eitaa logo
مهجور 🏴
135 دنبال‌کننده
193 عکس
39 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمنتقم در مجلس روضه از بچه‌ها خواستن رنگ‌آمیزی و نقاشی با موضوع عاشورا بکشند. و بچه‌ها فراخور فهم خود دست به خلق زدند، اما نقاشی «حسناسادات جعفری» که نمی‌دانم چندساله هست، متفاوت از بقیه نقاشی‌هاست. در نگاه اول حدسم این هست کودک کمتر از ۴سال دارد، چون نقاشی‌اش فارغ از هر جزئیاتی است و قدرت تحلیل کشیدن جزئیات را ندارد و یک تصویر کلی آنچه را می‌خواسته ترسیم کند، نمایش می‌دهد‌. مثلا سمت چپ تصویر احتمالا باباست با بچه‌ای که در دستش، غرق خون شده عمامه‌ی سبز رنگ هم نشان سیادت و سروری بابا، اما از چند تصویر بعد چیزی دستگیرم نمی‌شود، هرچه تغلا می‌کنم بفهمم در ذهن کودک چه گذشته، نمی‌توانم، دسترسی به حسناسادات هم ندارم تا از خودش بپرسم و با تحلیل خودش بفهمم... دقیق می‌شوم نکند حسنا روضه علی‌اصغر ع و علی اکبر ع را باهم ترسیم کرده، نکند روضه ارباً ارباً شنیده، نکند فهمیده پیکر مبارک جوان رعنای ثارا... انسجام نداشت.... حالا می‌فهمم چرا امام حسین ع تصویرش فقط سر است و هیچ از بدنش نمانده، رقمی نمانده با دیدن پیکر پسرانش، فقط سر است که تا لحظه آخر سربلند و برقرار است حتی لحظه به نیزه شدن..... صلی الله علی الحسین ع و علی الباکین علی الحسین ع عذر تقصیر روضه باز شد، آنچه نباید به قلم آمد، تقصیر حقیر نبود... هرچه هست، روضه‌خوان حسناسادات خردسال و شاید بزرگسال است. @maahjor
هوالمنتقم پرده اول؛ دیروز با برادرش رفت باشگاه، به نیم ساعت نرسیده برگشتند، از آیفون پرسیدم چرا اومدید؟ _؛ باشگاه تعطیل بود... درب واحد را که باز کردم با گریه خودش را انداخت بغلم، پرسیدم چی شده؟! _؛ داداش منو دعوا کرد؟ _؛ چرا بچه رو دعوا کردی؟ _؛ چیزی بهش نگفتم بابا، راه نمیاد، هی نق میزنه، میگه خسته شدم، پاهام خستس، نمیتونم راه بیام، گرممه، تشنمه، بغلم کن! با هق‌هق گریه و ناراحتی میپرد وسط حرفش؛ _؛ نه مامان، دعوام کرد، با دستش هم زد تو صورتم، بهم گفت راه نیای، تنها میزارمت و میرم، خودت بیای! از کوره دررفتم، گلوله آتش افتاد به جانم، با عصبانیت گفتم؛ _؛ تو بیخود میکنی، دست رو طفل معصوم بلند میکنی، این حرفا چی بوده بهش گفتی؟ مگه بچه یتیم گیر آوردی، اذیتش میکنی؟ _؛ مامان، بخدا نزدمش، یواش با نوک انگشتم زدم که نق و نوقش بند بیاد و گوش بده! _؛ بیخود کردی زدی! آروم و غیر آروم نداره، حق نداشتی دست رو خواهرت بلند کنی، اینطوری امانت داری میکنی؟! _؛ بابا اصلا راه نمیاد، هی بهونه می‌گیره، وایساده میگه پاهام درد میکنه، بغلم کن، مجبور شدم دعواش کنم. _؛ تو نمی‌فهمی باشگاهش تعطیل بوده، خورده تو ذوق بچه، پکر شده، حس و حالش رفته، بی رمق شده، حالا نازشو میکشیدی، چی میشد؟! _؛ مامان مگه پدرکشتگی دارم باهاش، بخدا یواش زدم و فقط یه تشر رفتم بهش. حالا هق‌هق گریه‌اش آرام شده، سفت گردنم را چسبیده، آمد از بغلم گرفتش؛ _؛ داداش ببخشید، حواسم نبود ناراحتی..... صلی الله علی الحسین علیه السلام و علی الباکین علی الحسین علیه السلام @maahjor
