#تلنــگــــر
❌وقتِ دعا خجالت نڪش❌
♨️نگو من #گناهڪارم
🚫خدا صدامو نمیشنوه😒
💙اونے ڪه اون بالاست،
💈بیشتر از چیزے که
🌀فکرشو کنے هواتو داره😉
🖲آره دوست من
❣خداے ما خیلے❣
✨بزرگ و مہربونہ😍
🌹 #همديگر_را_دعاکنیم🌹
#بعثت
☆ ☆ ♤ ♧ ♤ ☆ ☆
https://eitaa.com/m_rajabi57
☆ ☆ ♤ ♧ ♤ ☆ ☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐از #حرا آیات #رحمن و #رحیم آمد پدید
🎊با نخستین حرف، #قرآن_کریم آمد پدید
💐صوت ” #اقرا ء باسم ربک”
🎉می رسد بر گوش جان
💐یا که از غار “حرا” #خلق_عظیم آمد پدید
🎉 #عید_مبعث بر شما مبارک🎊💐🎉
https://eitaa.com/m_rajabi57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
#مقام_معظم_رهبری
🔴 موضوع : #بعثت در نهج البلاغه
#نهج_البلاغه
💢طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ
💠« #پیامبر طبيبى است سيّار که با طبّ خويش، همواره به گردش مى پردازد، مرهم هايش را کاملا آماده ساخته و براى موارد نياز جهت داغ کردن محلّ زخم ها ابزارش را گداخته نموده.
🌾☘🌾☘
📘#خطبه_108
#عید_مبعث_مبارک
#رجب
از کانال نهج البلاغه
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت چهارم ـــــــ💠 🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 #داستان_واقعی 🆔 @m_raja
💠ـــــــ قسمت پنجم ـــــــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
تا دقایقی دیگر👇
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت چهارم اون شب تا صبح خوابم نبرد؛ غم، ترس، زجر و اندوهی رو که تو
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت پنجم
نزدیک سال نو بود ، هر چند برای یه بومی سیاه، مفهومی به نام سال نو وجود نداشت،اما مادرم همیشه به چشم فرصتی برای شاد بودن بهش نگاه می کرد، خونه رو تمییز می کردیم و سعی می کردیم هر چند یه تغییر خیلی ساده اما بین هر سال مون یه تفاوت کوچیک ایجاد کنیم...
خیلی ها به این خصلت ما می خندیدن اونها منتظر دلیلی برای شاد شدن بودن اما ما حتی در بدترین شرایط سعی می کردیم دلیلی برای شاد شدن بسازیم ؛ ما توی خونه، نه پولی برای وسایل کریسمس داشتیم ، نه پولی برای خریدن هدیه و جشن گرفتن ، نه اعتقادی به مسیح ، مسیح هم از دید ما یه جوان سفید پوست بود و یکی از اهرم های فشار افرادی که سرزمین ما رو اشغال کرده بودن و ما رو به بند کشیده بودن ...
مادرم و سیندی برای خرید از خونه خارج شدن ، ساعت به نیمه شب نزدیک می شد اما خبری از اونها نبود ، کم کم می شد نگرانی رو توی چشم ها و صورت همه مون دید ، پدرم دیگه طاقت نیاورد ، منم همین طور؛ زدیم بیرون، در روز که باز کردیم، کیم پشت در بود ایستاده بود پشت در و برای در زدن دل دل می کرد، پدرم با دیدن چهره آشفته اون، رنگ از صورتش پرید ...
سخت ترین لحظات پیش روی ما بود،زمانی که سفیدها مشغول جشن و شادی بودن ، ما توی قبرستان بومی ها خواهر کوچکم رو دفن می کردیم ، از خاک به خاک ، از خاکستر به خاکستر ...
مادرم خیلی آشفته بود و مدام گریه می کرد، خیلی ها اون شب، جوان مستی که سیندی رو زیر کرده بود؛ دیده بودن ، می دونستن کیه اما برای پلیس چه اهمیتی داشت؟اونها حتی حاضر به شنیدن حرف ها و اعتراض پدرم نشدن و با بدرفتاری تمام، ما رو از اداره پلیس بیرون کردن ...
