگیشان هدایت فرمود.  📌فرعون گفت: آیا در کودکی، ما تو را پرورش ندادیم و وسائل آسایش تو را فراهم نساختیم؟ آیا تو سالها در خانه ما زندگی نکردی؟ این ادعا چیست که میکنی؟!  موسی گفت: آیا بر من منت میگذاری که مرا در خانه خودت پرورش داده ای؟ در حالیکه منشأ این کار، همان ستمها و سخت گیری هائی بود که بر بنی اسرائیل کردی و گرنه مادر من مجبور نمی شد، مرا به رود نیل بیفکند و با حسرت و اندوه، فراق مرا تحمل کند.  فرعون گفت: دیگر آنکه پس از آن همه احسانها که ما به تو کردیم، دست به جنایت زدی و یک تن از افراد ما را کشتی و فرار کردی... موسی گفت: آن روز حادثه ای که من هم نمی خواستم رخ داد ولی خداوند مرا مورد احسان خود قرار داد و بار نبوت و پیامبری را به دوش من گذاشت. فرعون گفت: اگر خدائی جز من اتخاذ کنی، تو را زندانی خواهم کرد.  📌چون مذاکرات بین آنها در حضور مردم انجام گرفت، خواه ناخواه از عظمت فرعون کاسته شد. بدین جهت کسانی را میان مردم فرستاد تا امر را بر مردم مشتبه کنند و بگویند که به زودی فرعون وسائلی فراهم میکند و برای مبارزه با خدای موسی به آسمان می رود و هامان هم مأمور شد بنیانی بلند و سر به آسمان کشیده بنا کند تا به وسیله آن، فرعون به جنگ خدای موسی برود.  این مغالطه کاری، تا اندازه ای مؤثر واقع شد و مردم را نسبت به خدائی فرعون ثابت قدم گردانید. شاید خود فرعون هم به حرفهای احمقانه خودش معتقد بود و شاید هم درجه نادانی او باین حد نبود و تنها برای تحمیق مردم، این جنجال را براه انداخت.  ... _صوفی http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا