eitaa logo
مِشْکات
105 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 📍 #قسمت ۸۷📍 🔆 #اصحاب_سبت🔆 بخش آخر ⬅️خردمندان و متدینین قوم، آنها را نصیحت کردن
🌴 🌴 📍 ۸۸📍 قتل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذ هم علیها قعود... (سوره بروج: 8) 📌 آخرین پادشاهی است که از طائفه حمیر به سلطنت رسید و زمام امور مردم را بدست گرفت.  او دین را پذیرفت و آن را دین رسمی، اعلام کرد در حالیکه یهودیت با آمدن از بین رفت و خط بطلان بر آن کشیده شد.  ذونواس مبارزه شدیدی با دین ، آغاز کرد و برای از بین بردن آن، به کوشش و فعالیت دامنه داری دست زد، یهودیان را محترم می شمرد و مسیحیان را بیرحمانه گردن می زد و نابود می ساخت.  او تصمیم قطعی گرفته بود که دین یهود را در سراسر روی کره زمین، دین رسمی بشر قرار دهد و سایر ادیان را نابود گرداند، و برای انجام این مقصود، از هیچگونه اقدامی خودداری نمی کرد، به هر شهر و کشوری که دینی غیر از دین یهود وجود داشت، لشکر کشی می کرد و اهالی آن را مجبور به استعفاء از دین خود و پیروی از کیش یهود می نمود.  📌روزی به او خبر دادند که اهالی ، آئین مسیح را پذیرفته اند و جز چند نفر انگشت شمار، همه از یهودیت روی گردانده اند.  این خبر، چنان ذونواس را ناراحت و غضبناک کرد که خواب و آسایش بر او حرام شد و در همان لحظه آماده جنگ با نجرانیان گردید.  📌سپاه خود را تجهیز نمود و با ارتش بی شماری، به سوی نجران حرکت کرد. از حادثه مسیحی شدن نجران، می خروشید و برای آن مردم بینوا تصمیم های خطرناک می گرفت.  کم کم سپاهش، به نجران نزدیک شد و بیرون آن منطقه منزل کردند. ذونواس ماموری به نجران فرستاد و رجال و اشراف آن را احضار کرد. چون به حضورش آمدند، آنان را مخاطب قرار داد و چنین گفت:  به من خبر رسیده که اهالی نجران به اغوای یک مرد مسیحی به نام دوس از آئین یهودیت دست کشیده اند و کیش نصرانیت را اختیار کرده اند. اینک من با این سپاه مجهز آمده ام تا دیگر باره دین یهود را در این منطقه برقرار سازم و اساس نصرانیت را از میان براندازم. غرض از احضار شما آن است که، شما بزرگان و خردمندان نجران بروید دور هم بنشینید، تبادل نظر کنید و یکی از این دو راهی که من به شما می گویم برای خود انتخاب نمائید:  من در درجه اول به شما پیشنهاد می کنم که به دین سابق خود یعنی کیش یهودیت برگردید و از این انحراف توبه کنید.  اگر حاضر به پذیرفتن این پیشنهاد نیستید، بدانید که شما را به سخت ترین وجه، مجازات می کنم و احدی از منحرفین شما را باقی نمی گزارم.    📌بزرگان نجران، با روحیه ای قوی و بیانی محکم که از یک ایمان راسخ حکایت می کرد در جواب آن مرد سرکش چنین گفتند: ما را احتیاجی به مشورت و تبادل افکار نیست. ما دین حق را یافته ایم و پیروی آن را قبول کرده ایم. در راه دین از هیچ نوع عقوبتی باک نداریم و جانبازی در راه حق و حقیقت را بهترین افتخار می شماریم.  ذونواس که انتظار چنین پاسخی نداشت؛ دستور داد گودالهائی (اخدود) در زمین کندند. در آن گودالها آتش عظیمی افروختند. آنگاه خود و سپاهیانش در کنار گودالها به تماشا ایستادند. سپس دستور داد مؤمنین را حاضر کنند. مامورین او در نجران جستجو می کردند و هر کس به آئین مسیح ایمان آورده بود، می آوردند و در میان آتش می افکندند.  جمعی را در آتش سوزانید، گروهی را با شمشیر به قتل رسانید، عده ای را گوش و دست و پا برید و نجران را از مومنین به مسیح خالی کرد.  در این حادثه بیست هزار نفر را ذونواس از بین برد و دیگر باره کیش یهودیت را در نجران برقرار ساخت.  