eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
556 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
768 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_روح_الله_قربانی 🌷 بعد از تاسوعا وعاشورا،لباس مشکی‌اش را در نمی‌آورد. حالت عزایش را هم حفظ می‌کرد. 🏴همیشه می‌گفت : تازه بعد از عاشورا، مصیبت‌های حضرت زینب(س)شروع میشه...عزاداری اصلی الانه... 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
رفاقت هایتان را خط بہ خط ڪلمہ بہ ڪلمہ مرور میڪنیم شاید فهمیدیم رفاقت تان بهانہ شهادت بود یا شهادت بهانہ رفاقت #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_قدیر_سرلک #سالروز_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹🌹✨🌹🌹 💠دستش تیر خورده بود عمار ( شهید محمدحسین محمدخانی) گفت خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد ؛ قدیر رو بفرستیم مرخصی فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب گفتیم چی شد پس ؟ گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده روز آخر عمار بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی 😄 غم وجودش رو گرفت همون موقع صدای بیسیم اومد : قدیر قدیر علی (علی = شهید روح الله قربانی) قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر علی اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن ما همینجور که صحبت میکردیم کمی فاصله گرفته بودیم قدیر و علی رسیدن صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود من و عمار و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم بدون گود بای پارتی ، رفتند... 🌷 🌷 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷بسم ِربــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّدیقین #خاطرات_شهید میگفت میخواهم جوری شهید شوم که نیاز به کفن نداشته باشم!عاشق روضه حضرت عباس(علیه السلام) بود... میگفت: آدم تو خونش روضه بگیره ، روضه عباس(علیه السلام) حتی اکر فقط پنج نفر شرکت کنند. روضه عباس(علیه السلام) دیوانه اش می کرد... جوری التماس کرد که در محرم سال گذشته بعد از انفجار ماشینش در حلب سوریه بی دست ، اربا اربا به شهادت رسید...عاشقِ عباس باید هم کوه غیرت باشد ، باید فدایی زینب(سلام الله علیها) باشد، باید فانی در حسین(علیه السلام) باشد. شهیدِ ابالفضلی ، در محضر ارباب یاد ما هم باش... 🌷 #شهید_روح_الله_قربانی 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🌷 🔰یک روز که حسابی دلش هوای را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت. کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس دلتنگی کرد. 🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند‌. 🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد کتاب را ورق زد، دوتا گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب خشک می کرد. 🔰در یکی از نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود. 🔰اما جریان را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط را شناخت که روی نوشت بود: ••●❣ عشقِ من ❣●•• 📚 برشی از کتاب "دلتنگ نباش" نویسنده: زینب مولایی 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
﴾﷽﴿ زمستون اون سال برف شدیدی باریده بود. زمین از شدت سرما یخ زده بود. دوست نداشتیم از اتاق‌هامون و کنار بخاری تکون بخوریم. تو اون سرما دیدیم روح‌الله نیست. کل پادگان رو دنبالش گشتیم. نبود که نبود. نیم ساعت بعد، اومد. پرسیدیم کجا بودی؟ گفت: اون سگی که تو پادگان بود، نیستش. بچه‌هاش از گشنگی همش پارس می‌کنن. رفتم شیر خریدم. گرم کنم، کمی توش نون خرد کنم بدم این طفلی‌ها بخورن تو سرما نمیرن. با تعجب نگاهش کردیم. اولین مغازه نزدیک پادگان، کیلومتر‌ها فاصله داشت و ماشین خور هم نبود. این همه راه، توی سرما، پیاده رفته بود و خودش رو تو زحمت انداخته بود چون طاقت گرسنگی چند سگ کوچک را نداشت. همچین آدمی عجیب نیست که جونش رو برای نجات انسان‌های مظلوم فدا کنه... این است فرق #شهید با ما... #شهید_روح_الله_قربانی 🌹 به نقل از: همدوره ای شهید 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