هوالمنتقم پرده دوم؛ نتوانستم همراهشان بروم، همان شب که خیلی سردرد داشتم. با پدر و برادرش رفته بود قسمت مردانه. تا حالا گریه پدرش را ندیده، من هم فقط موقع روضه، آشفتگی و اشک می‌بینم در صورتش. شب شش‌ماهه بود، سوز جگر پدرش از شب شیرخواره به بعد، بیشتر می‌شود. می‌شود مادری بچه از دست داده، نه که نخواهد، نمی‌تواند جلوی سیل اشک و غم ریخته در صورتش را مهار کند. اکنون مواجه شده با اشک و آه و آشفتگی پناه‌گاهش؛ او گفت؛ تمام روضه حواسش به من بود، با گوشه روسری گل‌گلی مشکی‌اش، اشک‌هایم را پاک می‌کرد و می‌گفت؛ _؛ بابا گریه نکن، منم گریَم میگیره، دلم میسوزه برات. دست‌هایم را می‌گرفت، _؛ بابا نزن خودتو _؛ سینه می‌زنم عزیزم _؛ آخه محکم میزنی دردت میگیره سیل اشک‌ که امانم را می‌برید، پشیمان می‌شد، _؛ بابا گریه نکن، ببین آقا میگه سینه بزنی. گریه نکن دیگه، غصه می‌خورم. عزیزکم چیزی نشده بابا دو قطره اشک ریخته و آرام به سر و سینه زده ... کسی با پدرت کاری ندارد دخترم، این همه بی‌تابی چرا؟! @maahjor
هوالمنتقم پرده سوم؛ شب آخر قبل رفتن بیمارستان، دیدمشان. تا چشمشان افتاد بهم، با ناراحتی گفتند؛ _؛ من خوبم بابا، کی بهت خبر داده، چرا اومدی؟ _؛ خودم اومدم بابا ببینمتون، کسی چیزی نگفته. _؛ خوبم عزیزم، خودتو ناراحت نکن، فقط قراره یه س‍ِرُم بزنم، پاشو برو خونت، بچت صبح زود میره مدرسه. _؛ بابا جان دورتون بگردم، یه کم پیشتون بمونم، میرم. قربونتون برم که با این حالتون هم نگران مضطرب نشدن منید. پدرم در آن بی‌حالی، بی رمقی و درد شدید، در آن لحظات آخر، باز فکرشان پیش منِ دختر بود، دختری که خودش مادر دو فرزند است. انگار طاقت نداشتند پریشان حالی و درد کشیدنشان را ببینم..... موقع خاک‌سپاری بدن نحیفشان، مردهای خانواده نگذاشتند ما خانم‌ها صورت پدر را در سرازیری قبر ببینیم و برای آخرین بار خداحافظی کنیم.... و وداع آخر ما با پیکر پیچیده در کفن در خانه بود... بعد از مراسم تدفین، علت را از همسرم پرسیدم و پاسخشان این بود؛ «چون بابا بعد جراحی به هوش اومدند و دو سه ساعت بعد ریکاوری، دچار ایست قلبی شدند. پزشکی قانونی باید علت فوت را بررسی می‌کرد.... یک برش بخیه خورده کنار صورت بابا بود، شماها آخرین بار چهره بابا را سالم دیدید، دلمون نیومد آخرین تصویری که یک عمر تو ذهنتون ثبت میشه زخم داشته باشه ...» @maahjor
هو الرئوف دختربچه‌ها سوگلی جمع‌های زنانه‌اند. روضه‌خوان از مظلومیت می‌گوید. از سیلی‌زدن‌، از گوشواره کشیدن‌، از خستگی، بی‌پناهی، دل‌تنگی، تاول پا، تشنگی، گرسنگی و..... مجلس روضه پر از اشک و آه و گریه می‌شود. اما سهم دختربچه‌ها باید بازی و شیطنت و آرامش باشد. دختربچه را چه به شنیدن روضه‌های اسارت و یتیمی و.... قلب‌های کوچکشان طاقت ندارد. اصلا همینطور باید دور هم جمع شوند، نقاشی بکشند. اسباب‌بازی‌هایشان را بهم قرض دهند. باهم خوراکی بخورند. بی‌خیال دنیای بزرگ‌ترها، در دنیای کودکانه خود سیر کنند. اصلا باید خیال هر دختربچه‌ای تخت باشد که مادر کمی آن‌طرف‌تر نشسته و حواسش به او هست. و پدر همین نزدیکی بعد اتمام مراسم روضه، منتظر است تا او را به آغوش بکشد. اصلا دختربچه‌ها باید همیشه سوگلی هر جمعی باشند. @maahjor