eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.5هزار دنبال‌کننده
225 عکس
51 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 چطور برای بچه‌هایمان خاطره‌های محرمی بسازیم چند ایدهٔ ساده برای فعالیت بچه‌ها در ماه محرم @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة قطعا حسین چراغ هدایت است و کشتی نجات! این را وقتی محرم می‌رسد بیشتر درک می‌کنیم! وقتی کتیبه های مشکی، در و دیوار شهر را عزادار حسین می‌کنند، صدایی در اعماق قلبمان می‌شنویم که نام زیبایش را می‌خواند: «حســـــــــــــــین» اصلا حسین جنس غمش فرق می‌کند! نمی‌دانم، ما عاشق او هستیم یا او عاشق ما! وقتی محرم می‌رسد جاذبه‌ی از سوی «حسین» تو را به سوی خیمه‌ی او می‌کشاند! او تو را صدا می‌زند، آری «حســـــــــین» تو را می‌خواند! وقتی محرم می‌رسد، کشتی نجات حسین به تو نزدیک و نزدیک تر می‌شود، حسین از هر جنسی که باشی برایت یاوری از جنس خودت می‌آورد تا به مدد او، سوار بر کشتی حسینی شوی: اگر جوانی و در اوج زیبایی، علی اکبرش تو را می خواند! اگر پهلوانی و زور بازو داری، عباسش صدایت میزند! اگر مادری و شیرخواره در آغوشت، رباب و علی اصغرش... اگر غرق در مصیبتی، زینب به دادت می‌رسد! اگر غنی هستی، زهیر و اگر فقیری غلامش! او حتی کودکانت را با رقیه و کودکان در بند اسارتش صدا می‌زند! حســــــــین، حتی دست از هدایت گناهکار ترین هایمان هم برنمی‌دارد و حر لشکرش را به یاری توبه کنندگان می‌فرستد! آری؛ او تک تک ما را، عاشقانه صدا می‌زند و به کشتی نجاتش فرا می‌خواند! شاید همین باشد، راز سریع تر بودن کشتی حسین در دریای هدایت! همین از جنس تک تک ما را در عاشورا داشتن! محرم که می‌رسد، گوش قلبت را به ندای آسمانی‌شان بسپار و خوب دقت کن؛ حتما صدای هدایتش به تو می‌رسد! جایی از روضه ها، ناگهان خودت را می‌بینی و حسین را که منتظر اجابت توست! این شب ها پیش از این که تو «حســـــــــین» را بخوانی و بیش از اینکه تو، او را صدا بزنی؛ او تو را به کشتی نجاتش می‌خواند! مبادا ندای هل من ناصر ینصرنی‌اش را بشنوی اما اجابتش نکنی! حواست باشد: «حســـــــــــــین بهای تو را با خون خویش پرداخته،چه بهایی والاتر از این؛ مبادا خود را ارزان بفروشی و خیمه‌ی حسینی را رها کنی!» آری؛ خیلی حســـــــــــــین زحمت ما را کشیده است... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ -------- «یکی از همان مجنون‌های وسط... شور بگیرم با شور دم بگیرم با دو دم مستانه بر سر بزنم مجنون بر سینه بکوبم... هیچ نفهمم و سوزناک و کش‌دار «حسین» بگویم...» این، تمام آرزوی من است این شب‌ها... تنها و تنها و تنها زمانی که دلم میخواهد ساعتی «مرد» باشم، و هیئت بروم و در آن حلقه‌ها و کوچه‌های سینه‌زنی گم شوم و فارغ از هردو دنیا، خاک بر سر بریزم... . . چادر به سر کشیده ام؛ در میان زنانی که از سرِ همراهی، بر سینه یا پا میزنند، حسّم، حسِّ قفس است... چشمانم را میبندم میروم میانِ حلقه حلقه کنار خیمه‌هاست زنان، از غصه‌ی دلِ بی‌تابِ زینب شور گرفته‌اند و بی‌وقفه بر سینه میکوبند با زینب همراه می‌شوند زینب می‌دود و بر سر می‌زند: یااُخَیّاه ... وَابنَ اُخیّاه ... حلقه بر سر می‌زند زینب کنار پیکر پاره به زمین می‌افتد زانوی شل، اما به لحظه‌ای دیوانه‌تر می‌شود؛ ضجه می‌زند، لطمه می‌زند؛ مستانه اطراف حسین و پسر حسین و خواهر حسین علیهم‌السلام، حزین و خشمگين، «واویلا» به آسمان می‌فرستد... در حلقه‌ی تصورم غرقم در این دنیا نیستم شور گرفته‌ام... همانجا که می‌خواهم... همان میانه‌ی حلقه؛ بدون مُذَکر شدن... از چشمان فشرده بسته‌ام اشک سرازیر است و از گلوی بغض گرفته ام، آه... ناگاه دهانی کنار گوشم می‌آید -: مامان... دسشویی دارم... 😢 چشمم - برق‌گرفته- باز می‌شود چادرم را - «مؤنث» (مادرانه) و بی اراده- کنار می‌دهم قلبم از شدت شتاب این تغییر فاز، مچاله می‌شود سرم از سرعت نوری این سفر، درد می‌گیرد. در چشمانش خیره می‌شوم شاید التماسش می‌کنم که شوخی کرده باشد شاید هم دارم می‌سنجم که چقدر فوریت دارد! در آن تاریکی چیزی دستگیرم نمی‌شود... آه می‌کشم چشمم را آرام می‌بندم، دلم را میبرم میگذارم دوباره میان همان حلقه، در کربلا و خودم بازمیگردم به اینجا به سرزمین مادری.... . بچه را بغل کرده‌ام و از میان تاریکیِ مضاعفِ چادرها، راه می‌جویم: «خروج» . . مرا در خيمه‌ی تو جایی هست، حسین؟ . . 🖋هـجرتــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