﷽ . #روح‌الله می‌گفت: وسط کارها و دغدغه‌های روزانه هم میشه توی دلت با خدا حرف بزنی، ساده و بی تکلف👌 «خدا» را همیشه در نظر داشت.☺️ تلنگر: ما میان تمام دغدغه‌های و شلوغی‌های روزمره چند بار در روز به یاد خدا می‌افتیم و با او حرف می‌زنیم؟😔 پ‌ن: هرگاه در طول روز به یاد خدا افتادیم صلواتی هم نثار شهدا به ویژه #شهید_روح_الله_قربانی کنیم.🌹 بی جواب نخواهند گذاشت...🌱 . #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی♥️ 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌿🌷🌿 ❣️شهید روح الله قربانی در اولین روز خرداد ماه ۱۳۶۸در خانواده ای مومن و مجاهد به دنیا آمد. پدرش از سرادران سپاه و از مجاهدان ۸ سال دفاع مقدس است. مادر او زنی پارسا بود که ۱۰ سال پیش از روح الله، او از مهر و محبتش محروم شد.✨🌿 🌹خانواده قربانی دومین فرزندشان را عباس نامگذاری کردند، اما پس از رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی در ۱۴ خرداد ۶۸ نام روح الله را در شناسنامه پسرشان ثبت کردند. ✨🌹 ❣️مادر روح الله آرزو داشت که پسرش طلبه یا شهید شود و روح الله با نشان شجاعت مدافع حرم در ۱۳ آبان ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) آرزوی مادرش را محقق کرد.❤️✨ 🍃در حومه حلب خودروی حامل “شهید روح الله قربانی”، “شهید قدیر سرلک” و دو سوری با “قبضه آمریکایی کرنت” مورد اصابت قرار گرفت و روح الله و همراهانش در راه دفاع از اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله) به شهادت رسیدند.💔 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹🌹✨🌹🌹 💠دستش تیر خورده بود عمار ( شهید محمدحسین محمدخانی) گفت خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد ؛ قدیر رو بفرستیم مرخصی فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب گفتیم چی شد پس ؟ گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده روز آخر عمار بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی 😄 غم وجودش رو گرفت همون موقع صدای بیسیم اومد : قدیر قدیر علی (علی = شهید روح الله قربانی) قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر علی اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن ما همینجور که صحبت میکردیم کمی فاصله گرفته بودیم قدیر و علی رسیدن صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود من و عمار و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم بدون گود بای پارتی ، رفتند... 🌷 🌷 🌷 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
رفاقت هایتان را خط به خط کلمه به کلمه میکنیم شاید فهمیدیم💬 رفاقت تان بهانه بود یا شهادت🌷 بهانه رفاقت 🌷 🌷 سلام صبحتون شهدایی 🍃🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 👇 🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺
﴾﷽﴿ . 🌹🍃 «به وقتِ شب تولد» . 💐 هر انسانی یک تاریخِ آمدن به این دنیا را دارد و یک تاریخِ رفتن از این دنیا؛ . بسته به سبک زندگی هرکس این تاریخ‌ها ماندگار می‌شود... مثلا اگر قهرمانِ ملی کشوری باشی جان‌های زیادی را نجات داده باشی بزرگمرد و جوانمرد بوده باشی و وقتی نامت بر زبان‌ها برده می‌شود همه جز خوبی از تو چیزی به خاطر نیاورند. . آنوقت است که تاریخ تولد و تاریخ شهادتت در ذهن‌ها ماندگار می‌شود. . تاریخ اول خرداد مصادف با تولد زمینی تو به یاد خیلی ها مانده است. تولد زمینی‌ات مبارک ای ساکن آسمان‌ها 🌹«شهید روح‌الله قربانی»🌹 س 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
✨روح‌الله می‌گفت: «امام حسین(ع) رو بگیر و تا ته برو...» امام حسین(ع) رو گرفت و رفت. رفت و رفت و رفت تا رسید به سیدالشهدا ... رسید به خودِ خدا... 🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄
🦋✨🦋✨🦋 🌻خاص یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر🌸 را داشتن رنگ را داشتن 🌻اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام افتادن نه در دام دنیا و شیطان افتادن @mabareshohada
روح‌الله خیلی دل رحم بود. کوچک ترین ظلمی به کسی نمی‌کرد حتی به حیوانات! جزیره فارور که می‌رفتیم برای ورزش و آموزش، آهو زیاد داشت که معمولا وقتی ما را می‌دیدند زود فرار می‌کردند. یکبار با روح‌الله یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود. هرچی نزدیکش می‌شدیم، فرار نمی‌کرد. تعجب کردیم! چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روح‌الله گفت: صبر کن، یه ترسی تو چشماش هست. کمی فکرد و گفت: شاید بچه‌اش این اطرافه که فرار نمی‌کنه. با نگاه مون اطراف رو گشتیم، درست می‌گفت، میان بوته‌ها یک بچه آهوی کوچک و زیبا بود. روح‌الله دست من را کشید و گفت: بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی ترسیده... مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود. ✍ به نقل از: دوست شهید 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