eitaa logo
مهجور
114 دنبال‌کننده
166 عکس
31 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
مهجور
هوالملک مرا برد به ۱۹ سالگی، به روزهای آغاز زندگی مشترک، به شروع فصل جدیدی از زندگی. جایی که باهم همراه شدیم و قرار شد مبدأ زندگی مشترکمان باشد و بعد آن سفر، زیر یک سقف بندگی کنیم. با بیان خاطرات سفرش، خاطرات آن دوران را برایم زنده کرد و حسرت اینکه کاش آن لحظات را ثبت کرده بودم، از تمام نگاه‌ها، شنیده‌ها، بوییده‌ها، لمس‌ها و... بگیر تا احساسات و غلیان‌ها و بهت‌ها و غربت‌ها و.... کاش حافظه یاری می‌داد تا بنویسم؛ از روزی که در مدینه النبی خانمی که یادم نمانده اهل کدام کشور بود، از چادر ایرانی‌ام خوشش آمد و هرچه با عربی و انگلیسی دست و پاشکسته اصرار کردم چادر نمازم را بردارد، قبول نکرد. از عکسهای بقیع که از پشت نرده‌ها گرفتم، از مناجاتم با حضرت ام‌البنین در کنار دیوار مزارشون و پشت نرده‌ها، از لذت دعای کمیل جمعی شب جمعه در کوچه بنی هاشم، که با هزار مکافات جوازش گرفته شده بود و هزار تذکر که فقط قرار است دعا بخوانیم، مبادا فکر کنید مجلس روضه در مملکت شیعه است و راحت و بی محابا عزاداری کنید که بساط دعایمان را جمع می‌کنند! از اولین مواجهه‌ام با کعبه و عظمت این دیدار، قرآن خواندن در صحن مسجدالحرام و یک بسته خرما هدیه گرفتن، از وقتی که مُحرم بودیم و از ترس اینکه مبادا تازه عروس و داماد، چشممان بهم بیفتد و از سر ذوق بهم نگاه کنیم تمام لحظات احرام را دور از هم بودیم و سعی میکردیم حتی در مسیر نگاه هم نباشیم و در این بی اعتنایی آنقدر افراط کردیم که صدای همسفران درآمد که این حد سخت‌گیری لازم نیست و روحانی تذکر داد این همه احتیاط نیاز نیست. چقدر استرس طواف نساء را داشتیم که نکند اشتباه اعمال را انجام بدهیم و حرمتمان بهم برای همیشه بماند. چقدر حواسمان بود که سهواً و ناخوداگاه حشره‌ای را از خود دور نکنیم، آینه نبینیم و..... از زمزمه روضه‌ دونفره‌مان بر فراز صفا و جمع شدن و گریه چندتن از زوار بیت ا...، وقتی دیدیم نجوای درونمان گویا بلندتر از تصورمان بوده و چندتن همراه شدند، از خجالت سوز صدای او و گریه من خاموش شد و آن چندتن خواهش که «تو رو خدا بخوان، دلمان روضه‌خوان می‌خواهد هرچند نابلد.» و او که در ناباوری اولین روضه‌‌خوانی زندگی‌اش را با صدای ناکوک ولی از سوز جگرش مجدد از سر گرفت. راستش سبک و سیاق خال سیاه عربی، به مذاقم خوش نیامده ولی همینکه برایم تجدید خاطرات کرد و شوق زیارت کعبه را در ایام ذی الحجه در دلم نشاند، برایم لذت‌بخش بود. و این افسوس و حسرت که کاش آنموقع که به زیارت خال سیاه عربی رفته‌بودم، تمام هرآنچه بر روح و روان و جسمم گذشته بود، ثبت می‌کردم.... @maahjor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالمنان عزیزکم، دختر سه ساله‌ام بنشین در مجلس ارباب، و کامت را شیرین کن... در مجلس اباعبدالله ع بگرد، بازی کن، شیطنت کن... در مجلس حسین ع ، دختران سه ساله حرمت دارند، نازشان خریدار دارد، کودکانه‌هایشان دیدنی است. اینجا دختران سه ساله، ارج و قربی دارند. دخترکم کامت را شیرین کن، باشد که همیشه در هیئت و روضه ارباب، شیرین کام شوی.. امیدوارم، بزرگ که شدی شیرینی و حلاوت درک اشک بر حسین ع را بچشی. اشک بر گونه‌ات جاری شود، لبت را تر کند و نمک‌گیر لطف و عنایت گریه بر ارباب شوی. آقا کرم کند و همیشه پناهت باشد و تو را بر سفره احسان خود دعوت نماید و تو هر ساله که نه، هرماه، هر روز، هر ساعت، آن به آن در آغوش امن ثارالله باشی، مهمان دائم میزبانی کریم و مهربان و حتی لحظه‌ای از این محبت و ارادت به آستان حضرت عشق غافل نشوی. و ایشان تا همیشه، دختر سه ساله‌ام را به حرمت نازدانه سه ساله‌اش پذیرا باشد. جانکم سه سالگیت را بخاطر بسپار، بزرگ که شدی، برای کودکانت از حلاوت و شیرین‌کامی دوران کودکیت بگو، برایشان از عشقی که با شیر از مادر گرفته‌ای بگو. بگو از دورانی که کرونا آدم‌ها را از هم دور کرد، فاصله انداخت، جدا کرد ولی نتوانست عشق حسین ع را از ما بگیرد. از هم دور شدیم، جدا شدیم ولی نگذاشتیم بین ما و حسین ع فاصله بیفتد. جدا از هم، به ارباب بی کفن وصل شدیم و درپناه او، آرام گرفتیم. انشاءالله تا ابد مهمان پدر و دردانه‌اش باشی..... @maahjor
مهجور
هوالمنان عزیزکم، دختر سه ساله‌ام بنشین در مجلس ارباب، و کامت را شیرین کن... در مجلس اباعبدالله ع بگ
آقا جان عرض تازه‌ای نیست، هردم سائل و ریزه خوار خوان کرمتتان هستیم... عنایت بفرمایید رزقمان از این خوان نعمت کوتاه نشود.... @maahjor
هوالمنتقم روضه شروع شد. هق هق گریه خانم‌ها بلند شد. داشت بازی می‌کرد. با عجله اومد سمتم. با اضطراب پرسید: مامان تو هم می‌خوای گریه کنی؟! نه عزیزم، نگران نباش، گریه نمی‌کنم. خیالش راحت شد. بوسیدم و رفت دنبال بازیش. اشک‌هام بی‌اختیار سرازیر شد. نمی‌داند برایم روضه خواند، روضه‌خوان‌تر از هر روضه‌خوانی. @maahjor
1_5841144552.mp3
11.28M
حب الحسین هویتنا «عیبی نداره بذار بگن که آوازه خون بود و واسه تو روضه خون شد.» آقای چاووشی دمتون خیلی گرم @maahjor
هوالمنتقم عجیب است چه همزمانی مبارکی، نوزاد، دختری سه ساله و نوجوان در خانواده داشته باشی و بتوانی غم و غصه روضه ثارالله را تاب بیاوری. بیقراری نوزاد شیرخواره را، بی‌تابی و شیطنت دخترک را، غرور و قد و بالای نوجوانت را بین روضه‌ها ببینی و تاب آوری. نوزاد را سیراب کنی... نازدانه سه ساله را که بهانه پدر گرفته، راهی آغوش پدر کنی... به قد و بالای نوجوانت بنازی، کیف کنی، برایش لاحول و لاقوه الا بالله بخوانی، و از مجلس روضه ارباب شرم نکنی، خجالت نکشی. حیا کن انقدر ناز کودکانت را نکش، رحم کن بر دل رباب، بگذار نوزادت حداقل لحظاتی بیقرار شیر باشد، کمی سخت بگیر بر دخترت، بگذار غم و رنج دوری از پدر را بچشد... کمتر قربان صدقه جوانت برو... حیا کن، شرم کن در مجلس علی اکبر بشینی و ذکر ماشاءالله به جوانت بخوانی، خجالت نمی‌کشی، فکر دل‌های داغدار حرم را کرده‌ای. چند روزی مراعات کن، نام عباست را صدا نزن.. به طفلان منتظر عمو عباس فکر کن، عباس که می‌شنوند، دوباره بارقه‌ی امید در دلشان جان می‌گیرد، اسم عمو هم مایه مباهات و آرام‌بخش است. عباس که می‌گویی، طفلان تشنه، عطششان فروکش می‌کند، ذوق می‌کنند عمو آب نیاورد ولی زخم‌ها را تاب آورد، عمو هست، برمی‌گردد. زینب پشتش گرم ‌می‌شود، حسین تنها نیست... رقیه آرام می‌گیرد، بابا تنها نیست، عمو نمی‌گذارد شمر به گودال رود.... امسال با تمام وجودت روضه مجسم بخوان ... @maahjor
