بسم الله.
میدانی رفیق برای بچه های این زمان از یک چیز خیلی میترسم!
آن هم رفاه طلبی است!
به اسم حمایت، دلسوزی، مهربانی...
عجیب شده ایم
روزی آنقدر خانواده ها وسیع بودند که هرکس باید به فکر نیازهایش می بود مثلا اگر سر غذا نمی رسید، ممکن بود غذا برایش نماند.
اما امروز تمااااام تمرکز خانواده روی این یکی دوتا فرزند است که یک وقتی آب در دلشان تکان نخورد!
اتاق مجزای مجهز
تخت و بارگاه فلان.
لباس و کفش مناسب فصل
این غذا را نخواستی منو باز است!
اسباب بازی های گران قیمت
وووو....
امام علی جانمان می فرمایند بچه هایتان را مثل درخت بیابان تربیت کنید! مقاوم!
با این ناز پروری ها مقاوم می شوند؟!
کجا قرار است تمرین تاب آوری کنند؟
کجا قرار است یاد بگیرند همه چیز همیشه نیست و حالشان را وابسته به دارایی ها و شرایط بیرونیشان نکنند؟!
مگر ما همیشه هستیم که امکانات فراهم کنیم؟
تا کی می توانیم فراهم کنیم؟
تازه قضیه آنجا بدتر می شود که مادر غصه می خورد از اینکه نمی تواند فلان اسباب بازی را برای فرزندش بخرد یا هر فصل این تعداد لباس و کفش که دوستش برای بچه اش می خرد را فراهم کند!
که نکند در دل بچه بماند!
که نکند غصه بخورد!
بیایید اول خودمان را درست کنیم
تا وقتی خودمان چشم هایمان درگیر دارایی های دیگران است و برای نداشته هایمان غصه میخوریم؛
مادامی که ما این باشیم او هم همان خواهد شد!
هرچه بزرگتر می شود پر توقع تر
هرچه بزرگتر می شود کم صبرتر!
حتی اگر داریم برای بچه هایمان محدودیت های حساب شده برنامه ریزی کنیم.
بگذاریم زیر آفتاب راه برود و گرما را لمس کند
بگذاریم کمی با گرسنگی اش دست و پنجه نرم کند
بگذاریم کفش هایی که هنوز کار می دهد ولی ظاهرش نو نیست را بپوشد!
تا خراب شد نسازیم
تا خراب شد نخریم بگذاریم کمی خلاقیتش میدان جولان پیدا کند!
القصه گاهی محبت ظالمانه می شود!
درست همین جا که یک انسان را از شکوفا شدن استعدادها و توانمندی هایش و قدرتش باز می داریم و او را محدود به تیر و تخته ی دنیا می کنیم!
#استراتژی_تاب_آوری
@madaranehamdel
#روایت_کوتاه
دخترم امشب که دید دارم گریه میکنم زد زیر گریه.
بغلش کردم بهش گفتم ناراحت نباش امام زمان بیاد دنیا پر از خوبی و شادی میشه.
گفت: الان کجاست؟
گفتم: پیش بچه های فلسطین و لبنان.
گفت: داره کمک میده اسباب بازی هاشون رو از زیر خاک ها پیدا کنن؟!
گفتم: دقیقا تو میفهمی...
✍ م. پ
https://eitaa.com/maadarestaan
بسم الله الرحمن الرحیم
«باید ایستاده، عزاداری کنیم»
دلم روشن بود که بلایی بر سرمان نازل نشده. سعی کردم، بیتوجه به آسمان که دلش گرفته بود، به امورات بچهها رسیدگی کنم. پردهها را کنار زدم تا خانه را از این فضای غمبار ، بیرون بکشم. نور ضعیفی از پشت ابرها، خودش را روی فرشها پهن کرد. حال و هوای خانه کمی بهتر شد اما من... نمیدانم چه دردی به جانم افتاده بود. دلشوره داشتم. از۳۰ اردیبهشت به بعد، آسمان اینطور نباریده بود. اسباببازیها و لباس های بچهها را تند تند از دور خانه جمع کردم. ظرفها را شستم. لباس های روی رختآویز را جمع کردم. از این اتاق به آن اتاق میرفتم و برای خودم کار جور میکردم. تلاشی ناموفق جهت فکر نکردن به خبرهای ضد و نقیض.