کربلا را چگونه کودکانه روایت کنیم مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
》﷽《 و گذشت و رسید غروب روز منسوب به تو حضرت عقیله(سلام الله علیها).. روز مادرانگی هایت.. روز روانه کردن دو پاره تنت به معرکه .. از تو فقط غروب ها باید نوشت.. غروب ها حال تو را بهتر میفهمند.. غروب و خون نشسته بر دل خورشید، همه همان حال توست.. دلت از جنس چه بود زینبم که مادری کردی یک کاروان را..آنهم کاروانی از جنس داغ و غم.. آری دلت از جنس چه بود که داغ این همه جوان را صبر کرد و فرو خورد و دم نزد.. گلویت از جنس چه بود که بغض این همه تن رشیدِ بر صحرا افتاده را تحمل کرد تا طفلانشان غمباری صورت حضرت "عمه" را نبینند.. آن پاها.. آن پاهای دوانت بین خیمه ها ، از جنس چه بود که نگذاشتی خستگی را حس کند که مبادا خم شود و به زانو بنشیند.. پناه کودکان حیران آن عصر تلخ.. آغوش بی کسی های کودکان در فرار.. ستون آن کاروان شکسته و غمبار.. ای که به قربان مادرانگی هایت شَوَم، ای که دو جوان رعنایت را رشد دادی و تقدیم رکاب امامت کردی تا مدافع جانش شوند، در آن چند ساعت خونین ، در آن غروب سخت که نور سرخ خورشید بر پیکر بی جان آن یگانه ها افتاد، بعد آن همه داغ بر دل نشسته، چگونه شروع کردی بار دیگر استوار بودن را.. البته که این استوار بودن عجیب نیست برای تو.. تو از تبار فاطمه ای.. خون علی و فاطمه در رگانت میجوشد.. تو بر دامن علی یتیم داری را آموختی.. تو بر دامن فاطمه ماموم بودن را از بر شدی.. تو.. در کنار علی و فاطمه صبر و دم نزدن را آموختی.. آری تو تربیت یافته ی خوبان عالمی ، بانوی صبرم.. تو مظهر حیا و وقار.. تو مظهر صبر و اقتداری حضرت بانو.. و مثل مادرت چکیده ی تمام نورهایی.. زینبم..اصلا مگر یک نفر در یک صبح تا عصر چند بار شهید میشود؟ که میدانم تو بر کنار بدن نیمه جان هر که میدویدی ،تا برسانی خودت را، اول خودت شهید میشدی و جان میدادی.. و جان برلب سعی بر تسکین برادر داشتی.. زینبم..چشمان اشکبار و خسته ات ، چقدر بزرگ و آسمانی اند که این چُنین زیبایی میبینند همه ی صحرا را.. حضرت بانو.. از همین نور چشمانت بر جان ما بتاب.. بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم.. همین کوچولوهایی که وقت سینه زنی خود را میرسانند و بی آهنگ و با آهنگ بر سینه خود میکوبند.. بحق آن دست های کوچولوشان.. به حق آن دلهای زلال و بی آلایششان..نگاهشان کن بانو.. صبر و حیا و وقار و مهربانی بیاموزشان.. و بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم.. ♡🖤♡ ✍️ریحانه
بسم الله الرحمن الرحیم آن دنیا وقتی با کارنامه‌ی سیاه ایستاده‌ایم گوشه‌ای و در اوج حسرت و خسران و ندامت و بلاتکلیفی، ته دلمان هنوز نور ِ امیدی روشن است و منتظر شفاعت حسین(ع) هستیم، ما ته صفی‌ها احتمالا باز ته صف ایستاده‌ایم! دلمان شور می‌زند و منتظریم زودتر «اشک بیشتر ریخته‌ها» را سوا کنند تا نوبت برسد به ما. از اینجا به بعدش نمی‌دانم دقیقا چه اتفاقی می‌افتد اما خیالم می‌گوید امام‌حسین(ع) که از راه برسد، همان اولِ بسم‌الله زل می‌زند به آخر صف! اشاره می‌کند به ماها که «اول شما بفرمایید!» ما بهت‌زده خیره می‌‌شویم به دور و برمان و حس‌می‌کنیم مخاطبش هر کسی غیر از ماست! دوباره نگاهش می‌کنیم و می‌بینیم ردِ نگاه مهربانش از روی ما تکان نمی‌خورد. با تردید می‌پرسیم  «من؟» و او با لبخند سر تکان می‌دهد که یعنی  «بله! شما!» بعد آن موقع ما مادرهای اشک‌نریخته‌ای که همیشه جایمان آن ته بوده، ما مادرهایی که صدای هیچ میکروفونی به ما نمی‌رسید، ما مادرهای کلافه از گرما، لرزان از سرما،  خسته از صدای غرغر بچه‌ها، ناراحت از خشم‌مان توی مجلس عزا، دلشکسته از گوش‌ندادن روضه؛ با چشم‌های پر از اشک می‌رویم اول صف. خیالم شک ندارد آن دنیا درست وقت شفاعت حسین(ع) ما مادرهای اشک نریخته‌ی روضه گوش‌نداده‌‌ی همیشه خسته‌؛ برای اولین‌بار در اولویت‌ایم... ✍ @zeinab_tavagho