#رسـم_خوبان
در عملیات خیبر دیدمش که داشت نماز می خواند. همین طور اشک می ریخت و با خدا حرف می زد..دست هایش را بالا گرفته بود و از خدا می خواست شهید بشود..بچه ها بهش گفتند: سید، ما توی جنگ به تو نیاز داریم ولی تو مرتب دعا می کنی شهید بشی!!!گفت: دیگه بسه... من چهل ماه توی جبهه موندم. شما هم مثل من چهل ماه بمونید بعد برید..برای من دیگه بسه، باید برم.
"سید پا برهـنه"
#شـهید_سیدغلامرضا_میرافضلی🌷
#سـالروز_شـهادت
@mabareshohada
#رسـم_خـوبان
خودش را مانند #سربازها کرده بود....همه دوستش داشتند😍
روزی موی سرش را از ته زد. دوستانش گفتند‼️ "چرا خودت را مثل سربازها کرده ای؟" پاسخ داد "وقتی از #سربازهای یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه #خودم چنین نباشم⚠️ از آنها بخواهم که موی سرشان را #ماشین کنند."
"فرماندهٔ توپخانهٔ قرارگاه نجف"
#شهید_محمدتقی_جراح 🌷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان 🌹
💢تازه نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا میگذاشت. آتش درونش هر لحظه شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت:‼️ «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن #شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم،😍
شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!»
ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از #شهدا را به ایران🇮🇷 آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود💔
و عباس از دنیا دل کنده بود...🕊
✍️به روایت همرزم شهید
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
«بعد از #شهادت پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا 👌هم بود. همان اولین روزهای شهادتش مقابل در🚪 ایستاده بودم که دیدم یک #پیرزن آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد.😞 بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت #خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ پرسیدم #علی را از کجا میشناسی؟ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان دو سال پیش ما #بخاری نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان خرید و به خانه مان آورد.»
✍ به روایت پدر شهید
#شهید_علی_امرایی🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
شهید تاجبخش در روزهای 📆پیش از #شهادت مقدار قابل توجهی پول💰 به عنوان قرض الحسنه به یكی از دوستان داده بود و وقتی آن شخص پول را به وی برگرداند، دقیقا با لحظه #اعزامش به سوریه همزمان شده بود. او هم بلافاصله #خمس آن را پرداخت كرد. شهید تاجبخش همیشه به دنبال كار خیر بود👌، و وقتی فهمید كه مقبره چهار شهید #گمنام گتوند در حال تعمیر و بازسازی است ، به بنده گفت كه تمام هزینه های💯 این مرمت را تقبل می كنم به شرطی كه تا زنده ام این مساله #فاش نشود. 🚫زمانی كه كار مرمت مقبره شهدای گمنام به پایان رسید ،مقدار قابل توجهی پول باقی مانده بود، 💵هنگامی كه پول را به او پس دادم، اظهاركرد: ' من این را #وقف كرده ام و پس نمی گیرم' زمانی كه می فهمید كسی از بچه های 👥هیات یا مسجد كاری یا مشكلی دارند، اجازه استراحت به خودش نمی داد ❌و به كمك دوستان می شتافت. عشق به ولایت💞 و اطاعت بی چون و چرای #شهید از امر ولی فقیه، در قول و فعلش قابل مشاهده بود..😍
✍️ به نقل از دوست شهید
#شهید_محمد_تاجبخش🌷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
یادم است 💭که وقتی به بابا گفتم برای چه #میخواهی بروی سوریه ⁉️ دوتا دلیل آورد. یکی همان اشاره ای که #رهبر معظم انقلاب داشتند ، اینکه اگر ما آنجا نجنگیم⚔️ ، بعدها باید در ایران مقابل #تکفیری ها بجنگیم. دلیل دومش این بود که شیعه یک بار از غفلتش😢 ضربه خورده. یک بار امام حسین(ع) را #تنها گذاشته . الان هم اگر به فریاد کمکی که آنجا بلند است جواب ندهد❌ باز ضربه می خورد. یک #تجربه مگر چند بار باید تکرار شود؟!
✍️ به روایت زینب خانم فرزند شهید
#شهید_بهرام_مهرداد🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷
#رسـم_خـوبان
✍️ به روایت مادر بزرگوارشهید
هر بار که قرار بود به احمد شیر بدهم اولین ذکرم #بسما... الرحمن الرحیم بود.
در تمام زمانهایی که شیر میخورد نوازشش میکردم و یا قرآن میخواندم یا ذکر میگفتم.
هر چقدر که فکر میکنم یادم نمیآید به دلیل بیماری یا شیطنتهای دوران بچگیاش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم.
یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت.
عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف میزد.👌
هر وقت هم زمین میخورد، یا #علی میگفت و از زمین بلند میشد.
انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت.
احمد بود دیگر، آرام و سر به راه و آماده #شهادت...🕊
خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچکتر بود داشت😇.
از همان دو سالگی او را با خودم به #مسجد نزدیک محل میبردم
و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات و رفتار نمازگزاران نگاه میکرد.
به ۷ #سالگی که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد میرفت.
📎بزرگ مرد کوچک
خردسالترین شهید دفاع مقدس
#شهید_احمد_نظیف 🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان
🌹پدر هیچ وقت غذایش را تنهایی نمیخورد. وقت ناهار یا حتی صبحانه که میشد پشت بلندگو پیج میکرد تا همه در مقر جمع شوند و دسته جمعی با هم صبحانه یا ناهار بخورند.
🌹پدرم شب آخر قبل از شهادتش از دوستش میخواهد که برایش آب گرم تهیه کند تا غسل شهادت کند. همرزمان پدرم به او خندیدند و گفتند شما شهید نمیشوید. پدر جواب میدهد که من شهید میشوم و جایی هم شهید میشوم که شما نمیتوانید من را برگردانید، همان طور شد که گفته بود بعد از شهادت پدرم تا ۲۰ روز نتوانسته بودند پیکر او را برگردانند.
مدافع حرم ملقب به ابا عارف
#شهید_جبار_عراقی 🌷
شهادت: 1394/8/3
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان
در خواستگاری از شغلش گفت و از سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد، اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار..بعد از صحبتهایش فهمیدم که معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم. مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود. روح الله خوش اخلاق و شوخ طبع بودند، دائم الوضو و دائم الذکر بودند، شبها قبل از خواب سوره واقعه میخواندند و صبح ها دعای عهد ایشان ترک نمیشد، به نماز اول وقت و جماعت و به نماز جمعه اهمیت زیادی میدادند، عاشق و مطیع امر رهبری بودند.
یکی از چیزهایی که خیلی بدش میآمد غیبت کردن بود، روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و میگفتند: با یک نوع غذا هم سیر میشدیم. وقتی چیزی میخرید توجه میکرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بیحجاب خرید نمیکرد، هر چند ارزانتر هم میفروخت، در مورد خمس خیلی دقت داشت، تاریخ خمسی مشخص داشت ؛ وقتی به کسی قرض میداد سعی میکرد کسی متوجه نشود، حتی زندگی نامه شهدا را میخواند و دوست داشت خودش و زندگیش را شبیه شهدا بکند، هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفتند: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم.
#شهید_روحالله_صحرایی
#سالروز_شهادت
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada
#رسم_خوبان🌷
با مادر در حیاط خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد. در را که باز کردیم، خانم میان سالی وارد منزل شد و با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه ی امیدم و پیدا کردم، خونه سرپرستمون و پیدا کردم!» متعجب به او خیره شده بودیم، مادر متعجبانه گفت: «چی شده خانم، خونه ی اميد چیه!» خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما را می ده.»
لب تر کرد و ادامه داد: «دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.»
اشک در چشم مادر حلقه زده بود. با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!»
آه از نهاد زن غریبه برخاست. همان جا، میان حیاط نشست و شروع کرد به سر و صورت زدن.
گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...»
#شهيد_خان_ميرزا_استواري🌷
#شهدای_فارس
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺
#رسم_خوبان
🔺به خدمت در راه رضاي خدا و خدمت بي مزد و منت اعتقاد داشت. هيچ گاه حتي در بحبوحه جنگ و نبرد، نماز شب را ترک نمي کرد، به فکر پدر و مادرش بود. از او رضايت کامل داريم؛ هم من و هم مادرش عزيزترين بچه من بود و مي گفت هر کسي که مي تواند به انقلاب کمک کند بايد اين کار را بکند.
🔺از اين که در کنار او مي جنگيدم بسيار شاد بودم و هميشه براي او دعاي خير مي کردم. در عمليات کربلاي 4 هر دو با هم بوديم ولي من ترکش خوردم و برگشتم.
🔺از اين که بعضي افراد به مال دنيا و يا مقام و پست حريص بودند ناراحت مي شد و از خدا مي خواست که اخلاص را به همه مردم عطا کند. به حفظ حجاب و تقواي الهي بسيار توصيه مي کرد.