باران هر چند دقیقه شدت میگرفت و باز آرام میشد. آسمان مثل کسی شده بود که داغی دیده و با دلداری دیگران ساکت میشد، بعد چیزی نمیگذشت که به یاد عزیز از دست رفتهاش، دوباره شیون سر میداد.
برای رهایی از فکر و خیال، پشت سیستم نشستم. کارهای عقب افتادهی دانشگاه را پیگیری کردم. قطعی چندبارهی برق، سرعت لاک پشتی اینترنت و تقاضاهای پیدرپی بچهها، حسابی توی روزمرگی غرقم کرد. وقتی به خودم آمدم که زندگی از جریان افتاده بود. از قاب گوشی به چهرهی محجوباش، که میخندید، خیره ماندم. رشتهی ترسها و افکارم از دستم در رفت. انگشتهایم روی صفحهی گوشی ضربه میزدند و چیزهایی تایپ میکردند. فقط من نبودم. مادرهای دیگر هم حالشان دست کمی از من نداشت. تا چند دقیقه قبل، داشتیم برنامه میچیدیم، آش نذری برای سلامتی سید بپزیم. دست به دعا برداریم و خدا را به معصومیت طفلهایمان قسم بدهیم، که قهرمان کودکیهایمان و تکیهگاه جوانیمان را از ما نگیر.
به سختی خودم را از روی زمین جمع کردم. آدم ناامید و وارفتهای بودم که باید با کاردک از زمین تراشیده میشد. پاهایم را دنبال خودم کشاندم تا اتاق. بچهها خواب بودند. یادم آمد، میخواستم کنارشان بخوابم. خوب شد نخوابیدم. والا باز هم خودم را نمی بخشیدم. مثل ساعت۱:۲۰ که در خواب راحت بودم.
پهلوی بچهها دراز کشیدم. ولی گوشی را کنار نگذاشتم. از ترس اینکه خبر تازهای شود و من بیخبر بمانم. مثلاً پیامی بیاید که شهادت سید مقاومت، کذب بوده برای فریب دشمن. زنده است و من در هوایی نفس میکشم که او هم در آن نفس میکشد.
ناامیدی قالبترین حسی بود که داشتم تا قبل از دیدن آن فیلم. همان که سید خوش سیمای ما، با صدای گرم و گیرا اش میگفت:« کشته شدن، باعث بیداری و استواری و عزم بیشتر میشود و محاصره باعث زیادتر شدن اعتماد و توکل و اتصال به قدرت حقیقی...» عزاداری ام بعد از شنیدن کلمات سید جور دیگری شد. داغ همانقدر سوزان بود و غم همان اندازه سنگین. اما ایستادم. باید ایستاده عزاداری میکردم.
به سمت آشپزخانه پا تند کردم. غذا را بار گذاشتم. برای سرباز های کوچک خانهام و رزمندهی بیرون خانه که زمانی به آمدنش نمانده بود. باید زندگی را به جریان میانداختم. کارهای انجام نشده را توی لیست فعالیتهای فردا نوشتم. کاغذ و قلمم را دست گرفتم تا روایت کنم چه ظلمها به ما شد، اما ما با مشتهایی محکم، همچنان ایستادهایم.
ف. محمدی
https://eitaa.com/maadarestaan
از: مادران جمهوری اسلامی ایران
به: جهانیان
به ویژه مردم مقاوم و مظلوم غزه و لبنان
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ شهادت خواهد داد که در سایه انفعال جامعه جهانی و فقدان برخوردهای بازدارنده نهادهای بینالمللی و دولت ها،
نزدیک یک سال است که رژیم منحوس صهیونیستی، در غزه و سپس لبنان، زنان و مردان و کودکان را به وحشیانه ترین شکل به خاک و خون کشیده است.
با پشتیبانی آمریکا توحش این سگ هار روز به روز بیشتر میشود و تجاوز و جنایت ها افزون میگردد.
اما در گوشهای از جغرافیای عالم
ما قرار گرفته ایم،
ما مادران ایران.
یک سال است اشک چشمانمان خشک و آتش دل هایمان سرد نشده و با حیرت و غمِ بی حد، این جنایت عریان و این مقاومت غرورآفرین و حسرت انگیز را نظاره گر هستیم.
یک سال است که جسم مان اینجاست و روح مان، شانههای مادرهای بی فرزند شده را، خواهرانه و تسلی بخش، میفشارد.
جسم مان اینجاست اما روح مان کنار کودکان زیر آوارِ جنگ، نشسته و گونه های سرد آنان را نوازش میکند.
یک سال است که ما جدا از جسم هایمان شده ایم.
و حق همین است.
مگر مادر شدن، وسعت قلب به همراه ندارد؟
مادر که میشوی، قلبت به اندازه همه کودکان جهان، عاطفه در خود جای میدهد.
در این میان، مادرِ #مسلمان که باشی، نگاه آرمانی و مبتنی بر عقیدهات، خون داغ بیشتری در رگ های عاطفه و خروشَت میدمد.
ما
مادران ایران زمین
این نامه را مینگاریم تا در این برهه از تاریخ اعلام کنیم که:
۱- چونان که مردم عزیز غزه و لبنان سالها در بطن جهاد و مقاومت بالنده شده اند، ما نیز در مجالس عزا و حماسه اباعبدالله الحسین، و نیز در مکتب انقلابی امام روح الله پرورش یافته ایم. برای ما نیز نصرت دین خدا و یاری مظلوم ارزش و هدف و آرزوست. تپش قلب های ما «یا لیتنا کنا معکم» است و آرمان ما نابودی استکبار جهانی.
۲- ما مادران فرزندان خود هستیم اما صاحبان آنان نه، تنها کَس آنان نه. بنابراین اگر روزی قرار باشد فرزند در راه خدا بدهیم، میدهیم. چونان که نسل قبل از ما دادند. و اگر قرار باشد فرزندان را بگذاریم و به یاری جبهه مقاومت بشتابیم، میگذاریم و میشتابیم. خداوند برای فرزندان ما کافی است. همانگونه که حضرت صدیقه طاهره برای وظیفه و در راه خدا، هم فرزند داد و هم فرزندانش را از وجود مادی خود محروم نمود.
۳- مادران همیشه خانواده را گرم و کامل میخواهند؛ از بازی پدرها با فرزندان لذت میبرند؛ از تکیه کردن به مرد زندگی خود نیرو میگیرند. اما ما ابایی از راهی کردن همسران و مردان خود به جبهههای مقاومت و مبارزه با شیطان مجسم و هموار کردن راه ظهور نداریم.
همه فخر ما این است که مصداق این آیه شویم: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون»
۴- تقدیر و طراحی خداوند اینگونه بوده که بعد از سالهای انقلاب و دفاع مقدس که ایران اسلامی خود در خط مقدم درگیر مبارزه با دشمن بود، اکنون از مرزهای درگیری فیزیکی دور باشد.
لکن این دوری جغرافیایی هرگز برای ما مانع انجام وظیفه نیست.
ما مادران ایران طبق حکم جهاد رهبرمان امام خامنهای، بر خود فرض میدانیم با همه توان، مؤمن و استوار، در این جبهه ایفای نقش کنیم:
- کمکهای #مالی و غیرمالی پشتیبانی
- #جهاد_تبیین و روایت صحیح از مظلومیت فلسطین و حقانیت حزبالله
- تشجیع و تقویت اراده حاکمیت جمهوری اسلامی مبنی بر مبارزه با رژیم صهیونیستی و آمریکای جنایتکار
- جلوگیری از برافراشته شدن پرچم #نفوذ دشمن در #سبک_زندگی و فرهنگ
- جهاد #فرزندآوری و ایجاد نسل ادامه دهنده راه حق
- #فرزندپروری و پرورش انسان های آزاده و مسلمان
- دعا و توسل و استغاثه و درخواست امدادهای غیبی و الهی.