📌یکی از مسیحیان نجران وقتی جریان ذونواس و قتل عام مسیحی ها را دید همان ساعت بر اسب راهواری نشست و راه روم را در پیش گرفت.  شب و روز راه پیمود. از دشتها و بیابانها گذشت. کوه ها و تپه ها را از زیر پا گذرانید، تا خود را به دربار قیصر، رسانید و حادثه دلخراش نجران را مو به مو برای نقل کرد و برای سرکوبی از او استمداد نمود.  چون قیصر نصرانی بود، از شنیدن حادثه نجران افسرده شد و به آن مرد گفت: کشور شما با ما خیلی فاصله دارد و لشگر کشی خالی از اشکال نیست ولی من نامه ای به نجاشی پادشاه حبشه می نویسم و سرکوبی ذونواس را به عهده او می گذارم. زیرا نجاشی هم تابع کیش مسیح است و هم با یمن و مرکز فرمانروائی ذونواس مجاور است و برای او جنگیدن با ذونواس آسان است.  به این ترتیب قیصر نامه ای به نجاشی نوشت و سرکوبی ذونواس و همچنین یاری کردن دین مسیح را از او خواستار شد.  آن مرد نامه قیصر را گرفت و به سوی حبشه عزیمت کرد. چون به دربار نجاشی رسید، نامه را تقدیم کرد و ضمنا از بی رحمی و وحشیگری ذونواس و سپاهش شرحی به عرض رسانید.  https://eitaa.com/m_rajabi57 👇
مِشْکات
#داستانهای_قرانی 🖍️ #قسمت۱۳۶ 🖍️ ⚔ #جنگ_تبوک ⚔ #بخش_چهارم یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل
🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 🌹 📚 ۱۳۷📚 🌷 🌷 فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم... (سوره آل عمران: 61) 🖍️بین و شهری بود که نجران نامیده می شد. اهالی شهر در آغاز بت پرست بودند و سپس به کیش یهود در آمدند و پس از مدتی، به ارشاد یکی از مسیحیان، دین را پذیرفتند. 📝 (پادشاه حمیر) که بود و میل داشت یهودیت را در همه جا آئین رسمی اعلام کند، به نجران حمله کرد و گروهی از مسیحیین آن را در شعله های سوزان آتش سوزانید.(43) با اینکه بسیاری از مسیحیان نابود شدند، ولی پس از زوال قدرت ذونواس، مجدداً مذهب مسیح رواج یافت و مردم به نصرانیت روآوردند. در نجران معبدی وجود داشت که در مقابل کعبه معظمه ساخته شده بود و جمعی از بزرگان و راهبان، در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند. 📝مهمترین شخصیت های نجران سه نفر به نامهای: عاقب (عبدالمسیح) و ایهم (معروف به سید) و ابوحارثة بن علقمه که اولی فرماندار و حاکم نجران و دومی از محترمین و خدمت گذاران جامعه و سومی رهبر روحانی و اسقف نجران بشمار می آمد. رسول محترم اسلام(ص) به منظور دعوت نجرانیان به اسلام، نامه ای به اسقف آن شهر نوشت و مضمون نامه این بود:  الرحمن الرحیم. نامه ای است از محمد فرستاده خدا بسوی اسقف نجران. اگر اسلام را بپذیرید و در برابر سخن حق تسلیم باشید، من حمد خدا که معبود ابراهیم و اسحق و یعقوب است، بسوی شما می فرستم و پس از آن، شما را از ذلت پرستش مخلوق، به عزت پرستش خداوند دعوت می کنم و از ولایت و حکومت بندگان بسوی ولایت پروردگار جهان می خوانم. در صورتی که از پذیرفتن اسلام امتناع دارید، باید بر طبق مقررات، جزیه بپردازید و اگر از آن هم خودداری کنید. به شما اعلان جنگ می دهم. والسلام. 📝نامه توسط چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص) به فرستاده شد و وقتی اسقف، نامه را دریافت کرد و از مضمون آن مطلع شد، سخت مضطرب و نگران گردید و ترسی عظیم در دل او راه یافت. آنگاه برای بدست آوردن راه حل، چند تن از رجال و بزرگان را احضار کرد و مطلب را به آنان اطلاع داد و نظرشان را جویا شد. شرجیل که از مردان نامی نجران و به همین منظور احضار شده بود، اظهار داشت: تو خود می دانی که خداوند به ابراهیم خلیل وعده فرموده که از ذریه فرزندش اسماعیل، پیامبری برانگیزد. ولی در این مورد من صلاحیت اظهار نظر ندارم. اگر از کارهای اجتماعی و سیاسی بود، می توانستم نظر خود را بگویم. نفر دوم از احضار شدگان، مردی از بزرگان حمیر، به نام عبدالله بن شرحبیل بود. او نیز خود را شایسته اظهار نظر در این امر نبودت و رسالت ندید و گفت: من در مورد کارهای دنیوی و امور اجتماعی می توانم به شما کمک فکری کنم. ولی در این مسائل تخصصی ندارم. جبار بن فیض، سومین شخصیتی بود که برای مشورت احضار شد. او هم جوابی ماند دیگران داد و خود را لایق و صالح ندید که در این گونه امور دخالت کند. 📝بدیهی است که اسقف از نظر اطلاعات دینی، نیازمند به مشورت دیگران نبود و نگرانیش فقط از این نظر بود که مبادا به واسطه مسلمان شدن نجرانیها ریاست و حکومت او، دستخوش فنا و زوال شود. چون اسقف از مشاورین خود نتیجه ای نگرفت، صلاح در این دید که به آراء عمومی مراجعه کند و از همه مردم نظر بخواهد. عقیده اکثریت مردم بر این بود که هیئتی به مدینه اعزام شوند و درباره محمد تحقیقاتی نموده، گزارشی تهیه کنند. آنگاه تصمیم قطعی اتخاذ شود. 📝به دنبال این جریان، هیئتی مرکب از شصت نفر به سوی مدینه رهسپار شدند و در راس آنها حاکم نجران و اسقف نامبرده قرار داشتند. در بین راه مرکب اسقف پایش لغزید و او را بر زمین زد. برادر او که ملازم رکابش بود، سخنی جسارت آمیز به رسول محترم اسلام گفت.  اسقف با حال خشم بر برادرش لعنت فرستاد و گفت: چرا به بد می گوئی؟ او همان است که ما انتظار او را داریم. گفت: در صورتیکه چنین است، چرا او را تصدیق نمی کنی و مسلمان نمی شود؟! گفت: مسیحیان این همه مال و ثروت و خدم حشم به ما داده اند و مایل به مسلمانی نیستند. اگر ما پیرو اسلام شویم، تمام این مزایا را از دست خواهیم داد. این سخن در دل برادر اسقف اثر گذاشت و بالنتیجه پس از شرفیابی خدمت رسول اکرم(ص) مسلمان شد. .. صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 🌹 📚 ۱۳۷📚 🌷 🌷 فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم... (سوره آل عمران: 61) 🖍️بین و شهری بود که نجران نامیده می شد. اهالی شهر در آغاز بت پرست بودند و سپس به کیش یهود در آمدند و پس از مدتی، به ارشاد یکی از مسیحیان، دین را پذیرفتند. 📝 (پادشاه حمیر) که بود و میل داشت یهودیت را در همه جا آئین رسمی اعلام کند، به نجران حمله کرد و گروهی از مسیحیین آن را در شعله های سوزان آتش سوزانید.(43) با اینکه بسیاری از مسیحیان نابود شدند، ولی پس از زوال قدرت ذونواس، مجدداً مذهب مسیح رواج یافت و مردم به نصرانیت روآوردند. در نجران معبدی وجود داشت که در مقابل کعبه معظمه ساخته شده بود و جمعی از بزرگان و راهبان، در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند. 📝مهمترین شخصیت های نجران سه نفر به نامهای: عاقب (عبدالمسیح) و ایهم (معروف به سید) و ابوحارثة بن علقمه که اولی فرماندار و حاکم نجران و دومی از محترمین و خدمت گذاران جامعه و سومی رهبر روحانی و اسقف نجران بشمار می آمد. رسول محترم اسلام(ص) به منظور دعوت نجرانیان به اسلام، نامه ای به اسقف آن شهر نوشت و مضمون نامه این بود:  الرحمن الرحیم. نامه ای است از محمد فرستاده خدا بسوی اسقف نجران. اگر اسلام را بپذیرید و در برابر سخن حق تسلیم باشید، من حمد خدا که معبود ابراهیم و اسحق و یعقوب است، بسوی شما می فرستم و پس از آن، شما را از ذلت پرستش مخلوق، به عزت پرستش خداوند دعوت می کنم و از ولایت و حکومت بندگان بسوی ولایت پروردگار جهان می خوانم. در صورتی که از پذیرفتن اسلام امتناع دارید، باید بر طبق مقررات، جزیه بپردازید و اگر از آن هم خودداری کنید. به شما اعلان جنگ می دهم. والسلام. 📝نامه توسط چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص) به فرستاده شد و وقتی اسقف، نامه را دریافت کرد و از مضمون آن مطلع شد، سخت مضطرب و نگران گردید و ترسی عظیم در دل او راه یافت. آنگاه برای بدست آوردن راه حل، چند تن از رجال و بزرگان را احضار کرد و مطلب را به آنان اطلاع داد و نظرشان را جویا شد. شرجیل که از مردان نامی نجران و به همین منظور احضار شده بود، اظهار داشت: تو خود می دانی که خداوند به ابراهیم خلیل وعده فرموده که از ذریه فرزندش اسماعیل، پیامبری برانگیزد. ولی در این مورد من صلاحیت اظهار نظر ندارم. اگر از کارهای اجتماعی و سیاسی بود، می توانستم نظر خود را بگویم. نفر دوم از احضار شدگان، مردی از بزرگان حمیر، به نام عبدالله بن شرحبیل بود. او نیز خود را شایسته اظهار نظر در این امر نبودت و رسالت ندید و گفت: من در مورد کارهای دنیوی و امور اجتماعی می توانم به شما کمک فکری کنم. ولی در این مسائل تخصصی ندارم. جبار بن فیض، سومین شخصیتی بود که برای مشورت احضار شد. او هم جوابی ماند دیگران داد و خود را لایق و صالح ندید که در این گونه امور دخالت کند. 📝بدیهی است که اسقف از نظر اطلاعات دینی، نیازمند به مشورت دیگران نبود و نگرانیش فقط از این نظر بود که مبادا به واسطه مسلمان شدن نجرانیها ریاست و حکومت او، دستخوش فنا و زوال شود. چون اسقف از مشاورین خود نتیجه ای نگرفت، صلاح در این دید که به آراء عمومی مراجعه کند و از همه مردم نظر بخواهد. عقیده اکثریت مردم بر این بود که هیئتی به مدینه اعزام شوند و درباره محمد تحقیقاتی نموده، گزارشی تهیه کنند. آنگاه تصمیم قطعی اتخاذ شود. 📝به دنبال این جریان، هیئتی مرکب از شصت نفر به سوی مدینه رهسپار شدند و در راس آنها حاکم نجران و اسقف نامبرده قرار داشتند. در بین راه مرکب اسقف پایش لغزید و او را بر زمین زد. برادر او که ملازم رکابش بود، سخنی جسارت آمیز به رسول محترم اسلام گفت.  اسقف با حال خشم بر برادرش لعنت فرستاد و گفت: چرا به بد می گوئی؟ او همان است که ما انتظار او را داریم. گفت: در صورتیکه چنین است، چرا او را تصدیق نمی کنی و مسلمان نمی شود؟! گفت: مسیحیان این همه مال و ثروت و خدم حشم به ما داده اند و مایل به مسلمانی نیستند. اگر ما پیرو اسلام شویم، تمام این مزایا را از دست خواهیم داد. این سخن در دل برادر اسقف اثر گذاشت و بالنتیجه پس از شرفیابی خدمت رسول اکرم(ص) مسلمان شد. .. صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 🌹 📚 ۱۳۷📚 🌷 🌷 فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم... (سوره آل عمران: 61) 🖍️بین و شهری بود که نجران نامیده می شد. اهالی شهر در آغاز بت پرست بودند و سپس به کیش یهود در آمدند و پس از مدتی، به ارشاد یکی از مسیحیان، دین را پذیرفتند. 📝 (پادشاه حمیر) که بود و میل داشت یهودیت را در همه جا آئین رسمی اعلام کند، به نجران حمله کرد و گروهی از مسیحیین آن را در شعله های سوزان آتش سوزانید.(43) با اینکه بسیاری از مسیحیان نابود شدند، ولی پس از زوال قدرت ذونواس، مجدداً مذهب مسیح رواج یافت و مردم به نصرانیت روآوردند. در نجران معبدی وجود داشت که در مقابل کعبه معظمه ساخته شده بود و جمعی از بزرگان و راهبان، در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند. 📝مهمترین شخصیت های نجران سه نفر به نامهای: عاقب (عبدالمسیح) و ایهم (معروف به سید) و ابوحارثة بن علقمه که اولی فرماندار و حاکم نجران و دومی از محترمین و خدمت گذاران جامعه و سومی رهبر روحانی و اسقف نجران بشمار می آمد. رسول محترم اسلام(ص) به منظور دعوت نجرانیان به اسلام، نامه ای به اسقف آن شهر نوشت و مضمون نامه این بود:  الرحمن الرحیم. نامه ای است از محمد فرستاده خدا بسوی اسقف نجران. اگر اسلام را بپذیرید و در برابر سخن حق تسلیم باشید، من حمد خدا که معبود ابراهیم و اسحق و یعقوب است، بسوی شما می فرستم و پس از آن، شما را از ذلت پرستش مخلوق، به عزت پرستش خداوند دعوت می کنم و از ولایت و حکومت بندگان بسوی ولایت پروردگار جهان می خوانم. در صورتی که از پذیرفتن اسلام امتناع دارید، باید بر طبق مقررات، جزیه بپردازید و اگر از آن هم خودداری کنید. به شما اعلان جنگ می دهم. والسلام. 📝نامه توسط چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص) به فرستاده شد و وقتی اسقف، نامه را دریافت کرد و از مضمون آن مطلع شد، سخت مضطرب و نگران گردید و ترسی عظیم در دل او راه یافت. آنگاه برای بدست آوردن راه حل، چند تن از رجال و بزرگان را احضار کرد و مطلب را به آنان اطلاع داد و نظرشان را جویا شد. شرجیل که از مردان نامی نجران و به همین منظور احضار شده بود، اظهار داشت: تو خود می دانی که خداوند به ابراهیم خلیل وعده فرموده که از ذریه فرزندش اسماعیل، پیامبری برانگیزد. ولی در این مورد من صلاحیت اظهار نظر ندارم. اگر از کارهای اجتماعی و سیاسی بود، می توانستم نظر خود را بگویم. نفر دوم از احضار شدگان، مردی از بزرگان حمیر، به نام عبدالله بن شرحبیل بود. او نیز خود را شایسته اظهار نظر در این امر نبودت و رسالت ندید و گفت: من در مورد کارهای دنیوی و امور اجتماعی می توانم به شما کمک فکری کنم. ولی در این مسائل تخصصی ندارم. جبار بن فیض، سومین شخصیتی بود که برای مشورت احضار شد. او هم جوابی ماند دیگران داد و خود را لایق و صالح ندید که در این گونه امور دخالت کند. 📝بدیهی است که اسقف از نظر اطلاعات دینی، نیازمند به مشورت دیگران نبود و نگرانیش فقط از این نظر بود که مبادا به واسطه مسلمان شدن نجرانیها ریاست و حکومت او، دستخوش فنا و زوال شود. چون اسقف از مشاورین خود نتیجه ای نگرفت، صلاح در این دید که به آراء عمومی مراجعه کند و از همه مردم نظر بخواهد. عقیده اکثریت مردم بر این بود که هیئتی به مدینه اعزام شوند و درباره محمد تحقیقاتی نموده، گزارشی تهیه کنند. آنگاه تصمیم قطعی اتخاذ شود. 📝به دنبال این جریان، هیئتی مرکب از شصت نفر به سوی مدینه رهسپار شدند و در راس آنها حاکم نجران و اسقف نامبرده قرار داشتند. در بین راه مرکب اسقف پایش لغزید و او را بر زمین زد. برادر او که ملازم رکابش بود، سخنی جسارت آمیز به رسول محترم اسلام گفت.  اسقف با حال خشم بر برادرش لعنت فرستاد و گفت: چرا به بد می گوئی؟ او همان است که ما انتظار او را داریم. گفت: در صورتیکه چنین است، چرا او را تصدیق نمی کنی و مسلمان نمی شود؟! گفت: مسیحیان این همه مال و ثروت و خدم حشم به ما داده اند و مایل به مسلمانی نیستند. اگر ما پیرو اسلام شویم، تمام این مزایا را از دست خواهیم داد. این سخن در دل برادر اسقف اثر گذاشت و بالنتیجه پس از شرفیابی خدمت رسول اکرم(ص) مسلمان شد. .. صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57