🌹 خاکریز خاطرات (چرا بیدارم کردی؟ خواب حورالعین میدیدم!)
✅ یکی دو روز بعد از عملیات کربلای۸ خط را از گردان حضرت معصومه(سلاماللَّهعلیها) تحویل گرفتیم.
🔶 دسته ما در کمین مستقر و نوبت نگهبانی بچهها مشخص شد.
من پست ساعت ۶-۴ بودم.
چند دقیقهای از ساعت ۶ گذشت و پست بعدی نیامد.
به سنگر رفتم،
دیدم پست بعدی خواب خواب است!
بیدارش کردم،
خیلی ناراحت شد و گفت:
چرا بیدارم کردی، داشتم خواب حورالعین میدیدم!
♦️ با اصرار زیاد خوابش را تعریف کرد.
گفت:
دو تا حورالعین را دیدم که داشتند خانه ای بزرگ را سیاه پوش و تزیین میکردند
گل و آیینه و شمعدان گذاشته بودند.
پرسیدم این خانه را برای چی تزئین میکنید؟
گفتند این خانه را برای تو آماده میکنیم قرار است در اینجا زندگی کنی.
💥 چند دقیقهای بیشتر از رفتنش نگذشته بود
که صدای انفجاری سنگر را لرزاند
و گرد و غبار همه جا را فراگرفت.
یکی از بچهها بیرون رفت
تا ببیند چه اتفاقی افتاده.
🔺 بعد از چند لحظه برگشت
و در حالی که دستش پر از خون بود و از شدت بغض قدرت حرف زدن نداشت،
گفت: «سید» و افتاد.
سنگر نگهبانی در اثر اصابت توپ مستقیم خراب شده بود.
🌷 سید سر در بدن نداشت
و تا کمر در خاک مدفون شده بود،
خون از رگهای گردنش میجوشید.
📝 صادق ذوالقدر رسید
و جیب سید را باز کرد.
در صفحه اول تقویم سید نوشته شده بود:
‼️《شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت ۶۶/۰۱/۲۱ پایین آن را امضاء کرده و تاریخ زده بود ۶۶/۰۱/۰۱ یعنی ۲۰ روز قبل از شهادتش میدانست کی شهید میشود.》
🎤 راوی: حسین احمدی کافشانی
🌹نثار ارواح مطهر شهیدان "سید حسین حسینی" و برادرش "سید حسن حسینی " صلوات🌹
🌷 @mabareshohada🌷
❤️❤️🍂
#تلنگرانـــــہ
🏊♀️ اڪثر ڪسانے ڪہ لب دریا غرق
میشن شنا بلدن‼️
پس چرا غرق میشن⁉️🤔
📛 چون زیادے بہ خودشون مطمئنن 😌
و میرن جلو🚶
هرچے بهشون میگے نرید جلوتر ❌
میگن ما بلدیم😇
ناشے نیستیم❗️
⚠️ توے ارتباط با نامحرم
زیادے بہ خودت مطمئن نباش⛔️
✅ حد و حدود رو رعایت ڪن
وگرنہ☝️🏻
مثل خیلے ها غرق میشے🌊
🔔 یادت باشہ خیلے ها بودن
از من و تو دین و ایمانشون محڪم تر بودہ
و غرق شدند😏
یوسف(ع)ڪہ پیغمبر خدا بود
با اون ایمانش فرار ڪرد😱
از خلوت با نامحرم
من و تو ڪہ هیچے❗️
#حواسمونباشه😊👌
@mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
برادرشهیـد:
محمد خیلی آدم تو داری بود و حرف هیچ کس را به زبان نمی آورد و حتی یکسال که آموزش رفته بود و دوره نظامی می دید از لحاظ رعایت امنیتی☝️ به هیچ کس نگفته بود
و از دیگر نکات مثبت محمد این بود اصلا اهل غیبت نبود😌 ولی اهل نماز شب بود☺️ و نماز مغرب و عشاء را در وقت خودش به جا می آورد همزمان با هم نمی خواند.
از طرفی هم خانه پدری محمد کنار دریا است و بیشتر تفریحات محمد ماهگیری🐟🐠 بود و صید خوبی هم می کرد.🐬🐳🐋🐡
از حسنات دیگر محمد که ما از آن بی خبر بودیم و بعد از #شهادتش متوجه شدیم این بود داداش محمد به طور ماهانه نصفی از در آمد شغلش را خرج مردم روستای "باشی" و به نیازمندان کمک می کرد و حتی به روستای های همجوار روستای "باشی" به خانواده هایی که تحت پوشش کمیته بودند سرکشی و کمک می کرد.😊🌹
اولین شهیــد مدافـع حــرم بوشهــر روستاے "باشـے"
شهیـد محمـد احمـدے جـوان🌹
#سالروزشهــادت🕊🕊🕊
@mabareshohada
#داستان کوتاه پند آموز
👑حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود .
🔰حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
😱 روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
✳️به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید...
✨حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
😢بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
👑حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
👑حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا علیه السلام رفته بودی؟
✳️دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل!