تاریخ دنیا و خصوصاً تاریخ ایران،
بارها ثابت کرده که #زنان به خوبی از پس این وظایف برمیآیند!
زنان همیشه در جبهههای سخت و جبهههای نرم نقش آفرین بودهاند.
مادران انسان میسازند،
انسانها تاریخ را.
مادران تاریخ سازند...
«و لینصرن الله من ینصره»
جمعی از مادران ایران اسلامی
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امضای نامه فوق 👇
https://survey.porsline.ir/s/h4Fs2NaP
#نشردهید
#برسد_به_دست_مادرها
وقتی "عزیزمان" گفت:
بر همه فرض است با هر امکانی که دارند به لبنان یاری برسانند.
دلم لرزید!
با همه امکاناتم؟!
مگر من چه امکاناتی دارم؟
یک مادر خانه دارم، با محدودیت های درشت و فرصت های لاغر و امکانات پیش پا افتاده.
توی سالهای زندگیم خیلی زور زده ام، تا میتوانم، یاد بگیرم. مهارت بیاموزم، دانش انبار کنم. بخوانم، بنویسم.
ولی اشتغالات مادرانه ی این چند سال اخیرم ، من را از خیلی از تجربه اندوزی های میدانی و مهارت های عملی محروم کرده است.
با خودم فکر میکنم انگار دستم تهی است. هر چقدر که خودم را زیر رو کنم شاید قدر چند تا انگشت از یک دست، بتوانم امکانات فعلی را لیست کنم.
ولی همین هم غنیمت است.
مثل همیشه قلم توی دستم نشست و تپید و شروع کرد به یادداشت کردن.
*من میتوانم؛
_ بنویسم. قلم با دستهام دوست و با ذهنم همنشین است. من و قلمم باهم همدلیم و حاصل همکاری ما یک امکان خالصانه برای حمایت از لبنان و فلسطین خواهد بود.
_ پژوهش کنم. سالها مشق پژوهشگری و مطالعه کردم. حتما توی این روزهای قحطیِ مطالعه و فقر اطلاعات مبنایی، من میتوانم یکی از نیروهای تامین کننده ی اطلاعات پیش زمینه ای، برای ساخت محصولات رسانه ای باشم.
_تبلیغ کنم. تسهیل گر باشم. شاید بتوانم قُوه ی خفته ی خلاقیتِ خیلی از زنان مثل خودم را فعال کنم تا آنها هم امکانشان را پیدا کنند. و با حداقل و حداکثرشان وارد میدان شوند .
پیام بدهم، تلفن بزنم، لازم باشد قرار حضوری بگذارم برای همراه کردن دیگران، با این مسیر.
_کمک مالی کنم. یک مقدار پس انداز غیر نقدی دارم که سالهای سال با مرارت بسیار جمعشان کرده ام، تا روزی برای تهیه ی سقفی بالای سرم، از آن استفاده کنم. توی این اوضاع اقتصادی این پس اندازها برای من خانه نمیشود،
شاید بشود خرج بازگشت امنیت به خانه های پاره های تنمان در لبنان و فلسطین باشند.
_غذا بپزم. دستپخت قابل تحملی دارم. میتوانم روزانه یا هفتگی، از همان وعده های غذایی یومیه ی مان، چند پُرس غذای اضافه به نیت سلامت مجاهدین مقاومت درست کنم و بین نیازمندان پخش کنم.
_ دعا کنم. میدانید دعا توی این دم و دستگاه عجیب و غریب الهی چه کوه هایی جا به جا میکند؟ ختم میگیرم، نماز استغاثه و...
_زیارت کنم! من مجاورم. ۳ روز، هفت روز ، ۴۰ روز زیارت حضرت نذر میکنم برای پیروزی مقاومت.
_ و...
حالا که قلمم گرم شده و ذهنم آماده، انگار ته این لیست جمع نمیشود.