هوالمنتقم در مجلس روضه از بچه‌ها خواستن رنگ‌آمیزی و نقاشی با موضوع عاشورا بکشند. و بچه‌ها فراخور فهم خود دست به خلق زدند، اما نقاشی «حسناسادات جعفری» که نمی‌دانم چندساله هست، متفاوت از بقیه نقاشی‌هاست. در نگاه اول حدسم این هست کودک کمتر از ۴سال دارد، چون نقاشی‌اش فارغ از هر جزئیاتی است و قدرت تحلیل کشیدن جزئیات را ندارد و یک تصویر کلی آنچه را می‌خواسته ترسیم کند، نمایش می‌دهد‌. مثلا سمت چپ تصویر احتمالا باباست با بچه‌ای که در دستش، غرق خون شده عمامه‌ی سبز رنگ هم نشان سیادت و سروری بابا، اما از چند تصویر بعد چیزی دستگیرم نمی‌شود، هرچه تغلا می‌کنم بفهمم در ذهن کودک چه گذشته، نمی‌توانم، دسترسی به حسناسادات هم ندارم تا از خودش بپرسم و با تحلیل خودش بفهمم... دقیق می‌شوم نکند حسنا روضه علی‌اصغر ع و علی اکبر ع را باهم ترسیم کرده، نکند روضه ارباً ارباً شنیده، نکند فهمیده پیکر مبارک جوان رعنای ثارا... انسجام نداشت.... حالا می‌فهمم چرا امام حسین ع تصویرش فقط سر است و هیچ از بدنش نمانده، رقمی نمانده با دیدن پیکر پسرانش، فقط سر است که تا لحظه آخر سربلند و برقرار است حتی لحظه به نیزه شدن..... صلی الله علی الحسین ع و علی الباکین علی الحسین ع عذر تقصیر روضه باز شد، آنچه نباید به قلم آمد، تقصیر حقیر نبود... هرچه هست، روضه‌خوان حسناسادات خردسال و شاید بزرگسال است. @maahjor
مهجور
هوالحکم جنگ اول به از صلح آخر حریف چِغِر و بَدبدن است، زورش زیاد است اما منطق نمی‌داند و تمایل عجی
هوالشافی دیشب دوباره لشکر اشقیاء حمله کرده بود به تاراج رأس سرزمینم! مثل همیشه یورشی ناجوانمردانه و به بهانه واهی، معاهده و قرارداد دیپلماتیک هم سرش نمی‌شود، هروقت اراده کند می‌زند زیر میز مذاکره و با حق وتویی که به زور از آن خود کرده، هرچه رشته کرده‌ام پنبه می‌نماید و یک‌طرفه می‌تازد و یک‌طرفه دستم در حنا می‌ماند و بی‌اختیار مطیع اوامرش.... آنقدر قلدر و زبان نافهم هست که وقت یورش مغولانه‌اش به سرزمینم و مجاب کردن تمام سربازانم برای تبانی با او، ناچارم به پایین انداختن سر و گوش به فرمانش بودن. القصه تمام هم و غم را جزم می‌کنم بلکم بتوانم در برابر نقشه‌های شومش دوام بیاورم ولی کار سخت است چرا که تمام لشکر مطیع امر اویند و ساعاتی زمان نیاز هست تا کم‌کم لشکر متفرق‌شدن و فریب‌خورده را دوباره سامان دهم و مجاب که باید در مقابل اشغالگر، شجاعانه مبارزه کرد، نه اینکه تسلیم و واداده خود را ملعبه دست دشمن کنی. بیش از ۲۴ ساعت است درحال چانه‌زنی‌ام و جهاد تبیین، که اندامهای دیگر را از یوق استعمار و بردگی این غول بی شاخ و دم نجات دهم ... اما چه می‌شود کرد زور او بیشتر است، باید بپذیرم که قوای من دربرابر قدرت او الکن و بی رمق است.... باید به فکر تجهیز قوا بود، باید بیشتر حواسم به ارکان وجودیم باشد تا بوقت نیاز، سریع پشتم را خالی نکنند. @maahjor
هوالباقی چند ماهی بیشتر نیست که می‌شناسمش آنهم مجازی و در این مدت یک بار دیدمش و گفتگویی کوتاه بینمان رد و بدل شد. و به گمانم آن اتفاق مبارک، بینمان رقم خورد... اما امروز بینمان یک وجه مشترک غمناک رقم خورده، وجه مشترکی که احتمالا بر خیلی شئون زندگی و خلق و خوی ما اثر می‌گذارد..... پدرش مثل پدرم پر کشید و دارفانی را وداع و به دیار باقی رحلت کرد.... چند ماهی هست زندگی اخروی پدرم شروع شده و امروز پدر او نیز، زندگی حقیقی را شروع به زیستن کرده. نمی‌دانم دیداری بین پدرهایمان رقم می‌خورد یا نه، اما به نظرم رشته وصل من و او بیشتر شده ..... ما دختران بی‌بابا، وجه اشتراک قریب و کمرشکنی داریم .... دل‌تنگی‌هایمان یحتمل مثل هم هست، ناگاه دخترکی میشویم خردسال که دلش لک می‌زند برای محبت و مهر ناب پدر، برای لبخندهای از سرذوق پدر، برای دلسوزیها، مراقبت‌ها، نصحیتها و حتی عتابهای پدرانه پدر..... ما دختران بی‌بابا، یک وجه مشترک قریب و کمرشکن داریم؛ ما بی‌پدر شده‌ایم..... @Azadr0 لطفا اگر مقدور است برای تمام پدران آسمانی هدیه‌ای معنوی عنایت بفرمایید. @maahjor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالمنتقم پرده اول؛ دیروز با برادرش رفت باشگاه، به نیم ساعت نرسیده برگشتند، از آیفون پرسیدم چرا اومدید؟ _؛ باشگاه تعطیل بود... درب واحد را که باز کردم با گریه خودش را انداخت بغلم، پرسیدم چی شده؟! _؛ داداش منو دعوا کرد؟ _؛ چرا بچه رو دعوا کردی؟ _؛ چیزی بهش نگفتم بابا، راه نمیاد، هی نق میزنه، میگه خسته شدم، پاهام خستس، نمیتونم راه بیام، گرممه، تشنمه، بغلم کن! با هق‌هق گریه و ناراحتی میپرد وسط حرفش؛ _؛ نه مامان، دعوام کرد، با دستش هم زد تو صورتم، بهم گفت راه نیای، تنها میزارمت و میرم، خودت بیای! از کوره دررفتم، گلوله آتش افتاد به جانم، با عصبانیت گفتم؛ _؛ تو بیخود میکنی، دست رو طفل معصوم بلند میکنی، این حرفا چی بوده بهش گفتی؟ مگه بچه یتیم گیر آوردی، اذیتش میکنی؟ _؛ مامان، بخدا نزدمش، یواش با نوک انگشتم زدم که نق و نوقش بند بیاد و گوش بده! _؛ بیخود کردی زدی! آروم و غیر آروم نداره، حق نداشتی دست رو خواهرت بلند کنی، اینطوری امانت داری میکنی؟! _؛ بابا اصلا راه نمیاد، هی بهونه می‌گیره، وایساده میگه پاهام درد میکنه، بغلم کن، مجبور شدم دعواش کنم. _؛ تو نمی‌فهمی باشگاهش تعطیل بوده، خورده تو ذوق بچه، پکر شده، حس و حالش رفته، بی رمق شده، حالا نازشو میکشیدی، چی میشد؟! _؛ مامان مگه پدرکشتگی دارم باهاش، بخدا یواش زدم و فقط یه تشر رفتم بهش. حالا هق‌هق گریه‌اش آرام شده، سفت گردنم را چسبیده، آمد از بغلم گرفتش؛ _؛ داداش ببخشید، حواسم نبود ناراحتی..... صلی الله علی الحسین علیه السلام و علی الباکین علی الحسین علیه السلام @maahjor