eitaa logo
مِشْکات
104 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 تنها یک روز از ماه رجب باقی مانده... 🌸 صلی الله علیه وآله وسلم: 🌹 كسى كه در ماه رجب هزار مرتبه «لا الَهَ الا الله» بگوید خداوند براى او صدهزار حسنه عطا کند و براى او صد شهر در بهشت بنا فرماید. 📚 مفاتیح الجنان 💐 به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات الله و سلامه علیه بخوانیم. 🍃خدایا به حرمت ماه بزرگ خودت در این ساعات پایانی این ماه رجب همه ی ما را ببخش و بیامرز...🤲 🍃 *أللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَج* 🍃 ‍‌‌┈•••🍃🌸🍃•••┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @m_rajabi57 ‍‌‌┈•••🍃🌸🍃•••┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مژده‌ی بزرگ.mp3
4.81M
حالِ شعبان، حالِ جشن است ! 🌟 حالِ عیــد است ! در چنین ماهی، بهترین عمل چیست؟ بهترین بهره‌گیرندگان از این ماه، چه کسانی هستند؟ 🎤 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ https://eitaa.com/m_rajabi57 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با ، وداع می‌كنیم ...
با همه‌ے خوبی‌هایش و همه‌ے فرصت‌هاے بزرگے كہ از دعا و مناجات و توبہ و استغفار به رویمان گشود.
سختےهاے وداع با این ماھ بزرگ را شاید لذت حضور در ماھ پیامبر، شعبان، آسان سازد و اگر توشه‌اے در خور كسب نكردیم بہ امید شعبان، منتهاے امل و آرزویمان را در عمل بہ خواسته‌های محبوب و معبودمان به كار می‌گیریم.
گرچہ فرصت استثنایے رجب رفت اما لحظه‌هاے طلایے دیگر در راھ است؛‌
آنها را دریابیم.
خداحافظ ؛ اے ماھ ریزش رحمت پروردگار؛ اے ماھ بزرگ خدا و اے ماھ استغفار و روزھ و ‌ اے ماھ دعا و وصال.
و سلام بر تو اے ،‌ اے ماھ رسول رحمت،‌ اے ماھ استغفار و روزھ و اے ماھ دعا و وصال. 

 
⚘🍃⚘🍃⚘
@m_rajabi57
⚘🍃⚘🍃⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت هشتم بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد نبرد، است
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🇮🇷 نهم 🔰چندین ماه گذشت ، پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود ، با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم برنمی اومدم ، بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها ، یاس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم و بدتر از همه جرات گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم ، از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم ، از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب همه می میرد اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که ... یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد، سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود ، اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود ... همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد،خوب که حرف هاش رو زد ، شروع کردم در مورد پرونده سوال کردن ! خیلی متعجب، جواب سوال هام رو می داد ، آخر حوصله اش سر رفت ... - این سوال ها چیه می پرسی کوین؟چی توی سرته؟ چند لحظه بهش نگاه کردم ، یه بومی سیاه به یه مرد سفید،عزمم رو جزم کردم ، ببین مرد، با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت،بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین (...) میشه رای رو به نفع شما برگردوند، حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه ، بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه ... رسما مات و مبهوت بهم نگاه می کرد ، چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد، تو اینها رو از کجا می دونی؟ ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد ، من وکیلم ، البته! فقط روی کاغذ؛ نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد، نه مرد ، تو وکیلی ! از همین الان .... روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ، اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم، از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد ، انگار همه شون مدام تکرار می کردن تو یه سیاه بومی هستی،شکستت قطعیه ، به مدارک دل خوش نکن ... رفتم به صورت آب زدم ، چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم،داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ... - شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم ، این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه، فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟ این؟ وکیل سفید؟ نفسم بند اومد ،حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست ، حس عجیبی داشتم ، اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ، اون وقت " این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ، هیچ کسی جز من سیاه ، حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود ... به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ، حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ، هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ،انسان دوستی؟ حتی موکل های من به چشم انسان و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده بهم نگاه نمی کردن ... لحظات سخت و وحشتناکی بود ، پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم ، مغزم از کنترل خارج شده بود،نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ، تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ، دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ، هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ، مرگ ناعادلانه خواهرم، همه به سمتم هجوم آورده بود ... دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ، حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد ، حس انسایت که در قلبم می مرد ... ✍🏻 نویسنده: ♻️ .... https://eitaa.com/m_rajabi57 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