🍃من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
👑حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
✅فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
┄┅═══✼🌹✼═══┅┄
@mabareshohada
سه شنبه شب
نسیمی از بهشت جمکرانت
به سوی قلب عشاقت روان است
می آید تا بگیرد دست دل را
@mabareshohada
🍃✨🍃✨🍃
🕗 ساعت دوباره هشت
دلم می تپد عجیب ❤️
مثل کسی که گم شده درغربتی غریب 💚
🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌹
🌹 علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌹
🌹 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌹
🌹 و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌹
🌹 و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌹
🌹 الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌹
🌹 صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌹
🌹 زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌹
🌹 کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🌹
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃🕊🌷
قبل از خواب زمزمہ ڪنیم🍃🌸
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
✨"خداونداااا✨
آخر و عاقبت ڪارهاے ما را
ختم بہ خیر ڪن ..."🍃🌸
🌙آرامش شب نصیب تون🌙
@mabareshohada
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_152
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🌻☘🌺☘🌻
#متن_ترجمه
#صفحه_152
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
🌻☘🌺☘🌻
4_5929334168969282196.MP3
1.03M
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_152قرآن_کریم
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabareshohada
🌹🕊🌹🕊🌹
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا
سلام صحبتون منور به نور شهدا
@mabareshohada 🌷
#طنـــــــز_جـبـهــــــــــه😍
👈 #محاسن_بغل_دستی😉🔻
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم.👌
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت “ #یاذوالجلال_و_الاکرام “رسیدید، که در ادامه آن جمله “ #حرّم_شیبتی_علی_النار ” می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.☺️
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یکی از #بچه های_شوخ بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟😁
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد 😂
.چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!😜😄
@mabareshohada
میـن که خطر ندارد!
اگر پا رویش برود،
آسمانی میکند..
اما زمین...
پا که گیرش بیفتد،
سر به هوا میشوی....
📎 الهی به حق شهــ🌷ــدا ،
نَفسمان گیر این دنیا نشود...
@mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🌹 #معجزات_شهدا
💐 شهیدی ڪہ هنگام دیدار مادر قطره اشڪ از چشمش جاری شد . . .
🌸 برادرم احترام و علاقہ زیادى براى مادرم قائل بود . براى نمونہ هيچ وقت دیده نشد در جلوى مادرم پایش را دراز ڪند . در حضور او دو زانو و مؤدب مى نشست و صحبت مى ڪرد .
🌸در غسّالخانہ ، مادرم را آوردند ڪہ با فرزندش وداع ڪند . وقتى چشم مادرم بہ سيد مهدى ڪہ در تابوت بود افتاد با چشمان گریان و دلى شڪستہ و بیانی بغض آلود بہ او گفت : سيّد على (در خانه او را سيّد على صدا میزدیم ) تا یاد دارم تو هيچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمى ڪردى و تا من نمى نشستم ، نمى نشستى . حالا چہ شده من بہ پيش تو آمده ام و تو حال دیگرى دارى !؟
🌸تا این جملات از زبان مادرم بيان شد ، اقوام و آشنایانی ڪہ دور برادرم بودند از شدت تأثر نگاهی بہ چهره گریان مادرم و نگاه دیگرى هم بہ چهره برادر شهيدم انداختند ، ناگهان همہ مشاهده ڪردند چشمان سيد مهدى براى چند لحظہ باز شد و یك قطره اشك از آنها بر گونہ هایش سرازیر شد .
✍ راوی : برادر شهید ، حجت الاسلام سید باقر اسلامی خواه ( منبع : سلام سربدار )
#شهید_سید_مهدی_اسلامی_خواه 🕊
#سالروز_شهادت
🌹 @mabareshohada 🌹
🇮🇷
#خاطرات_طنز_شهدا
😒وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...🙏»
🌛 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود. عباس ریزه یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه تعجب کردن. عباس ریزه وضوگرفت و رفت به چادر. 🌜
دل فرمانده لرزید. فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.
آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت.
اما وقتی چادر رو کنار زد، دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، تعجب کرد ، صداش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»😳
عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش رو بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی یو؟»
عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده از جا جهید و نعره زد: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😳
چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»😔😂
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن.
و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی. یا الله آماده شو بریم.»🌜
عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»😂
بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😊
@mabareshohada
🍃✨🍃✨🍃
🕗 ساعت دوباره هشت
دلم می تپد عجیب ❤️
مثل کسی که گم شده درغربتی غریب 💚
🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌹
🌹 علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌹
🌹 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌹
🌹 و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌹
🌹 و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌹
🌹 الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌹
🌹 صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌹
🌹 زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌹
🌹 کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🌹
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃🕊🌷
❤️💔🍂
#تلنگــــر❗️
⛔️حـــواست باشـــد....
گـــاهے ، کــارِ هـزار شیطـان را میڪــند..؛❗️☝️
#دلِ غافل
#فضــاےمجـــازے
@mabareshohada
قبل از خواب زمزمہ ڪنیم🍃🌸
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
✨"خداونداااا✨
آخر و عاقبت ڪارهاے ما را
ختم بہ خیر ڪن ..."🍃🌸
🌙آرامش شب نصیب تون🌙
@mabareshohada
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_153
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