eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
 این شیر بچه های من از نسلِ حیدرند  همزاد پاكی و كرم از خونِ جعفرند  در اوج خویش اگر چه به طیار می رسند  ای رُكنِ عشق من به شما سجده می برند  رخصت دهید لشكرِ طاغوت و جبت را  با ذكر یا علی مدد از پا در آورند  در عشق رفته اند به دائی ماهشان  آئینه های رزم علمدارِ لشكرند  سوگند خورده اند كه قربانیت شوند  من مطمئنم آبرویم را نمی برند  شمشیر بسته، مستِ كفن، تشنه ی وصال  بر جان خویش درد و بلای تو می خَرند  سهمی مرا ز داغِ جگر گوشه ها دهید  این دو امیدِ آبروی من به محشرند  تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا  بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند  دغ می كنند معجر من جا به جا شود  حساس و غیرتی به سرانجام مادرند  اسباب خجلت است كریمانه كن قبول  این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند  در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر  دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند  دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام  پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند  شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن  قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن 
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت 
از خون به دستِ خویش حنا می‌كِشم بیا هـر لحظه انتظارِ تو را می‌كِشم بیا در حجله پیشِ پایِ تو پا می‌كِشم بیا چه حسرتی برایِ عبا می‌كِشم بیا دور و برم بدونِ تو آشوب می‌شود گلزارِ تشنه‌ی تو لگدكوب می‌شود معنا نداشت با تو یتیمی برای من از بس‌كه داشتی همه‌گونه هوایِ من دیگر نمانده جوهره‌ای در صدایِ من شن‌های داغ پُر شده از ردِّ پایِ من تنهائی‌ات در آتشِ آهم مقیم كرد دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم كرد تغییر كرده شكلِ سَرم، زودتر بیا سرنیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا در معرضِ دو چشمِ ترم زودتر بیا شد تكّه‌تكّه بال و پرم زودتر بیا تا قابلِ شناختنم، از حرم بیا تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا این قومِ غیظ‌كرده مرا بی‌هوا زدند در حجله استخوانِ جناقم به جایِ قند سائیده شد به هم وسطِ آن بگوبخند این تار و پود ریخته پاشیده را ببند وقتی فشار رویِ گلو سخت می‌شود كم‌كم اَدایِ لفظِ عمو سخت می‌شود سرنیزه نقشِ پیرهنم بد كشیده است رویِ هِجاهِجای تنم مَدّ كشیده است گل‌دسته‌ای حوالیِ گنبد كشیده است مژده بده، یتیمِ حسن قدّ كشیده است این لشكر سواره مرا دوره كرده‌اند تنها به یک اشاره مرا دوره كرده‌اند یك لشكر ایستاده فقط سنگ می‌زند با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ می‌زند حالا كه گشته عرصه به من تنگ می‌زند قاتل نشسته مویِ مرا چنگ می‌زند با هر نسیم آینه‌ات خاک می‌خورد در هر هجوم زخمِ تنم چاک می‌خورد قدرِ دعایِ هر سحرت را نداشتند اصلاً تحملِ پدرت را نداشتند نه! چشمِ دیدنِ پسرت را نداشتند از من توقعِ سپرت را نداشتند بر خاکِ این كویر مرا پهن كرده‌اند جایِ كمی حصیر مرا پهن كرده‌اند بد جور ماه‌پاره‌ی تو گیرِ نعل‌هاست قرآنِ یادگارِ حسن زیر نعل‌هاست نرمیِ سینه‌ام سرِ تأثیرِ نعل‌هاست این چند فصل حاصلِ تحریرِ نعل‌هاست این بارِ اوّل است چنین نامرّتبم در پیچ و تابِ این همه ابرو مُعَذَّبَم در چنگِ ظلمِ چند نفر زخم خورده‌ام حالا بیا ببین چقدر زخم خورده‌ام از دستِ قومِ تنگ‌نظر زخم خورده‌ام خیلی شبیهِ زخمِ تَبَر زخم خورده‌ام جان می‌دهم كه باز بگیری ببر مرا حَظّ می‌كنم دوباره بخوانی پسر مرا
به یك طرف تَب و تابِ خیام دیدنی است به یك طرف، سر و روی امام دیدنی است دو دست روی زمین و دو دست بر كمرش مُدام خنده به بیت‌الحرام دیدنی است شكسته كِتفِ یكی و شكسته پشتِ یكی در این وسط نفسی ناتمام دیدنی است در آن طرف درِ خیمه رُباب افتاده در این طرف من و این گریه‌هام دیدنی است چه آمده به سرت؟ سر به زیرِ اهلِ حرم هنوز شرمِ تو وقتِ سلام دیدنی است نظر شدی و دو چشمِ تو كار دستم داد كه تیرِ حرمله و این دو جام دیدنی است ز پشتِ سر زده بیرون سه‌شعبه، سجده مكن امیرِ خوش قـد و بالا قیام دیدنی است یكی كشـیده زِره را، یكی سِپـر برده به رویِ پیكرت این ازدحام دیدنی است تنت به كوفه رسید و سرِ سرت دعواست سر و صدای اهـالی شـام دیدنی است جوابِ دخترِ مـن را نمی‌دهی، بر خیز نگاه كن به حـرم، احترام دیدنی است هزار شُكر كه زیـنب نیـامد این دفعه كه یك سپـاه نگاهِ حـرام دیدنی است بـگو دویـدنِ دختر میـانِ نـامَحرم بگو كشیدنِ معجر، كدام دیدنی است؟
وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد شیون و گریه و آهم به ثریا برسد به لب خشكِ تو دِق می كنم از غصه اگر تیغِ خورشید بر این پهنه صحرا برسد كوكبِ بختِ جدایی ز تو تقدیرِ من است چشم از رویِ تو بر هم نزنم تا برسد به تنِ اصغرِ تو یك سرِ سوزن حس نیست با كمی آب تلظّیش به لالا برسد علی ات را بشناسند نخواهند گذاشت بویی از پیرهنش نیز به لیلا برسد بدنش مثلِ فدك پخشِ زمین خواهد شد پای عباسم اگر بر لبِ دریا برسد گرگ ها یوسفِ خواهر به سرت می ریزند چاره ام چیست اگر كار به این جا برسد؟ نیزه، خون، چكمه، سراشیبی گودال، سرت عمرِ زینب به گمانت به تماشا برسد رویِ تَل دخترِ مضطر شده می میرد اگر پای اسبی به لبِ تشنه ی بابا برسد وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود دست بی عاطفه بر چادرِ زن ها برسد آتش و خیمه و غارت شدن هر چه كه هست هیچ كس نیست به دادِ منِ تنها برسد نفسِ سینه ی زینب، نفست می گیرد وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد 🔸شاعر:
سهمی مرا ز داغِ جگرگوشه ها دهید  این دو امیدِ آبروی من به محشرند  تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا  بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند  دغ می كنند معجر من جا به جا شود  حساس و غیرتی به سرانجام مادرند  اسباب خجلت است كریمانه كن قبول  این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند  در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر  دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند  دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام  پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند  شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن  قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن 
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ ی خورشید ز خون رنگ گرفت