🔺هنگامي که عمليات کربلاي 5 در حال آغاز شدن بود، به خانه آمد و گفت عمليات سختي را در پيش داريم رفتن به اين عمليات با خودمان است ولي برگشتن، با خداست، دعا کنيد که به اجل خودم نميرم بلکه شهيد شوم.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
📎جانشین گردان محمدرسولالله لشگر۵نصر
#شهید_محمد_ایزانلو🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۲/۱۰/۸ بجنورد ، خراسان شمالی
شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان
تقريباً چند ماه بيشتر نمانده بود که مرتضي به شهادت برسد براي عيادت و صله ي رحم به تهران به زيارت عمه اش مي رود و چون از من هم پول نگرفته بود در تهران هم پول کمي داشت خلاصه به علت کمي پول خجالت زده مي شود که به زيارت عمه اش برود. چند روزي گذشت از او خبري نشد و من به عمه اش زنگ زدم که خواهر جان 2 روز است که مرتضي در تهران است چرا به خانه شما نيامده است که پس از دو روز به منزل عمه اش رفته بود. عمه اش به من تلفن کرد که مرتضي آمد و ميوه و همه چيز هم خريده است.
خلاصه وقتي به تبريز برگشت بعدها به من گفت که پدر جان چون پول کم داشتم و خجالت مي کشيدم که با دست خالي به منزل عمه ام بروم. آن دو روز را در تهران کار کردن و شاگرد بنا بودم که با پول آن براي عمه و پسر عمه هايم وسايل بخرم.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_مرتضی_خانمحمدی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۵۰/۱/۲۸ تبریز
شهادت : ۱۳۶۷/۴/۲۶ خرمشهر
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
اكثر اوقات روزه مستحبي مي گرفت ودر مراسم دعاي #كميل و زيارت عاشورا شركت مي كرد. در ميدان هاي رزم هميشه با لباس هاي منظم در حالي كه فانسقه اش را محكم 👌به كمر بسته و كلاهي پلنگي به سر داشت و همچنين كلتي به كمرش بسته بود ظاهر مي شد ☺️و به رزمندگان محكم
بودن و منظم بودن را آموزش مي داد. هميشه در مأموريت هاي خطرناك🚫 از جمله درميدان هاي مين حضور فعال داشت، او تنها كسي بود كه در ارتفاع استراتژيك
"گامو" كه تا پايان جنگ فتح نشد عمليات كرد💯 و به مواضع خصم نفوذ كرد و از موانع آن عبور نموده و همراه دو تيم عملياتي تا فاصله 10 متري دشمن رفته بود و حتي صحبت كردن نيروهاي دشمن را شنيده بود. علي بسطامي هميشه نقطه آرامش همراهانش در سخت ترين لحظه هاي رزم بود 😇و اقتدار و هيبت و تجربه هاي او هميشه به مثابه ستون خيمه براي رفقا و همراهانش بود.
#سردارشهید_علی_بسطامی 🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان
هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود و همیشه سعی میکرد گمنام بماند، به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند.
یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشگر ۹۲ زرهی اهواز خدمت میکردم و از آنجایی که محمدابراهیم جبهه را ترک نمیکرد و به خانه نمیآمد، از منزل تماس گرفتند و از من خواستند تا موسی را پیدا کنم و ماجرا را با او در میان بگذارم.
به پایگاه شهیدبهشتی اهواز رفتم و با پرس و جوهای زیاد به هر طریقی که بود، توانستم او را در واحد اطلاعات عملیات پیدا کنم.
پس از احوالپرسی، مرا به سنگر برد و با کنسرو بادمجان و کمی نان از من پذیرایی کرد. گفتم پس کمی از کنسرو میخورم تا شام اصلی را بیاورند.
محمدابراهیم گفت: بخور که شام دیگری در کار نیست، با تعجب پرسیدم: شامتان همین است؟ محمدابراهیم گفت: مگر عیبی دارد؟ گفتم: اینجوری که میگفتند شما برای خودت اینجا برو بیایی داری و کلی آدم زیر دستت است، خندید و گفت: من اینجا کارهای نیستم و در ثانی اینجا همه از یک نوع غذا میخورند.
همیشه لباس خاکی بسیجی بر تن داشت و لباس سبز آرمدار سپاهی را نمیپوشید و میگفت: «میخواهم نیروهای بسیجی با من راحت باشند.» بارها ناشناس همراه آنان به کندن کانال میپرداخت و از مشکلات آنان آگاه و در جلسات به رفع آن میپرداخت.
📎فرماندهٔ طرح و عملیات لشگر۲۵کربلا
#شهید_محمدابراهیم_موسیپسندی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۰/۳/۱۲ چالوس ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۲/۲/۹ جادهٔ آبادان _ خرمشهر
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
یکی دو ماه📆 قبل از شهادت ایشان بود که برای ضبط تیتراژ یکی از برنامه های تلویزیونی، به دنبال لباس آتش نشانی👨🚒 بودیم و به خاطر گران قیمت بودن آن کسی حاضر به امانت دادن آن نمی شد.