دلم گرم شده. دیگر نمیلرزد.
من امکان های زیادی دارم. خیلی بیشتر از اینها.
فقط باید پیدایشان کنم.
امکان تو چیه رفیقم؟!
پ ن: باور کنید توی روزهای خیلی خیلی مهمی هستیم. همه ی آدم های موحد عالم از ابتدای تاریخ ، دوست داشتند این دوران را از نزدیک، به چشم ببینند و در آن نقشی ایفا کند.
ما وسط آرزوی آنها زندگی میکنیم! و همشان دارند نگاهمان میکنند، قضاوتمان میکنند.
@banoo_ nevesht
#جمعه_نصر
من یک مادر، دانشجو سال آخر پزشکی ساکن کاشان هستم.
خیلی خیلی دغدغه برگزاری پر شور نماز جمعه را داشتم اما مطمئن نبودم خودم میتوانم شرکت کنم یا نه.
ساعت ۸ شب روز پنج شنبه بود که ایده ای به ذهنم رسید...
همه چیز از یک مطالبه گری شروع شد...
به ادمین کانال هیئت محله مان پیام دادم؛ اگر من بانی پیدا کنم شما میتوانید یک اتوبوس برای ایاب و ذهاب برای نماز فردا فراهم کنید؟
پاسخی نگرفتم،
آخر چرا انقدر دیر این ایده به ذهنم رسید!
ساعت ۸ شب کمتر از چند ساعت مانده به برگزاری مراسم!
با پدرم تماس گرفتم موضوع را درمیان گذاشتم
پدرم به اتوبوسرانی زنگ زدن و در کمال ناباوری اتوبوسرانی گفتند ؛ یک اتوبوس به مقصد ساری بوده که کنسل شده
یک اتوبوس VIP۲۵ نفره!
پدرم گفتن پولش جور است
گفتم بلی!
ولی جور نبود😅
یک گروه مجازی در پیامرسان بله داشتیم؛ به اسم پزشکان انقلاب اسلامی؛ از تمام ایران خانم دکتر ها در آن عضو هستند
از دوستان کمک خواستم و انها گفتند تو اتوبوس را جور کن؛ پولش با ما
با مادرم صحبت کردم؛ مادرم گفتن: آدم اش رو داری ؟
گفتم نه!😱
خلاصه
ساعت ۸ شب تازه در تمام گروه های ایتا و بله پیام گذاشتم که اتوبوس برای نماز فردا برقرار است رفت و برگشت رایگان!
و از طرف دیگر در گروهی که با دوستان پزشکم دارم پیام گذاشتم که اتوبوسی هماهنگ شده ؛ در تامین هزینه کمک کنید
از ساعت ۹ شب ناگهان؛ به صورت رگباری تلفنم زنگ میخورد!
سیل عاشقان بودند که برای فردا دنبال وسیله رفت و امد بودند ؛ و حتی با پرداخت هزینه هم مشکلی نداشتند
به سرعت نور! ظرفیت اتوبوس پر شد
و بعد از آن؛؛ تا آخر شب و حتی تا ساعت ۵ صبح که موقع حرکت اتوبوس بود به گوشی من زنگ میزدن و میگفتن؛ توروخدا، یه نفر، کف اتوبوس میشینیم.
اما با تاسف به همه میگفتم؛ متاسفم جا نداریم... و آنها با بغض و آه میگفتن اشکال نداره آقامون سلامت باشن💔
صبح جمعه؛ به جز لیستی که داشتیم؛ دم اتوبوس هم جمعیتی از عاشق ها بودن که اصرار میکردن آنها را ببریم
در این بین اما
پیرمردی بیشتر از همه دلبری میکرد،
پیرمرد کت و شلوار اتوکشیده ای پوشیده بود؛
کاملا آماده بود برود برای نماز
با این سن و سال، مثل بچه ها اصرار میکرد سوارش کنیم و گفت روی پله می نشینم...
دلمان نیامد؛ سوارش کردیم .