به همین راحتی، یه بومی سیاه دیگه ، به دست یه سفید پوست کشته شد ، هیچ کسی صدای ما رو نشنید ، هیچ کسی از حق ما دفاع نکرد اما اون شب، یه چیز توی من فرق کرد، چیزی که سرنوشت رو جور دیگه ای رقم می زد ...
روح از چهره مادرم رفته بود بی حس، مثل مرده ها فقط نفس می کشید و کار می کرد، نمی گذاشت هیچ کدوم بهش کمک کنیم ، من می ایستادم و نگاهش می کردم ، یه چیزی توی من فرق کرده بود ، برای اولین بار توی زندگیم یه هدف داشتم ،هدفی که باید براش می جنگیدم ...
با تموم شدن تعطیلات برای برگشت به مدرسه حاضر شدم، مادرم اصلا راضی نبود ، این بار ،نه به خاطر اینکه فکر می کرد کار بیهوده ای می کنم ،می ترسید از اینکه یه بچه دیگه اش رو هم از دست بده ، می ترسید چون من داشتم پا به دنیای سفیدها می گذاشتم،دنیایی که همه توش سفید بودن و همون سفیدها قوانین رو وضع می کردن، دنیایی که کاملا توش تنها بودم اما من تصمیمم رو گرفته بودم ، تصمیمی که اون زمان به خاطر پدر و مادرم، جرات به زبان آوردنش رو نداشتم ولی جز مرگ، چیزی نمی تونست مانع من بشه ...
برگشتم مدرسه و زمان باقی مونده رو با جدیت تمام، درس خوندم ، اونقدر تلاش کردم که بهترین امتیاز و معدل دبیرستان رو کسب کردم علی رغم تمام دشمنی ها، معدلم به حدی عالی شده بود که اگر یه سفیدپوست بودم، به راحتی می تونستم برای بهترین دانشگاه ها و رشته ها درخواست بدم ، همین کار رو هم کردم و به دانشکده حقوق درخواست دادم اما هیچ پاسخی به من داده نشد...
منم با سرسختی تمام ، خودم بلند شدم و رفتم سراغ شون ، من هیچ تصمیمی برای پذیرش شکست و عقب نشینی نداشتم ، کتک مفصلی هم از گارد دانشگاه خوردم ، حتی نتونستم پام رو داخل محیط دانشگاه بزارم چه برسه به ساختمان ها ...
این بار با یه نقشه دقیق تر عمل کردم ، بدون اینکه کسی بفهمه من یه بومی سیاهم با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشکده حقوق وقت ملاقات گرفتم ، اون روز، یه لباس مرتب پوشیدم و راهی دانشگاه شدم ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاها_ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
🆔https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🌺هدف مشترڪ #بعثت و #ظهور🌺
☀️ #پيامبر_اعظم (ص) دربارہ هدف از #بعثت خود فرمودند :
"إنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الأخلَاقِ ؛
من فقط براى كامل كردن ارزش هاى اخلاقى بہ پيامبرى برانگيختہ شده ام.(۱)
🍀 #امام_محمد_باقر (ع) دربارہ اهداف #ظهور #امام_مهدے (عج) فرمودند :
🔺 إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقُولَهُمْ وَ أَكْمَلَ بِهِ أَخْلَاقَهُم ؛
هرگاہ قائم قيام نمود ، دست خود را روى سر مردم مى گذارد و بہ این وسيلہ عقلهاى آنان جمع و اخلاقشان كامل میگردد . (۲)
◀️اصلى ترين وظيفہ پیامبر و امام ، پیراستن انسان از بيمارے هاى اخلاقى و آراستن بہ زیباییهاے اخلاقے است ؛ زيرا تا سرزمین وجود از زشتیها پاڪ و بہ زیباییها مزیّن نشود ؛ آمادہ ڪاشت بذر ایمان نمیشود و در نتیجہ میوہ اطاعت از فرمان خدا ، پیامبر و امام برداشت نمیگردد .
📚(۱) بحارالانوار، ج ۶۷ ، ص ۳۷۲
(۲) بحارالانوار، ج ۵۲ ، ص ۳۳۶
💐 آرے محمدے دیگر در راہ است...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عید_مبعث
#امام_زمان
https://eitaa.com/m_rajabi57ظ