✨﷽✨
✨ #تلنگرانـــــــهـــ
از پیرے دانا پرسیدند
براے خوب بودن ڪدام
روز بهتر است؟
پیر دانا فرمود:
یڪ روز قبل از مرگ
گفتند:
ولى مرگ را هیچڪس
نمیداند؟
فرمود:
پس هر روز زندگے
را روز ِآخر فڪر ڪن
و خوب باش
شاید فردایے نباشد
#تلنگر
•✾https://eitaa.com/m_rajabi57 ✾•
☀️ #اعمال_روز_آخر ماه رجب
#غسل و نماز سلمان که در روایات فضیلت و آثار و برکات فراوانی برایش ذکر شده است..
و #روزه که پاداشش معادل ثواب روزه کل ماه #رجب است.
یکشنبه ۲۴ اسفند، آخرین روز #ماه_رجب
#التماس_دعا
https://eitaa.com/m_rajabi57
هدایت شده از مِشْکات
🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮
🎀با ما همراھ باشید با مجموعہ اے متنوع و خواندنے با داستانہا و دانستنے هاے جذاب:
🎀دسترسے آسان به سرسلسلھ هر مطلب :
👇👇👇👇👇
🌺🌿 #قسمت_اول #تفسیر_یک_دقیقہ_اےقران :
https://eitaa.com/m_rajabi57/158
🌺🌿 #قسمت اول داستان #بےتو_هرگز
https://eitaa.com/m_rajabi57/279
🌺🌿 #قسمت_اول #داستانہاےقرانے :
https://eitaa.com/m_rajabi57/329
🌺🌿 #قسمت_اول #مہدےشناسے :
https://eitaa.com/m_rajabi57/24
🌺🌿 #قسمت_اول رمان زیباے #دخترشینا :
https://eitaa.com/m_rajabi57/1058
🌺🌿 #قسمت_اول رمان زیباے #تمام_زندگےمن
https://eitaa.com/m_rajabi57/2722
🌺🌿 #قسمت_اول #ایستگاھ_ضرب_المثل:
https://eitaa.com/m_rajabi57/2763
🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮
ماستها را کیسه کردند :
ریشه وحکایت این #ضرب_المثل :
♾ بخش اول ♾
ژنرال #کریمخان ملقب به #مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد.
پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است.
مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.
در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در #ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً #مجازات می کردند.
روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ #ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این مادۀ غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی توانند استفاده کنند.
مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافۀ ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست..
ماست فروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:
"چه جور ماست می خواهی؟"
مختارالسلطنه گفت:
"مگر چند جور ماست داریم؟"
ماست فروش جواب داد:
"معلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم:
یکی ماست معمولی!
دیگری ماست مختارالسلطنه!"
مختار السلطنه که از شنیدن این مطلب حیرت کرده بود دوباره سوال کرد :👇
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#ریشه_ضرب_المثلهای_فارسی
#ایستگاھ_ضرب_المثل
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#ضرب_المثل این قسمت : 🐟ماهی از سر گنده گردد نی زدم🐟 #کاربرد: 🔸️اگر در خانواده یا جمعیتی احیاناً
#ضرب_المثل
🥛🥣 ماستها را کیسه کرد 🥣🥛
#کاربرد
اصطلاح بالا کنایه از:
جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
به طور مثال گفته می شود:
"فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد."
یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و قس علی هذا...
اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می کند.
و اصولا #ریشه و #حکایت آن چیست؟؟
🥛 🥣 🥛 🥣 🥛
@m_rajabi57
🥛 🥣 🥛 🥣 🥛
با هم بخوانیم👇👇
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#ریشه و #حکایت #ماست ها را کیسه کردند...
♾ بخش دوم ♾
..
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید.
ماست فروش گفت:
"ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم.
الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید!
اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است!
از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را #ماست #مختارالسلطنه لقب داده ایم!
حالا از کدام ماست می خواهی؟
این یا آن؟!"
#مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردی اش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند.
سپس طغار #دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند.
بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به #ماست_فروش کرد و گفت:"آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت تو را آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!"
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و "همه ماستها را کیسه کردند" تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل #ضرب_المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد..
با ما همراه باشید با حکایت و ریشه ضرب المثل های فارسی و ایرانی
در کانال 🌷 #مشکات 🌷
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#ریشه_ضرب_المثلهای_فارسی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🗓 تنها یک روز از ماه رجب باقی مانده...
🌸 #پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله وسلم:
🌹 كسى كه در ماه رجب هزار مرتبه «لا الَهَ الا الله» بگوید خداوند براى او صدهزار حسنه عطا کند و براى او صد شهر در بهشت بنا فرماید.
📚 مفاتیح الجنان
💐 به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات الله و سلامه علیه بخوانیم.
🍃خدایا به حرمت ماه بزرگ خودت در این ساعات پایانی این ماه رجب همه ی ما را ببخش و بیامرز...🤲
🍃 *أللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَج* 🍃
┈•••🍃🌸🍃•••┈
@m_rajabi57
┈•••🍃🌸🍃•••┈
مژدهی بزرگ.mp3
4.81M
#تلنگرانه
حالِ شعبان، حالِ جشن است !
🌟 حالِ عیــد است !
در چنین ماهی، بهترین عمل چیست؟
بهترین بهرهگیرندگان از این ماه، چه کسانی هستند؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_حسینی_قمی
#شعبان
#تلنگر
🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘
https://eitaa.com/m_rajabi57
🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘ 🦋⚘
با #رجب، وداع میكنیم ... با همهے خوبیهایش و همهے فرصتهاے بزرگے كہ از دعا و مناجات و توبہ و استغفار به رویمان گشود. سختےهاے وداع با این ماھ بزرگ را شاید لذت حضور در ماھ پیامبر، شعبان، آسان سازد و اگر توشهاے در خور كسب نكردیم بہ امید شعبان، منتهاے امل و آرزویمان را در عمل بہ خواستههای محبوب و معبودمان به كار میگیریم. گرچہ فرصت استثنایے رجب رفت اما لحظههاے طلایے دیگر در راھ است؛ آنها را دریابیم. خداحافظ #ماہ_رجب؛ اے ماھ ریزش رحمت پروردگار؛ اے ماھ بزرگ خدا و اے ماھ استغفار و روزھ و اے ماھ دعا و وصال. و سلام بر تو اے #ماھ_شعبان، اے ماھ رسول رحمت، اے ماھ استغفار و روزھ و اے ماھ دعا و وصال. #وداع_باماه_رجب ⚘🍃⚘🍃⚘ @m_rajabi57⚘🍃⚘🍃⚘
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت هشتم بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد نبرد، است
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت نهم
🔰چندین ماه گذشت ، پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود ، با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم برنمی اومدم ، بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها ، یاس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم و بدتر از همه جرات گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم ، از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم ، از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب همه می میرد اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که ...
یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد، سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود ، اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود ...
همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد،خوب که حرف هاش رو زد ، شروع کردم در مورد پرونده سوال کردن ! خیلی متعجب، جواب سوال هام رو می داد ، آخر حوصله اش سر رفت ...
- این سوال ها چیه می پرسی کوین؟چی توی سرته؟
چند لحظه بهش نگاه کردم ، یه بومی سیاه به یه مرد سفید،عزمم رو جزم کردم ، ببین مرد، با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت،بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین (...) میشه رای رو به نفع شما برگردوند، حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه ، بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه ...
رسما مات و مبهوت بهم نگاه می کرد ، چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد، تو اینها رو از کجا می دونی؟ ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد ، من وکیلم ، البته! فقط روی کاغذ؛ نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد، نه مرد ، تو وکیلی ! از همین الان ....
روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ، اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم، از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد ، انگار همه شون مدام تکرار می کردن تو یه سیاه بومی هستی،شکستت قطعیه ، به مدارک دل خوش نکن ...
رفتم به صورت آب زدم ، چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم،داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ...
- شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم ، این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه، فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟
این؟ وکیل سفید؟ نفسم بند اومد ،حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست ، حس عجیبی داشتم ، اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ، اون وقت " این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ، هیچ کسی جز من سیاه ، حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود ...
به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ، حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ، هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ،انسان دوستی؟ حتی موکل های من به چشم انسان و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده بهم نگاه نمی کردن ...
لحظات سخت و وحشتناکی بود ، پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم ، مغزم از کنترل خارج شده بود،نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ، تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ، دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ، هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ، مرگ ناعادلانه خواهرم، همه به سمتم هجوم آورده بود ...
دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ، حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد ، حس انسایت که در قلبم می مرد ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_هشتادودو 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi5
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_هشتادوسه 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 ♦️ #قسمت ۸۲♦️ 🐳 🌊 #یونس_در_دریا 🌊🐳 #و اذ النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن
🌴 #داستان های_قرانی🌴
💠 #قسمت ۸۳💠
♦️ #اصحال_رس ♦️
کذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود. و عاد و فرعون و اخوان لوط.
(سوره ق: 15)
اصحاب رس:
🔹گروهی بودند که (بعد از #سلیمان بن #داود) در کنار رود بزرگی سکونت داشتند که نام آن #رس بود.
در اطراف آن رود بزرگ که هموازه آب فراوانی در آن جریان داشت، آبادی ها و مزارعی به وجود آورند که از هر جهت رضایت بخش بود.