بعد از آن؛ لحظه ای نبود که پیرمرد لبخند بر لب نداشته باشد😍
یکی از جوان ها با اصرار فراوان صندلی اش را به او داد.
تا آخر سفر؛ علیرغم سختی ها و گرما و تشنگی لبخند از لب پیرمرد نرفت...
هیچ زحمتی برای ما نداشت؛ با آن سن و سال؛ همپای بقیه از مرقد امام سوار مترو شد و در موقع برگشت به موقع خود را به اتوبوس رساند❤️
پیر مرد دلبر اتوبوس ما درس صبر به همه ما داد
و اما بگویم از بانی های این اتوبوس؛
یکی از خانم ها پیام داد، من زاهدان هستم؛ امکان شرکت در نماز را نداشتم، خواهش میکنم شماره کارت بدهید که من هم کسی را راهی نماز کنم.❤️
در نهایت با همت خانم های پزشک و دیگر دوستان اتوبوس به کاشان برنگشته بود که پولش هم جور شد
✍ د. خوش چشم
https://eitaa.com/maadarestaan
زمانی که ولی امر مسلمین بر همه مسلمانان کمک به جبهه مقاومت و مردم مظلوم لبنان و غزه را فرض کردند ،اعضای مادرانه شهرک شهید شهپریان به فکر افتادیم که چگونه می توانیم به جبهه مقاومت کمک کنیم و به فرمان رهبری لبیک بگوییم💪
با همفکری دوستان و استفاده از تجربه مادران محله های دیگر ،قرار شد آش پخته شود و به نفع جبهه مقاومت به فروش برسد.
امروز ،روز دوشنبه ۱۶ مهرماه ،مطابق با ۷ اکتبر ۲۰۲۴ و سالروز طوفان الاقصی انتخاب شد .
زمانش هم ساعتی که مدرسه مقابل مسجد محله مون تعطیل می شد و خانواده ها به دنبال بچه های خود می آمدند انتخاب شد ☺️
تقسیم کارها صورت گرفت .دو نفر از مادران پخت آش را تقبل کردند .یک نفر از مادران سه فرزندی که دوقلوی چند ماهه دارند آش آبادانی پختند و مادر دو فرزندی دیگری که نوزاد دو ماهه دارند با کمک مادرشان سه دیگ بزرگ آش رشته😋
یکی هم مسئول فرهنگی و تولید محتوا بود و پوسترهایی از کانال خامنه ای .آر پرینت گرفت و به همراه لیست تحریم کالاهای اسرائیلی ،نمایشگاه عکسی بر پا کرد .
و همزمان صوت های حماسی هم پخش می شد.
در کنار فروش آش ،امضای پویش حمایت مادران از جبهه مقاومت و توضیح پیرامون مسائل جبهه مقاومت و تشویق به حمایت هم انجام شد😇
به لطف خدا و عنایت اهل بیت علیهم السلام ،استقبال خیلی خوبی از این برنامه صورت گرفت و حتی درخواست ادامه فروش در روزهای آینده داده شد 😍
امروز محله ما رنگ و بوی حماسی و جبهه داشت .رنگ و بوی مقاومت و دفاع از مظلوم و لبیک به فرمان ولی امر مسلمین 👏
إن شاءالله این قدم های کوچک مورد رضایت حق تعالی باشد .
#حکم_ولی_فقیه
#آغازنصرالله
#مادران_میدان
#مادرانه_شهپریان
@nasletamadonsaz
یادداشت
با دعوت یکی از دوستان که هیئت علمی دانشگاه تهران هستند راهی بیمارستان امام خمینی شدیم...
چند روز قبلش
پیام داده بود به دنبال روانشناس و روانپزشک مسلط به زبان عربی هستند برای مجروحان لبنانی که به ایران امده اند...مجروحان حادثه تروریستی پیجرها...
سریع به یکی از دوستان روانشناس و مسلط به زبان عربی زنگ زدم...
هماهنگی ها انجام شد و چند نفری اعلام آمادگی کردند
و گروهی در پیام رسان زده شد...
