هوالمنتقم
پرده سوم؛
شب آخر قبل رفتن بیمارستان، دیدمشان. تا چشمشان افتاد بهم، با ناراحتی گفتند؛
_؛ من خوبم بابا، کی بهت خبر داده، چرا اومدی؟
_؛ خودم اومدم بابا ببینمتون، کسی چیزی نگفته.
_؛ خوبم عزیزم، خودتو ناراحت نکن، فقط قراره یه سِرُم بزنم، پاشو برو خونت، بچت صبح زود میره مدرسه.
_؛ بابا جان دورتون بگردم، یه کم پیشتون بمونم، میرم. قربونتون برم که با این حالتون هم نگران مضطرب نشدن منید.
پدرم در آن بیحالی، بی رمقی و درد شدید، در آن لحظات آخر، باز فکرشان پیش منِ دختر بود، دختری که خودش مادر دو فرزند است. انگار طاقت نداشتند پریشان حالی و درد کشیدنشان را ببینم.....
موقع خاکسپاری بدن نحیفشان، مردهای خانواده نگذاشتند ما خانمها صورت پدر را در سرازیری قبر ببینیم و برای آخرین بار خداحافظی کنیم....
و وداع آخر ما با پیکر پیچیده در کفن در خانه بود...
بعد از مراسم تدفین، علت را از همسرم پرسیدم و پاسخشان این بود؛
«چون بابا بعد جراحی به هوش اومدند و دو سه ساعت بعد ریکاوری، دچار ایست قلبی شدند. پزشکی قانونی باید علت فوت را بررسی میکرد....
یک برش بخیه خورده کنار صورت بابا بود، شماها آخرین بار چهره بابا را سالم دیدید، دلمون نیومد آخرین تصویری که یک عمر تو ذهنتون ثبت میشه زخم داشته باشه ...»
#روضه_خوان_کوچک_اباعبداللهالحسین_علیهالسلام
#عمه_جان_سادات_گودال_قتلگاه
#نازدانه_سه_ساله_خرابه_شام
@maahjor
هو الرئوف
دختربچهها سوگلی جمعهای زنانهاند.
روضهخوان از مظلومیت میگوید. از سیلیزدن، از گوشواره کشیدن، از خستگی، بیپناهی، دلتنگی، تاول پا، تشنگی، گرسنگی و.....
مجلس روضه پر از اشک و آه و گریه میشود.
اما سهم دختربچهها باید بازی و شیطنت و آرامش باشد.
دختربچه را چه به شنیدن روضههای اسارت و یتیمی و....
قلبهای کوچکشان طاقت ندارد.
اصلا همینطور باید دور هم جمع شوند، نقاشی بکشند. اسباببازیهایشان را بهم قرض دهند. باهم خوراکی بخورند.
بیخیال دنیای بزرگترها، در دنیای کودکانه خود سیر کنند.
اصلا باید خیال هر دختربچهای تخت باشد که مادر کمی آنطرفتر نشسته و حواسش به او هست. و پدر همین نزدیکی بعد اتمام مراسم روضه، منتظر است تا او را به آغوش بکشد.
اصلا دختربچهها باید همیشه سوگلی هر جمعی باشند.
#روضه_خوان_کوچک_اباعبداللهالحسین_علیهالسلام
#یتیم_گیر_آوردنت
#نازدانه_سه_ساله_خرابه_شام
#اصلا_باید
@maahjor