آب گوارا، درختان پرمیوه،
نعمت فراوان ، هوای مطبوع و مناظر فرح آور ، به زندگی آنان جلوه و طراوات خاصی می بخشید.
در کنار آن رودخانه درخت صنوبری بود که به واسطه مساعدت آب و هوا رشد فوق العاده ای نموده و سر به آسمان کشیده بود شیطان آن قوم را فریب داد و به پرستش آن درخت دعوت نمود.
قوم هم وسوسه او را پذیرفتند و تن به عبادت درخت صنوبر دادند و پس از آن شاخه هائی از آن درخت را به آبادیهای دیگر بردند و پرورش دادند و به عبادت آنها پرداختند.
رفته رفته اعتقاد آنان به درخت صنوبر قوت گرفت و یکباره خدا را فراموش کردند.
برای صنوبر قربانی می کردند و در مقابل آن به خاک می افتادند.
جهل و نادانی آن قوم از این درجه هم بالاتر رفت و آب آن رود بزرگ را بر خود حرام کردند و برای مصرف خودشان از آب چشمه های دیگر مصرف می نمودند.
زیرا می گفتند حیات و زندگی خدای ما بسته به این آب است و جز خدا کسی نباید از آن مصرف کند.
هر انسان و حیوانی از آن آب می آشامید بی رحمانه او را می کشتند.
آن قوم هر سال روز عیدی داشتند که پای درخت صنوبر جمع می شدند و گوسفندانی قربانی می کردند و سپس آن قربانی ها را با آتش می سوزاندند.
چون شعله و دود آن به سوی آسمان می رفت ، همه به خاک می افتادند و در مقابل درخت به گریه و تضرع و زاری می پرداختند و شیطان هم به وسائلی، آنان را دلگرم می نمود و از پرستش درخت خوشنودشان می ساخت.
💠سالها به این ترتیب گذشت و آن قوم در چنین گمراهی و ضلالت عظیمی به سر می بردند.
خداوند برای رهبری و نجات آنان، پیامبری از نواده های #یعقوب از میان آنها بر انگیخت و او را مأمور هدایت قوم ساخت.
او برای هدایت قومش، مانند سایر انبیاء، شروع به فعالیت و تبلیغ کرد و گاه و بی گاه، آنان را از پرستش درخت منع کرد و به عبادت خدای بزرگ، یعنی آفریننده جهان و جهانیان دعوت کرد.
تبلیغات او، در دل آن قوم اثری به جای نگذاشت و ذره ای آنان را از پرستش درخت منصرف ننمود.
اتفاقاً ایام عید آن قوم فرا رسید و برای انجام مراسم عید، هیجان و شوری در میان آن قوم دیده می شد. همه در تلاش بودند که در انجام تشریفات عید شرکت کنند.
💠آن پیامبر محترم، وقتی سرسختی قوم را دید، به درگاه خدا مناجات کرد و از خدا در خواست نمود که درخت صنوبر را بخشگاند تا این مردم بفهمند، درخت قابل پرستش نیست.
دعای او مستجات شد و درخت یکباره خشگید و برگهای سبز و زیبای آن، زرد شد و بر زمین فرو ریخت. ولی این حادثه به جای اینکه دل مردم را تکان دهد و آنان را از عبادت درخت، سرد کند، عکس العمل های دیگری داشت.
جمعی از مردم، خشک شدن درخت را در اثر سحر آن پیامبر دانستند و گروهی آن را اینطور تفسیر کردند که چون این مرد ادعای پیغمبری کرد و به خدای شما به نظر تحقیر و استهزاء نگریست و شما هم او را مجازات نکردید، خدای شما غضب کرد و به این صورت در آمد.
اینک باید آن مرد را به سخت ترین وجه بکشید تا خشنودی معبود خود را فراهم سازید.
💠به دنبال این سخنان، تصمیم قطعی برای قتل آن پیامبر گرفته شد. چاهی عمیق کندند و آن پیامبر را در آن چاه افکندند و سنگی بزرگ بر روی آن گذاشتند.
ساعت ها ناله پیامبرشان از میان چاه شنیده شد و سپس برای همیشه آن صدا خاموش گردید و آن فرستاده خدا در درون چاه از دنیا رفت.
این رفتار ظالمانه و وقاحت قوم دریای غضب الهی را متموج ساخت و هنوز ساعتی نگذشته بود که آثار عذاب خداوند آشکار شد.
باد سرخی به شدت وزید و آنان را بر زمین کوبید آنگاه ابر سیاهی بر آنان سایه افکند و در یک لحظه آن جمعیت تبهکار به آتش عضب پروردگار سوختند و عبرت عالمیان شدند..
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57