روزهای شلوغی داشتم با مشغله های فردی اجتماعی خودم
اما نام مجروحان لبنانی را که شنیدم قلبم تکان خورد
باخود میگفتم من در این نظام هستی و جریان همیشگی خیر و شر کجا ایستاده ام؟ در میان انبوه خبرهای کشتار بی رحمانه اسرائیل در تمام این سالها من چه نقشی داشته ام ؟و هزاران سوال بی پاسخ دیگر
پذیرفتم و رفتیم
بعداز ظهر روز چهارشنبه ۴مهرماه ۱۴۰۳
ترافیک های شدید مسیرهای منتهی ب بیمارستان امام را گذراندم
ماشین را بسیار دورتر پارک کردم و پیاده رفتم
وارد بیمارستان و ساختمان شدم
طبق هماهنگی با سوپروایزر محترم وارد بخش شدیم
بدو ورود مجروحی را دیدم که چشمهایش آسیب دیده و پانسمان شده بود و صورتش اثرات خونریزی و جراحت داشت و دستهایش نیز پانسمان بود و درکنارش خانمی نشسته بود
بسیار با خوشرویی و گرم سلام و احوال پرسی کردند و همکارمان توضیح داد ما روانشناس و روانپزشک هستیم و آمده ایم ملاقات...
پرستار بخش،توضیحی در مورد وضعیت روان مجروحان داد که مورد جدی و شدیدی نبوده است و در حد اختلال خواب بوده و دارو تجویز شده بود..
دانشجوهای پزشکی عرب زبان چه لبنانی و چه غیر لبنانی در تمام اتاق ها دیده میشدند که پروانه وار به گرد مجروحان میگشتند و مشغول تمیز کردن صورت های خونین و شست و شو و تعویض پانسمان های انگشتان دست ها بودند..
مشخص بود درد زیادی دارند اما بسیار تلاش میکردند که آه و ناله ای نداشته باشند...
وارد هر اتاق که میشدیم
جوانهایی خوشرو با این حجم جراحت و نابینایی تماما با پاسخ هایی با محتوای الحمدالله جواب میدادند...
در ابتدای ویزیت ها و در تمام این دو روز قبل ملاقات به این فکر میکردم چه سوالهایی باید بپرسیم
چه برنامه درمانی و حمایت روانشناختی باید به آنها بدهیم
و حالا در اتاق اول و بعد از دیدن این مقدار
از صبر و استقامت و مقاومت متحیر و سرگشته شده بودم
هجوم فکرهایم آنقدر زیاد بود که نمیدانستم چه کنم
به تلخی و غم چنین حادثه بی رحمانه ای که توسط اسرائیل انجام شده و این همه جوان نخبه حزب الله یک شکل آسیب جدی چشم ها و انگشتان دستها دچار شده اند فکر کنم یا به این روحیه همراه با صبر و استقامت و معنویت و ایمان
و همزمان تمام دانسته هایم از کتب روانشناسی و روانپزشکی در سرم رژه میرفتند که راز این مقاومت چیست؟
وارد تک تک اتاق ها میشدیم.هر مجروح یک نفر همراه داشت که اکثرا پدر یا برادرشان بودند
مجروحان بسیار دلتنگ همسر و خانواده و فرزندانشان بودند و چه قدر این محبت برایم شیرین و جذاب بود...
مجروحی تنها سه روز از مراسم عروسی شان گذشته بود که این اتفاق برایش افتاده بود...
عکس همسرش را نشانمان داد..
اصرار داشت هر چه زودتر همسرش به ایران بیاید
میگفت همسرم باشد در کنارم قران و دعا میخواند و برایم مایه آرامش خواهد بود
همسرش به او گفته بود تا آخر عمر در کنارش می ماند و افتخار میکند که همسر مجروح جنگ است..
میگفت فکر نکنید عاطفه و احساس نداریم
اتفاقا خیلی هم
احساساتی هستیم
اما هدف ما بزرگتر است و سرو جان و مال و همه زندگی مان فدای صاحب الزمان...