بالاخره از طریق یکی از دوستان آتش نشانی به من معرفی شد و در ایستگاه آتش نشانی امام حسین(ع) با او قراری گذاشتم تا چند ساعتی لباسش را به امانت بگیرم.
حین گپ و گفت وگوی کوتاهم،ناگهان‼️ شهیدمیرزاخانی گفت :
"کسی را سراغ داری بدون تشریفات و دردسر من را بفرستد سوریه؟😳
دوست دارم #مدافع_حرم باشم و عاقبت بخیر..."👌
اولین نفری که به خاطر شدت سوختگی شهادتش اعلام شد، همون کسی بود که عاشق❣️ #شهادت بود،
#شهید_بهنام_میرزاخانی 🌷
#سالروز_ولادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان
چند ماهی بود که قصد ازدواج داشتم اما چون پول کافی نداشتم موفق به این کار نمیشدم.
متوجه نشدم کیوان از کجا میدانست که مشکل مالی دارم چون به کسی این موضوع را نگفته بودم. روز قبل از اعزام به جبهه آمد دم در خانهما مبلغ 3 هزار تومان به من داد و گفت:
« این تموم کمکی بود که میتونستم بهت بکنم.»
بعد هم گفت: اگه زنده موندم، هر وقت داشتی پس بده اما اگر خدا توفیق داد و شهید شدم نوش جانت. پول را همراه یک جلد قرآن مجید به من داد...
#شهید_کیوان_تاجیک🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۸/۶/۱۲ قرچک ، تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۸/۱۳ پنجوین
┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
#رسم_خوبان
حاجی به حضرت مسلم (ع) ارادت زیادی داشت و از اینرو نام مستعارش را مسلم علوی گذاشته بود. میگفت : «ما همه مسلم رهبریم، هر جا فرمان دهد حاضریم.»
حاجی بسیاری از اوقات عبا و عمامه نمیگذاشت که بتواند در هر جایی راحتتر خدمت کند. حاجی خوب آشپزی میکرد. وقتی میشنید هیئتی آشپز ندارد، میگفت: «من غذای هیئت را میپزم.»
میگفتیم: «حاجی شما روحانی هستیدنباید پای دیگ بایستید.» میگفت: «در مجلس عزای سیدالشهدا (ع) هر خدمتی افتخار است.»
بعد لباسش را درمیآورد و با خنده میگفت: «عمامه و عبا را هم درمی آورم
که دیگران ناراحت نباشند.»
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#سالروز_ولادت
┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
#رسم_خوبان
🔹تازه رسیده بودم به قرارگاه و میخواستم حاج احمد را ببینم. همینطور که داشتم میرفتم، صحنۀ عجیبی دیدم درآن هوای گرم و در آن موقع از ظهر ،که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر ویا خواب بودند، حاج احمد کنار تانکر آب نشسته بود و باعشق، ظرف های ناهار بچه های قرارگاه را میشست.
🔸گفتم شاید حاج احمد نباشد، اما وقتی جلوتر رفتم، دیدم خود اوست آدمی مثل حاج احمد با آن همه برو بیا و فرماندهی تیپ و مسئول قرارگاه تاکتیکی، بیاید و کنار تانکر آب، بشقاب های نیروهایش را بشوید.
فوری دوربینم را آماده کردم و خیلی سریع، قبل از اینکه متوجه شود از او در آن حالت عکس گرفتم.
🖊 #روایت_عشق
🌷حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد.
🌷با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.»
🌷سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.»
📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسولالله(ص)
#جاویدالاثر_حاجاحمد_متوسلیان🌷
#سالروز_ولادت
@mabareshohada
🌹 #رسم_خوبان
🔹درد و رنج مردم اذیتش میڪرد،
هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا...
🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت
🔹اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را تبدیل ڪرد به تعاون وحــدت اسلامـی.
از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد...
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹 #رسم_خوبان
سجاد همیشه باوضو بود. خیلی از غیبت کردن بدش میآمد. یکی از بارزترین ویژگیهایش حیا و سر به زیری بود. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر هزینه میکرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچهها مانند خودشان بود.
زبان آنها را خوب متوجه میشد. وقتی از سر کار میآمد پسرمان حامد را با خودش بیرون میبرد و میگفت از صبح با شما بود حالا وظیفه من است که او را سرگرم کنم.
یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع شهدای حرم بیبی رساند، اخلاص و پاکیاش بود. بسیار با خلوص نیت کار میکرد.
بارها به خودم میگفتم خدایا شکرت که بندهای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ارادت ویژهای به حضرت زهرا(سلام الله علیها) داشت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سجاد_دهقان🌷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