و چه قدر این بینش و انتخاب آگاهانه قابل تحسین و زیبا بود
برخی دیگر ابراز ناراحتی میکردند که با این وضعیت
چشم ها دیگر نمیتوانند مثل قبل برای کشورشان کارآمد باشند ..
برخی در مورد قبله سوال میکردند که با این شرایط نمازشان صحیح است یا نه
بعد از شنیدن صحبتها و دغدغه هاشان
حالا دیگر وقت سوال پرسیدن ما بود
راز این مقاومت چیست؟
هر کدام به زبانی میگفتند :ایمان به خدا و نزدیک بودن به خدا
و من در حالیکه قطرات اشک روی گونه هایم بود
به این فکر میکردم
من تا به حال برای نابودی اسرائیل چه کرده ام ؟
✍دکتر فاطمه سادات باطنی
استادیار گروه روانپزشکی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
مادرستان؛
https://eitaa.com/maadarestaan
متنهای خود را برای ما بفرستید 👇
@maadarestann
نذری کیک حلوا به نفع جبهه مقاومت لبنان
برای کمک به جبهه مقاومت حزب الله،قرار گذاشتیم با چندتا از خانوم ها کیک حلوا بپزیم و بفروشیم.
همه که فروش رفت هیچ، تعداد بیشتری سفارش دادند...
یکی از دوستان پول 4بسته کیک رو پرداخت کرد و گفت بین مردم پخش کنید.
صبح زود قبل از رفتن به مدرسه
اون 4بسته رو بردم جلدی خوابگاه 19تا دختر دبستانی بی سرپرست و بد سرپرست...
ذوق رو تو چشاشون دیدم.
خدا قبول کنه از دوستمون و مادرشون رو رحمت کنه.🌺🌱
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#حزباللهزندهاست
#شهیدسیدحسننصرالله
#مقاومترمزپیروزی
@madaranemeidan
بافتنی هایی که باعث خیر شدن!
این هفته یکی از محصولات همسایه مسن مون که یه مریضی دارن و تو خونه لیف و اسکاج برای درمان بیماریشون میبافن بردم دعای ندبه تا براش بفروشم
از نظر ولایی و خط فکری خیلی معتقد نیستن ولی من به رسم همسایگی بافتنیاشو گرفتم تا بفروشم.
خداروشکر استقبال خیلی خوب بود و نزدیک یک میلیون براش فروختم
عصر شنبه حساب کتاب کردم و پول هارو براش بردم.
دوتا از همسایه ها داشتن تو خونه ش سبزی پاک میکردن...
مبلغ ۹۹۵ هزار تومن بود
منم یه ۵ هزار تومنی خودم گذاشتم و بهش دادم.
بهم گفت سود نمیگیری چرا از خودت میزاری ؟!
گفتم میخوام رند باشه !
خندید و پرسید : راستی تو دعای ندبه چیز دیگه ای هم میفروشین ؟!
منم قضیه کیک حلوای روز ندبه رو براش گفتم که قراره هزینش کجا بره ...
اون دوتا همسایه دیگه هم گوش میدادن دیگه از موقعیت استفاده کردم و
از رهبر و حضورش تو نماز جمعه گفتم
از وعده صادق ۲ حرف زدم
از بازارچه ۵ شنبه و اهدافش گفتم
از شهین خانم و مهین خانم قصه گفتم
اول ساکت ساکت بودن
بعد چند دقیقه ای تو فکر رفت و بهم گفت من این پول رو برای درمان بیماریم میخوام
از اینورم دوست دارم تو این کار خیر و کمک به جبهه مقاومت شرکت کنم.
این چندتا لیف و اسکاج که مونده بردار ببر برای کمک به مردم لبنان...
اون همسایه دیگه گفت : منم سبزی خشک دارم ببر اونا رو هم بفروش برای کمک به لبنان ...
خیلی خوشحال شدم که تونستم دو تا همسایه که خط فکریشون با ما کاملا متفاوت بود رو همراه کنم
خدایا کمکمون کن تا بتونیم جهاد تبیین کنیم دراین موقعیتی که رهبرمون فرمودن بر همه فرض هست
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan