آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت
سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت
آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید
سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت
ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
همه سر ها به روی نیزه ی لشگر می رفت
خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت
از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت
نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد
یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت
#شعرشام#غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
خبری نیست از تو و کفنت
یوسف من کجاست پیرُهنت
یادگاری ز جنگ حک شده است
مُهری از سمِّ اسب روی تنت
تا خود حشر بر سنان لعنت
که فرو کرده نیزه در دهنت
پیرمردان ناتوان حتّی
با عصا می زدند بر بدنت
همه جا را سیاه می دیدی
به فدای نفس نفس زدنت
استخوان های سینه ی تو شکست
شمر وقتی که روی سینه نشست
آینه بودی و ترک خوردی
از همه بی هوا کتک خوردی
قتلگاهت نگو که غوغا بود
سر پیراهن تو دعوا بود
کاش مادر نبود در گودال
از بد روزگار امّا بود
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
اشعار شام غریبان – محمد رسولی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر ِ انبوهِ نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
حسین! خونِ حلقومت آبِ حیات است
من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم
رسیده کجا کار ِ زینب که باید
سرت را من از این و از آن بگیرم
کمی از سر ِ نیزه پایین بیا تا
برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم
تو گفتی که باید بسوزم، بسازم
به دنیایِ بعد از تو آسان بگیرم
قرار ِ من و تو شبی در خرابه
پی ِ گنج را کُنج ِ ویران بگیرم
هلا! میروم تا که منزل به منزل
برایِ تو از عشق پیمان بگیرم
*****************
اشعار تنور خولی – سید محمد حسینی
به تاخت می رود و از خزان خبر دارد
به تاخت می رود انگار بار سر دارد
گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است
و پای مرکب او را ببین که پر دارد
تمام شادی دنیاست در دلش انگار
میان کیسه ی خود تکّه های زر دارد
مسیر کوفه و یک خانه و تنوری داغ
تنور خانه ی او روضه اش خطر دارد
دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد
کسی بیاید و درب از تنور بر دارد
****************
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد
وسط چند خیمه ی سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
وای من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مرد بیمار این حرم تنهاست
نیمه ای از بسترش در آتش سوخت
شعله و دود تا فلک می رفت
کربلا هم سقیفه ای دارد
به لب کُند تیغ خرده نگیر!
هرکه اینجا وظیفه ای دارد
عاقبت هرچه بود، با سختی
سرخورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از درهم وطلا کردند
مرد خورجین به دست با سرعت
سمت دارالعماره می تازد
مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
مملو ازگوشواره می تازد
باد تند خزان چه سوزی داشت!
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوارِ سه ساله ای گم شد
وای از هق هق النگوها
آسمان هم به گریه افتاده
درشلوغی ِ عصرعاشورا
حرمله یاد هدیه افتاده
حرف خلخال را دگر نزنید
درد ِسرسازمی شود به خدا
دختران تازه یادشان رفته
زخم ها باز می شود به خدا
سرعباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
سمت بانویی محترم رفته
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
اشعار روز یازدهم محرم – حاج علی انسانی
خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست
آه انگار نه انگار عزاداری هست
آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد
این طرف در تب شعله تن بیماری هست
…و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه
که به پا خیزد اگر دست علمداری هست
همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد
از فرات سخنش ناله سرشاری هست :
مبریدم که در این دشت مرا کاری هست
گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست
ساربانا مزن این همه آواز رحیل
آخر این قافله را قافله سالاری هست
به امیدی شوم از کشته مظلوم جدا
که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست
************
اشعار شام غریبان – وحید قاسمی
وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد
وسط چند خیمه ی سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
**
وای من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مرد بیمار این حرم تنهاست
نیمه ای از بسترش در آتش سوخت
**
شعله و دود تا فلک می رفت
کربلا هم سقیفه ای دارد
به لب کُند تیغ خرده نگیر!
هرکه اینجا وظیفه ای دارد
**
عاقبت هرچه بود، با سختی
سرخورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از درهم وطلا کردند
**
مرد خورجین به دست با سرعت
سمت دارالعماره می تازد
مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
مملو ازگوشواره می تازد
**
باد تند خزان چه سوزی داشت!
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوارِ سه ساله ای گم شد
**
وای از هق هق النگوها
آسمان هم به گریه افتاده
درشلوغی ِ عصرعاشورا
حرمله یاد هدیه افتاده
**
حرف خلخال را دگر نزنید
درد ِسرسازمی شود به خدا
دختران تازه یادشان رفته
زخم ها باز می شود به خدا
**
سرعباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
سمت بانویی محترم رفته
************
اشعار شام غریبان – مهدی صفی یاری
بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد
عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد
بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند
بنا نبود که بال و پر تو را ببرد
بنا نبود که در روز آخر عمرت
اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد
بنا نبود برای دو قطره آب فرات
سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد
بنا نبود اگر در غروب کشتندت
شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد
تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا
بنا نبود که انگشتر تو را ببرد
********************
اشعار شام غریبان – حامد خاکی
آنقدر تشنه ماند که آب از سرش گذشت
با چکمه یک نفر ز روی پیکرش گذشت
وقتی برادرم به زمین خورد ای خدا
افتادم و سرم به زمین خورد ای خدا
ناله زدم که ای پسر مادرم بیا
هفتاد و دومین تلفات حرم بیا
پاشو بیا حسین که دارند میرسند
از دور چند اسب سوارند میرسند
اصلاً چرا غم علی اکبر تو را نکشت؟
تیر آنقدر زدند شدی مثل خارپشت
از هولِ جایزه چقدر دستپاچه بود
سر را برید و جای سرت خنجرش گذاشت
********************
اشعار شام غریبان – محسن مهدوی
چگونه از چه طریقی بریده شد سر تو ؟
که اینچنین شده ریشه به ریشه حنجر تو
چگونه از دلش آمد سر از قفا ببرد؟
کسی که شد سبب گریه های خواهر تو
همان که کلب سیاهی شد و تنش لرزید
پس از شنیدن واویلتای مادر تو
تو پیرهن به تنت بود رفتی از خیمه
چرا برهنه شده پیکر مطهر تو ؟
چقدر نیزه برای تبرک آقاجان
دخیل بسته شده بر ضریح پیکر تو
تو سید الشهدایی، برای اینکه نشد
کسی به غربت و مظلومیت برابر تو
********************
اشعار شام غریبان – محمد رسولی
رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده
در فضا رایحهای روحفزا افتاده
سر ِ تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده
آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند
آتش آن است که در خیمه یِ ما افتاده
دم ِ گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟
حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده
عاقبت دید رباب آنچه نباید میدید
آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده
من به میل خود از اینجا نروم، میبَرَدَم
تازیانه که به جانِ تن ما افتاده
میشمارم همه طفلان حرم را دائم
وای که دخترکت باز کجا افتاده؟
زجر رفته ست سراغش که بیارد او را
آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده
هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم
دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟
********************
اشعار شام غریبان – محسن مهدوی
عاقبت بر سینۀ تو جا گرفت
آنکه آخرسر تو را از ما گرفت
همره خود دشنه ای آورده بود
در همان دم ماجرا بالا گرفت
پنجه بر گیسوی تو انداخت و
از همان پشت سرت سر را گرفت
چشمهایت چون دهانت باز شد
گردنت را با دو دستش تا گرفت
تا صدای ناله ات را نشنود
گوش خود را زینب کبری گرفت
هستی و دار و ندارش بودی و
خنجری از او تو را یکجا گرفت
لابلای آن شلوغیها ، بگو
چشم زهرا را کسی آیا گرفت
********************
اشعار شام غریبان – رضا رسول زاده
با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند
بر سینه ات نمونه ی هرچه سلاح هست !
شمشیر و سنگ و تیر سه پر هم گذاشتند
هم داغ اکبر تو و هم سوز تشنگی
اصلا مگر برات جگر هم گذاشتند
آمد ز من رقیه سراغ تو را گرفت
پرسید که : برای تو سر هم گذاشتند ؟
در کیسه هایشان پر سر بود و روسری
هر آنچه بود زیور و زر هم گذاشتند
********************
اشعار شام غریبان – مصطفی متولی
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونه ی راست
بین مقتل برادرش هم بود
جای سالم نبود در بدنش
زخم تا بود پیکرش هم بود
زیر پایِ سنان و نیزه و تیر
نه فقط سینه، حنجرش هم بود
بی کس و بی پناه از نزدیک
سنگ میخورد و خواهرش هم بود
خواهرش قبل قاتلش آمد
تا نفسهای آخرش هم بود
گرچه او را زدند اما چون
چادرش بود معجرش هم بود
از همه دلخراش تر اینکه
دم گودال دخترش هم بود
دخترش بود و ذبح را میدید
همه دیدند همسرش هم بود
آن زمان هم که غارتش کردند
به روی دستها سرش هم بود
********************
اشعار شام غریبان – وحید قاسمی
چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پیـرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده هـای سـرخِ جگر مثل مـادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
جایی برای بـوسه برادر نیافتم
از نیزه هـای در بدنت گریه ام گرفت
تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت
وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت
********************
اشعار شام غریبان – رضا رسول زاده
در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی
جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند
جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی؟
زینب بمیرد این همه خونی نبیندت
خواهر شود فدای تو یاور نداشتی؟
ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد
چیزی برای غارت لشکر نداشتی
ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده
یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی
بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای
حق می دهم حسین، برادر نداشتی
********************
اشعار شام غریبان –مهدی صفی یاری
دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟
وقتی نمانده است برایش برادری
تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت
با تو چه کرده اند در این روز آخری؟
از صبح یکسره به همین فکر می کنم
وقت غروب می شود اینجا چه محشری
اینجا همه به فکر غنیمت گرفتن اند
از گوشواره ها بگیر تو تا کهنه معجری
اصلا کجا نوشته اند که در روز معرکه
در قتلگاه باز شود پای مادری؟
اصلا کجا نوشته اند که هنگامه غروب
در خیمه گاه باز شود پای لشکری؟
اصلا کجا نوشته اند که در پیش خواهری
باید جدا کنند گلوی برادری؟
من مانده ام چطور تو را غسل می دهند
اصلا چه غسل دادنی ؟ اصلا چه پیکری؟
در زیر سم اسب چه می کردی ای حسین؟
از تو نمانده است برایم بجز سری
از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم
ممنونم ای حسین که در فکر خواهری
در کوفه ، زینب از تو چه پنهان ، تمام کرد
ای کاش رفته بود سرت جای دیگری
********************
اشعار شام غریبان – علی اکبر لطیفیان
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردی و یکمرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد
همینکه از طرف جمعیعت دوتا چکمه
رسید اول گودال، مادرت افتاد
تو را به خاطر درهم چه درهمت کردند
چنانکه شرح تن تو به آخرت افتاد
ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد
خبر رسید که انگشتر تو را بردند
میان راه، النگوی دخترت افتاد
کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه
و خواهرتو به یاد برادرت افتاد
********************
اشعار شام غریبان – داود رحیمی
زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی
رضا شدی به رضای خدا و خندیدی
عزیز من چه لباسی است بر تنت کردی؟
به جای گل پر نیزه است اینکه پوشیدی
تمام هستیِمان را عدو به غارت برد
مرا به دست که دادی که تخت خوابیدی؟
سرت که رفت تنت ماند و نعل این اسبان
کبود مثل شبی، چون جدا ز خورشیدی
شدی تجلی حق و حکایت موسی
خدا به جسم تو تابید و بعد پاشیدی
زمین کِنِس شد و یک قطره هم نزد بالا
چقدر پا به زمین زیر تیغ کوبیدی!
تمام دشت تنش را به جسم تو مالید
به دست نعل خودت را به دشت بخشیدی
و تیغ هم ادبش کار دستمان داده
مصیبتی شده این حنجری که بوسیدی!
********************
اشعار شام غریبان –علی اکبر لطیفیان
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
**
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را ا
ین و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
**
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
**
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
**
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
**********
اشعار شام غریبان –علیرضاشریف
شمشیر و تیغ و نیزه ی خود را گذاشتند
خورشید را مُقَطَّعُ الاَعضا گذاشتند
وحشی شدند و موقع تقسیم ِ غارتش
بر مُصحَفِ شریفِ تنش پا گذاشتند
چرخی زدند با سر ِ بر نیزه رفته اش
داغی عجیب بر دلِ زهرا گذاشتند
دیگر به نعل ِ تازه زدن احتیاج بود؟!
جایی برای تاختن آیا گذاشتند؟
از قتله گاه راضی و دستِ پُر آمدند
سهمی برایِ زینب کبری گذاشتند؟
لرزید عرش ِ اعظم و بارانِ خون چکید
آتش مگر به گیسوی حورا گذاشتند؟
زینب به گریه گفت عَلیکُنََّ بالفِرار
با ترس و لرز پای به صحرا گذاشتند
شمشیر و کعبِ نِی وَ سَنان تازیانه شد
بی داد کینه را به تماشا گذاشتند
حتی فرشته دست به شیون گرفت و سوخت
تا دست رویِ چادر زنها گذاشتند
از روسری گرفته و تا گوشواره را
در خیمه ها به مَعرض ِ یغما گذاشتند
خورجین به دست ها سر ِ یک ذره بیشتر
حتی میانِ خود سر ِ دعوا گذاشتند
مستِ غرور لشگر ِ عشرت عقب کشید
و ما بقیِ ظلم به فردا گذاشتند
شب را برایِ آن همه نیلوفری شده
یک خیمه نیم سوخته را جا گذاشتند
دلهای سوخته شان تازه گُر گرفت
بر گِردِ آب روضه ی سقا گذاشتند
************
اشعار شام غریبان – هانی امیرفرجی
من نگفتم که شوی بی پر و بی بال نرو؟
زیر سُم ها شود عضو عضو ِ تو پامال نرو؟
تو اگر نیزه خوری میروی از حال نرو؟
به خدا گیر می افتی ته گودال نرو؟
دوره کردند تو را از روی زین افتادی
دیدم از دور چگونه به زمین افتادی
گرگها زوزه کشان پیرهنت را بردند
جلوی چشم سکینه کفنت را بردند
عده ای نیزه رسیدند و تنت را بردند
با هم انگشت و عقیق یمنت را بردند
گرچه بردند ولی جانِ تو پس میگیرم
به همین پیکر عریانِ تو پس میگیرم
بغلت میکنم و شمر مرا میزندم
تا که خواهم بزنم بوسه مرا میزندم
کو علمدار بگوید که چرا میزندم؟
من چه کردم که مرا با کف پا میزندم؟
نکند میزندم تا که صدایت نکنم؟!
به خدا هرچه زند باز رهایت نکنم
***********
اشعار شام غریبان
تشنه رفتن برا تو/ مرثیه خوندن برا من
بر نگشتن برا تو/ تو خیمه موندن برا من
پر پرواز برا تو / پرای بسته برا من
خسته رفتن برا تو / این همه خسته برا من
غم امت برا تو / حفظ امامت برا من
دست بیعت برا تو / خط ولایت برا من
قمرامون برا تو / این همه اختر برا من
پسرامون برا تو / این همه دختر برا من
غم زینب برا تو/ تموم غم ها برا من
علی اکبر برا تو / ناله ی لیلا برا من
تیغ دشمن برا تو / آتیش دشمن برا من
این جا موندن برا تو / تا کوفه رفتن برا من
خواب راحت برا تو / گریه براتون برا من
نیزه خوردن برا تو / رو نی سراتون برا من
علی اصغر برا تو / رباب مضطر برا من
لب خنجر برا تو / بوسه به حنجر برا من
جنگ اینجا برا تو / جنگای کوفه برا من
سنگ اینجا برا تو / سنگای کوفه برا من
زخم غارت برا تو / زخم جسارت برا من
پاره پیرهن برا تو / رخت اسارت برا من
لطفا اگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید
***********
شعر شام غریبان _ مریم سقلاطونی
به خاطر می سپرد آن لحظه دیدار رویت را
برای آخرین بار آمد و بویید رویت را
گلی پامال زیر سم اسبان یافت خاک آلود
و در خاشاک و خون و خس به هم پیچیده مویت را
نگاهی دوخت بر چشم و لب و دندان خونینت
جلوتر آمد و بوسید رگهای گلویت را
لبت تشنه … ولی جانت لبالب دید از دریا
و سرگرم شنیدن بود با نی گفتگویت را
شب شام غریبان رفته رفته دشت را پر کرد
دوباره خم شد و بوسید رگهای گلویت را
***********
اشعار شام غریبان – علیرضاخاکساری
دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را
دیدم به صحرا اربا اربا پیکرت را
دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند
دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را
دیدم نشسته شمر روی سینه ی تو
دیدم تمام لحظه های آخرت را
بالا سرت بودم – گریبان می دریدم
وقتی که با پا بر زمین میزد سرت را
آقای من هرکار می کردم نمی شد
بیرون کشم از بین مقتل مادرت را
سر را برید و برد و … من ماندم همان جا
زانو زدم بوسه بگیرم حنجرت را
****
در بین راه کربلا تا کوفه هر بار
دیدم به دست ساربان انگشترت را
در بین راه کربلا تا کوفه هر بار
با کعب نی ها زجر میزد دخترت را
یادم نخواهد رفت این بی حرمتی ها
یادم نخواهد شد نگاه مضطرت را
یادم نخواهد شد خرابه – شام ویران-
یاد
سر بر نیزه رفته را می دید
شانه ها دائماً تکان می خورد
گریه ی بچه ها چه سوزی داشت
داغ ها را کمی تسلی داد
خودش اما چه حال و روزی داشت
با تمام وجود می زد شور
رو به رویش سیاهی شب بود
دور تا دور کاروان می گشت
نگران غرور زینب بود
تند می رفت و تند بر می گشت
در نظر داشت طول قافله را
بچه ها را یکی یکی می گفت
کم کنید کم کنید فاصله را
غیرت حیدریش رو شده بود
چادر مادرانه بر سر داشت
هم حواسش به چشم خواهر بود
هم هوای سر برادر داشت
مثل مادر چه غربتی دارد
مثل بابا چقدر مظلوم است
چه کسی گفت آب می خواهم؟
مشک بر دوش ام کلثوم است
*********
اشعار شام غریبان — حسین علاءالدین
در یورش آن سپاه بر تو چه گذشت
بی یاور و بی پناه بر تو چه گذشت
لشگر همه سوی تو هجوم آوردند
در گودی قتلگاه بر تو چه گذشت
آوای ضعیف(العطش)می آمد
تو بودی و شمر و… آه بر تو چه گذشت
لب تشنه به روی خاک جان می دادی
ای کشته ی بی گناه بر تو چه گذشت
می کرد حکایت از سخن های مگو
بی تابی ذوالجناح… بر تو چه گذشت
در علقمه دیدند همه اشک تو را
هنگام فراق ماه بر تو چه گذشت
می سوخت درآخرین نگاهت زینب
در شعله ی آن نگاه بر تو چه گذشت
************
اشعار شام غریبان – علی اکبرلطیفیان
هجوم ناگهان و وای زینب
به سمت کاروان و وای زینب
تن آقا بدون غسل و دفن و
بدون سایه بان و وای زینب
شنیده شد صدای مادری که
نشسته قد کمان و وای زینب
رسیده بر سر گودال اما
خمیده ناتوان و وای زینب
دوباره دست هایی را که بستند
دوباره ریسمان و وای زینب
دوباره کربلا غوغا و غوغا
دوباره سایه بان و وای زینب
شب و صحرا و آتش، طفل و معجر
امان و الآمان و وای زینب
دوباره گمشده در بین صحرا
دوتا از کودکان و وای زینب
نمانده روی گوشی گوشواره
به لب ها نیمه جان و وای زینب
برای دخترک های هراسان
نباشد پاسبان و وای زینب
***********
اشعار شام غریبان – یاسر مسافر
وجودش مثل دریا بود عمه
دقیقا مثل زهرا بود عمه
اگرچه کربلا جا مانده بودی
حسین دوم ما بود عمه
هجوم یک سپاه تازیانه
ولی افسوس تنها بود عمه
خدا خیرش دهد این خواهرت را
کسی سیلی نخورد تا بود عمه
و بعداز ساقی آب آور ما
علم بر دوش و سقا بود عمه
تمام راه را مشغول ذکر
حسینم وا حسینا بود عمه
در اوج عاطفه چون مرد جنگید
اگر چه قامتش تا بود عمه
سرش بشگست اما دشمنش دید
سرش بالای بالا بود عمه
وبعد از این همه رنج و مصیبت
خدا را شکر بر پا بود عمه
**********
اشعار شام غریبان — سید محمد جوادی
بگذارید کنار بدنش گریه کنم
بر تن زخمیِ بی پیرهنش گریه کنم
تا که سر داشت نشد خون سرش پاک کنم
بگذارید به زخم بدنش گریه کنم
چه غریبانه فغان کرد مرا آب دهید
بگذارید به سوز سخنش گریه کنم
بگذارید گلم را که فتاده است به خاک
کنم از چادر مادر کفنش گریه کنم
ساربانان مزنیدم به خدا خواهم رفت
اندکی صبر کنار بدنش گریه کنم
*********
اشعار شام غریبان
خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست
آه انگار نه انگار عزاداری هست
آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد
این طرف در تب شعله تن بیماری هست
…و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه
که به پا خیزد اگر دست علمداری هست
همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد
از فرات سخنش ناله سرشاری هست :
مبریدم که در این دشت مرا کاری هست
گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست
ساربانا مزن این همه آواز رحیل
آخر این قافله را قافله سالاری هست
به امیدی شوم از کشته مظلوم جدا
که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست
لطفا اگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید
***********
اشعار شام غریبان
دیدم غمت ای دلبر ، ای کاش نمی دیدم
تنهایی و بی یاور ، ای کاش نمی دیدم
دنبال تو تا گودال ، من آمدم و دیدم
بالای سرت مادر ، ای کاش نمی دیدم
وقتی که برون شد شمر، از مقتل تو دیدم
خون می چکد از خنجر ، ای کاش نمی دیدم
از نیزه به روی خاک ، دیدم سر تو افتاد
در زیر سُم اسبان ، ای کاش نمی دیدم
دیدم که به دنبالت ، با کاسه ی پر آبی
هر سویی دَوَد دختر ، ای کاش نمی دیدم
در نیمه ی شب دیدم ، در پیش نگاه تو
یک دختر بی معجر ، ای کاش نمی دیدم
ای وای چه بی رحمند ، انگشت تو را بردند
تنها پی انگشتر ، ای کاش نمی دیدم
من آمده بودم تا ، لب های تو را بوسم
دیدم که نداری سر ، ای کاش نمی دیدم
بر خیز ببین دعواست ، در بین سپهداران
از بهر سر سقا ، ای کاش نمی دیدم
بر خیز خودت دیگر ، چشمان ربابت بین
بر نیزه شده اصغر ، ای کاش نمی دیدم
لطفا اگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید
*******
اشعار شام غریبان
غروب و خیمه آتش فشانی
غروب و بی کسی و بی نشانی
غروب و دست شوم و شعله و دود
غروب و غارت پیراهن وخود
غروب و جسم و تشییع جنازه
غروب و سم اسب و نعل تازه
غروب و مرگ چندین نازدانه
غروب و داستان تازیانه
غروب درد غربت
آه وناله
غروب و ماتم چشم سه ساله
غروب و نافله امام نشسته
غروبی با مناجات شکسته
غروب و عمر هفتاد و دو خورشید
که خورشید جهان با چشم خود دید
غروب و معجر اما پاره پاره
غروب و خون روی گوشواره
غروب و صبر ، صبر قلب زینب
دویدنهای او تا نیمه شب
چه می گوئی غروب و این همه درد
رخ ناموس حق و دست نامرد
من امشب چاره ای دیگر ندارم
دلم را دست زینب می سپارم
میان قتلگه می گردم امشب
مگر پیدا کنم سالار زینب
شاعر؟
******************
اشعار شام غریبان
خیمه خیمه خیمه آتیش خیمه خیمه خیمه غربت
نیزه نیزه سر می آرن کوفیای لامروت
سر خورشید و بریدن با تموم کهکشونش
ماه آسمونی ریخته رو زمین تشنه خونش
رد خون آسمونه روی مشک پاره پاره
انگار از تو دامن شب ریخته روی زمین ستاره
خیمه خیمه خیمه آتیش خیمه خیمه خیمه درده
بچه ها منتظرن باز کی عموشون برمی گرده
همه ماهیا تشنن اینو دریا خوب می دونه
دریا هر جور شده باید به اونا آب برسونه
از زمین عطش می جوشه آسمون آتیش می باره
روی خاک دارن می دن جون ماهیای تکیه پاره
خیمه خیمه خیمه آتیش خیمه خیمه خیمه غربت
نیزه نیزه سر می آرن کوفیای لا مروت
شاعر؟
*******
اشعار شام غریبان —حسین سنگری
راه افتاده تمام غم دنیا با تو
گره خورده ست به خون، قصّه ی فردا با تو
مطلع سرخ غزل های جهانی شده ای
مطلع شعر، چه زیبا شده امّا با تو
شب اشک ست و تماشاست اگر بگذارند
اشک، با من، به سر نیزه تماشا با تو
صوت قرآن تو از حنجره ی باران ست
بارش ابر غمت با من و معنا با تو
آسمان طفل یتیمی شده بر دوش زمین
آمده از کرم و لطف تو بالا با تو
گَر جهان پُر شود از یوسف مصری هرگز –
با کسی راه نیاید دلم الّا با تو
تو که باشی همه ی گمشده ها پیدایند
هر چه گم گشته در اینجا، شده پیدا با تو
جلوه کرده ست خدا روی زمین در نقش ِ –
فصل سرخی که رقم خورده در اینجا با تو
قرن ها می گذرد، داغ تو تازه ست هنوز
راه افتاده تمام غم دنیا با تو
*****
اشعار شام غریبان ـ یاسر مسافر
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد…
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد…
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد …
ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد
دارد صدای مادری دلخسته می رسد
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد
همراه آن صدا تمامیّ ِ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد
هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد
دور از نگاه های علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد
سرمست انتقام ولی بی نصیب تر
پس معجر از سر زنها گرفت وبعد
*
((پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل))
******
اشعار شام غریبان
در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی
جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند
جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی ؟
زینب بمیرد این همه خونی نبیندت
خواهر شود فدای تو یاور نداشتی ؟
ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد
چیزی برای غارت لشکر نداشتی
ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده
یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی
بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای
حق می دهم حسین ، برادر نداشتی
رضا رسول زاده
******
#اشعار شام غریبان
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
علی اکبر لطیفیان
******
اشعار شام غریبان
لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز روبرو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم یا حسین
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
ع
م نخواهد رفت یاس پرپرت را
****
مویم سپید و گشته ام قامت کمانی
سالار زینب می شناسی خواهرت را ؟؟
**************
اشعار شام غریبان – محمد مهدی سیار
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
از خار،گرچه گرد حرم پاک کرده ای
تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو…
خون گوشواره ها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و می رویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو
بی تاب نیستیم…خداحافظت پدر!
بی آب نیستیم …خداحافظت عمو!
***********
اشعار شام غریبان
اثری نیست و یک پیروهنی نیست شده
تکه های بدن پاره تنی نیست شده
آنقدر داد زدم این پسر دخت نبی ست
بین جنجال صدای سخنی نیست شده
نیزه بر پهلو و بازو و بدن معمولی ست
نیزه جا دادن و حلق و دهنی نیست شده
دیدم از دور یکی هست به روی تن او
بعد از آن مرد عقیق یمنی نیست شده
دیدم او جان به بدن داشت ولی اسب ولی …
ضرب نعل آمد و شکل بدنی نیست شده
شبهی از تن او در ته گودال ولی
ساقه و برگ گل یاسمنی نیست شده
لطفا اگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید
**********
اشعار شام غریبان
خوردی زمین و با عجله من به سر زنان
هرطور که بود آمدم از بین کوفیان
دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد
در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد
یک عده گرگ دور ِ تنت پَرسه میزدند
شمر و سنان و حرمله هم هر سه میزدند
یادم نمیرود که سنان حرفِ بد زد و
شمر ِ حرامزاده به جسمت لگد زد و
بر سینه ات نشست بمیرم که وای وای…
تا که سرت شکست زدم زیر ِ های های
گفتم چنین نبُر که حسینم شکار نیست
این رسم ِ ذبح کردنِ این روزگار نیست
لب تشنه را که با عجله سر نمیبُرَند
حداقل مقابل دختر نمیبرند…
لطفا اگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید
**********
اشعار شام غریبان — فرشیدیارمحمدی
بر قامتی که گشته کمان گریه ام گرفت
مانند ابرهای خزان گریه ام گرفت
از یاد گریه های نهان گریه ام گرفت
با خاطرات صوت اذان گریه ام گرفت
آقا ز دست دور و زمان گریه ام گرفت
یادت که هست آمده بودیم با خوشی ؟
حالا ببین که فاصله ها هست تا خوشی
انگار روی نیزه غمینی و نا خوشی
ای نیزه دار پست، مریضی تو یا خوشی ؟
انقدر نیزه را نتکان گریه ام گرفت
از آن همه سپاه فقط آه مانده است
بر زینب اشک های شبانگاه مانده است
خواهر ببین که بی تکیه گاه مانده است
جانی بده حسین، چقدر راه مانده است
از زخم های زخم زبان گریه ام گرفت
دل، بی قرار وصل تو شد ای قرار دل
بالا نشین نیزه سوارم، نگار دل …
یک لحظه ای بیا بنشین در کنار دل
تا خون دل بگویمت از حال زار دل
از خنده های پست سنان گریه ام گرفت
وقتی سنان آمد و پیشت مکان گرفت
یکباره روزگار حرم را خزان گرفت
تو دست و پا زدی و حرام زاده جان گرفت
با نیزه اش دهان و لبت تا نشان گرفت
همراه اشک های روان گریه ام گرفت
*************
اشعار شام غریبان
رفته صبراز کفم این حال نمی فهمم چیست
عمق این فاجعه صد سال نمی فهمم چیست
درکم از اوست همین قدر که شد ذبح عظیم
باقی روضه گودال نمی فهمم چیست
کشتن تشنه زخمی عمل سختی نیست
بر سرش این همه جنجال نمی فهمم چیست
نَحر این سر که خودش جایزه دارد دیگر
غارت خیمه و اموال نمی فهمم چیست
زره و خود و سپر بازهم ارزش دارد
غارت چادر اطفال نمی فهمم چیست
لطفا اگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید
*********
اشعار شام غریبان
یک تنه زینب کند اینجا قیامی بعد تو
با کسی حتی نگفتم من کلامی بعد تو
تا که تو بی جان شدی بهر غنیمت آمدند
ناگهان در خیمه ها شد ازدحامی بعد تو
تشنه تشنه سر جدا گشت از تنت،سالار من
از گلوم پایین نرفت،آب و طعامی بعد تو
من کجا و این اسیری؟من کجا بازار شام؟
هر چه آمد بر سرم،بوده تمامی بعد تو
هرچه گفتم نا نجیب این معجرم را پس بده
نه جوابی نه حیا نه احترامی بعد تو
دیده ی نا محرمی رویم ندیده تا کنون
خیره بر رویم شده حالا حرامی بعد تو
لطفا اگرشاعرش رامی شناسید اطلاع دهید
**********
اشعار شام غریبان – داوود رحیمی
ته گودال فقط پیکر تو مانده و من
همه رفتند فقط مادر تو مانده و من
سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند
پاره های بدن بی سر تو مانده و من
بوسه باید به روی گونه نشیند اما
چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من
تو و عباس که رفتید… از آن روز به بعد
زخم های بدن دختر تو مانده و من
باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت
همه ی دلخوشی ام! باور تو مانده و من …
*********
اشعار شام غریبان – شهرام شاهرخی
وارسی کرد آن حوالی را
پشت هر تپه سنگ بوته ی خار
خیمه در خیمه گوشه در گوشه
بچه ها را شمرد چندین بار
چشم هایش به دور و بر چرخید
کاروان را نمود آماده
ایستاد و کمی تامل کرد
هیچ کس از قلم نیفتاده
کاروان را شکسته بندی کرد
روی هر زخم مرهمی پیچید
گاه گاهی میان این همه سوز
لی اکبر لطیفیان
******
اشعار شام غریبان
دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده
حمیدرضا برقعی
…………………….
اشعار شام غریبان
ای بی کفن سینه شکسته ارباب
آرامش سینه های خسته ارباب
وای از دل خواهر غریب می دید
بر سینه تو شمر نشسته ارباب
…………..
آن گونه رخ به خاک منه، معجرم که هست…
حیف ازسرتو نیست بیفتد، سرم که هست…
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تاسر به زانویش بنهی،مادرم که هست
شاعر؟
********
اشعار شام غریبان ـ محمود اکرامی
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته
کاروان میرفت و میبلعید دشت دیر سال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته
در کجا دیدید یا خواندید روی نیزهای
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته؟!
قطره قطره شرم شد آب فرات از دیدن
رقص خونآلود شمشیر و هوای سوخته
چارده قرن آسمان بارید و میبارد هنوز
چشم زینب (س) را به خاک کربلای سوخته
ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
#اشعارروز#یازدهم محرم
@rozevanoheayammoharramsoghandi
یا حسین یا حسین
شعلهی عزای تو چراغ کربلای تو
توو دلم روشنه
پرچم قیام تو صراحت کلام تو
تا ابد با منه
درس آزادگی
توو همین مجالس مصیبت مُحرّمه
توو لهوف سیّد و توو مقتل مُقرّمه
یاد من دادی که، زیر بار ستم تا قیامت نرم
یا حسین یا حسین
(یا حسین عزیز فاطمه)
* * *
یا حسین یا حسین
باز به من بها دادی به اشک من صفا دادی
مجلست اومدم
پس هنوز امید داری به من که ساده میگذری
گرچه خیلی بدم
یا حسین یا حسین
من کجا لیاقت اقامه عزای تو؟
من کجا و کشتی نجات روضههای تو؟
من کجا و حرم؟ خیلی ممنونتم خیلی مدیونتم
یا حسین یا حسین
(یا حسین عزیز فاطمه)
* * *
یاحسین یا حسین
كاش مث مدافعا، توو سوريه توو سامرا
هديه ميشد سرم
ارتشت مسلحه، نذاشته پاي ابرهه
وا بشه توو حرم
آرزوم اینه که
جوری که تو دوست داری خدا رو بندگی کنم
آرزوم اینه مث شهیدا زندگی کنم
آرزوم یک کلام: اربعین آقا! کربلا میخوام
یا حسین یا حسین
(یا حسین عزیز فاطمه)
* * ***
حجت بن الحسن
از نجف تا کربلا رو، لابلای موکبا رو
جستجو میکنم
بلکه بین زائرا، ببینمت توو کربلا
آرزو میکنم
حجت بن الحسن
پرچم تو مژدهی قیام پابرهنه هاست
آرزوی قلبی تمام پابرهنه هاست
خون شد از انتظار، این دل بیقرار این دل بیقرار
حجت بن الحسن
(العجل عزیز فاطمه)
شاعر: محسن رضوانی
#نوحه#تک ضرب#شام غریبان
#حاج میثم مطیعی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
شام غریبان
(زمینه)
بین این شب تار
دشت کربلا سوخت کل خیمه ها سوخت
خیمه ی علمدار
بین شعله ها سوخت پیش چشم ما سوخت
بین خیمه ها مردم کنار تو زمین خوردم
رفتی و بدون تو کی گفته من کم آوردم
--------
دنبالم به صحرا
بچه ها رو بردم صد دفعه شمردم
تا که زیر لب ها
اسمتو آوردم تازیانه خوردم
وقتی خیمه غارت شد به ما بی تو جسارت شد
رفتی و سه ساله ات هم محیای اسارت شد
-------
رفتی و ندیدی
آه مادرا رو اشک دخترا رو
پیششون به نیزه
میزنن سرا رو رأس لاله ها رو
این همه زن و دختر من تنها بیا مادر
میکشه منو آخر غم چادر غم معجر
#سینه زنی#زمینه
#شام غریبان
#حاج محمودکریمی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
امشب که عزاگوشه ی گودال به پاشد
یک مادرویک خواهرمحزون به نواشد
یکی گفت بنیه یکی گفت اخیه
******
می گفت که ای مادرامان ازدل زینب
اه ای بدن بی سرامان ازدل زینب
یکی گفت بنیه یکی گفت اخیه
#زمزمه#شام غریبان
#سیدمهدی میرداماد
@rozevanoheayammoharramsoghandi
29285.mp3
2.29M
#زمزمه#شام غریبان
#،سیدمهدی میرداماد
@rozevanoheayammoharramsoghandi
خیمهه ها می سوزنو،مادرا می سوزنو،بچه ها
چادرا می سوزنو،دامنا می سوزنو،معجر
می سوزنو،پا برهنه می دوند رو خار صحرا
می سوزنو،کربلا پر شده از ذکر یا زهرا
یک سو شب تاریک و تار
یک سو پر از دود و غبار
گم شده بودن بچه ها وقت علیکم بالفرار
پای برهنه روی خار،دنبال هر کس یک سوار
اون یکی چادر می بره،این یکی گوش با گوشواره
امان امان(حسین حسین جان)۳
امان از این(شام غریبان)۳
کربلا غوغا شده،نیزه ها بر پا شده
سر سر دعوا شده،صحبت خاک کردن گلهای زهراست
روی دشمن وا شده،نوبت چشم ها شده
عمه جان تنها شده،تو علقمه میلرزه تن عباس
ای وای بخاطر مقام،غارت اموال امام
کاش صحبت طناب نبود،کاش میشد اینجا کار تمام
دیگه بمونه،ازدحام،دیگه بمونه،سنگ بام
شام غریبان مارو کشت،دیگه بمونه بزم شام
امان امان(حسین حسین جان)۳
امان از این(شام غریبان)۳
#واحد#شام غریبان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
ای کشته( دور از وطن)۳ وای وای وای
ای تشنه صد پاره تن،(ای بی کفن وای)۳ وای وای وای
شبهای جمعه فاطمه،با ناله و با زمزمه وای ۳
گوید حسین من چه شد،نوردوعین من چه شد وای وای
چشم های زینب خونه،اشک علی بارونه
مادر براش می خونه،حسین غریب مادر
((حسین غریب مادر)۴)۲
ای کشته(دور از وطن وای)۳وای وای وای
ای تشنه صد پاره تن،(ای بی کفن وای)۳ وای وای وای
شاه غریب و بیکس و(بی لشگرم وای)۳ وای وای وای
ای قبله اهل حرم(اهل حرم وای)۳ وای وای وای
میسوزه چشام از تب،لبهای خشک اصغرت وای وای وای
محرم از راه اومد،با ناله و اشک و آه،بگو اباعبدالله،حسین غریب مادر
داغ تو کرده پیرم،آنقدر زبون می گیرم
آخر برات می میرم،حسین غریب مادر
چشم های زینب خونه،اشک علی بارونه
مادر براش می خونه،حسین غریب مادر
((حسین غریب مادر)۴)۲
ای کشته(دور از وطن وای)۳ وای وای وای
ای تشنه صد پاره تن،(ای بی کفن وای)۳ وای وای وای
راس تو ای خون خدا(بر نیزه ها وای)۳ وای وای وای
ای که سرت شد از قفا(از تن جدا وای)۳ وای وای وای
باز حرم تا قتلگه(زینب صدایت می زند)۳
کنار مقتل فاطمه(ناله برات می زند)۲
تو روضه ی امسالت،دلم میاد دنبالت
تا لحظه گودالت،حسین غریب مادر
با ناله ی یا زینب،با نوحه ی یا عباس
هر روز ما عاشور است،حسین غریب مادر
چشمای زینب خونه،اشک علی بارونه
مادر براش می خونه،حسین غریب مادر
#تک ضرب#شب شام غریبان
#حاج محمودکریمی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
حمله به خیام اهل یبت علیهم السلام
شهادت امام حسین علیه السلام
أقبَلَ الأَعداءُ حَتّى أحدَقوا بِالخَیمَةِ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ : اُدخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ .فَدَخَلَ القَومُ َأَخَذوا کُلَّ ما کانَ بِالخَیمَةِ حَتّى أفضَوا إلى قُرطٍ کانَ فی اُذُنِ اُمِّ کُلثومٍ ـ اُختِ الحُسَینِ ـ فَأَخَذوهُ وخَرَموا اُذُنَها، حَتّى کانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلى ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَیهِ . وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَةً لِلحُسَینِ علیه السلام کانَ یَجلِسُ عَلَیها فَسُمِّیَ لِذلِکَ قَیسَ قَطیفَةٍ وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالخَیلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها. دشمنان پیش آمدند تا به گرد خیمه ها حلقه زدند. شمر بن ذى الجوشن نیز با آنها بود. او گفت: به درون خیمه ها بروید و جامه ها و متاعشان را بگیرید. مردم وارد شدند و هر چه در خیمه ها بود برداشتند تا جایى که گوشواره امّ کلثوم خواهر حسین علیه السلام را هم گرفتند و گوشش را دریدند. حتّى جامه رویینِ زنان را به زور مىکشیدند و مىبردند. قیس بن اشعث قطیفه اى را برداشت که حسین علیه السلام بر روى آن مىنشست. او از این رو «قیسِ قطیفه» نامیده شد. همچنین مردى از قبیله اَزد به نام اسود، کفش هاى ایشان را برداشت و سپس مردم به سوى وسایل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند. ............................................................... منابع: 1- مقتل الحسین للخوارزمی: ج 2 ص 37. 2- الفتوح ابن اعثم کوفی: ج 5 ص 120.
#متن مقتل#شام غریبان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
ده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پیکر بیسر حسین علیه السلام روبرو شدند. راوی میگوید: به خدا فراموش نمیکنم زینب دختر علی علیه السلام را که زاری میکرد و به آواز سوزناک میگفت: «یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا حسین مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتک سباتا، و إلی الله المشتکی …» یعنی: «یا محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! بنگر که این حسن توست، به خون آغشته، با اعضایی از هم جدا گشته. بنگر که این دختران تو هستند، اسیر شده و در بیابانها رها گشته. به خدا شکایت بریم، و به علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء. یا محمد! این حسین توست که در این دشت افتاده، به دست زنازادگان کشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پیکر او میپراکند. ای اصحاب محمد! برخیزید و ببینید که اینها فرزندان مصطفایند که اینگونه اسیر شدهاند…» مویه زینب آنقدر دلخزاش بود که دشمنان و دژخیمان را نیز گریان کرد.
آنگاه «سکینه» پیکر مبارک پدرش حسین علیه السلام را در آغوش گرفت و شروع به زاری کرد ؛ تا اینکه جماعتی از اعراب چادرنشین ریختند او را کشیدند و از بدن پدر جدا کردند.
لشکریان یزید که به غارت خیمهها مشغول شده بودند، به خیمهای رسیدند که علی بن الحسین السجاد علیه السلام در آن بیمار و تب آلود افتاده بود. «شمر بن ذی الجوشن» شمشیر کشید تا او را بکشد، اما عدهای از همراهانش به او نهیب زدند: «آیا شرم نمیکنی و میخواهی این جوان بیمار را هم بکشی؟» شمر گفت: «فرمان امیر است که همه فرزندان حسین را بکشم». همراهان با شدت مانع وی شدند تا سرانجام دست از این کار برداشت… و خداوند در زرهی از بیماری، جان ولیّ خویش را حفظ فرمود.
سپس دشمن دنی، رذالت و پستی خویش به منتها رساند ؛ «عمر سعد» در بین لشگریانش فریاد کشید: «چه کسی حاضر است که بر پیکر حسین، اسب بتازاند؟» ده نفر ـ که راویان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند ــ حاضر شدند که این جنایت و وقاحت بزرگ را انجام دهند. پس اسبها را آماده کردند و آنان را بر پیکر بیسر و قطعه قطعه امام علیه السلام تازاندند؛ آنگونه که استخوانهای سینه امام شکست و نرم شد…
(ای قلم ! چگونه این جملات را مینگاری و از شدت مصیبت، خشک نمیشوی ؟ ای دست! چگونه مینویسی و نمی شکنی؟!) …
اینک، حال زینب را تصور کنید… از یکسو ، شاهد این مصیبتهای پی در پی و جانسوز است؛ از سوی دیگر باید مراقب فرزند بیمار برادر باشد؛ و از سوی دیگر باید دختران و زنان حرم را از بیابانها جمع نماید و زیر خیمههای نیم سوخته گرد آورد…
صحرای کربلا میرفت که تاریک و تاریکتر شود ؛ و گرگان گرسنه، در جای جای آن به دنبال دخترکان و طفلان میدویدند تا شاید گوشوارهای از گوش آنان بکشند یا خلخالی از پای آنان بربایند…
زینبا! چه کشیدی آن شب، در آن شام سیاه غریبان…
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
منابع اصلی:
۱٫ سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ .
۲٫ شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذویالقربی، ۱۳۷۸ .
۳٫ شیخ صدوق ؛ أمـالـی ؛ ترجمه آیهالله کمرهای ؛ تهران: انتشارات کتابچی، ۱۳۷۰
#متن مقتل#شام غریبان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
متن روضه شام شهادت امام حسین
متن روضه شام شهادت امام حسین علیه السلام ـ متن روضه شام غریبان ـ ازکتب معتبر
نمیدانم امشب باید از کدام غربت گفت؛ چه روضهای خواند؛ و مصیبت کدامین غریب را بازگو نمود.
آیا از بدن پاره پاره حسین علیه السلام بگوییم که عریان در گودال قتلگاه افتاده است؟ یا از بدن عباس علمدار که نه سر در بدن دارد و نه دست؟
آیا از علی اکبر بگوییم که صورت پیامبرگونش را بر نیزه برافراشته اند؟ یا از علی اصغر شش ماهه که اینک در گهواره خاکی خویش به خواب ابدی رفته؟
آیا از یاران حسین علیه السلام بگوییم که غریبانه در گوشه گوشه میدان جان باخته اند؟ یا از کودکان حسین علیه السلام که غم یتیمی و اسیری، یکجا بر آنان وارد شده است؟
از غریبی بگوییم یا از مظلومیت؟ از وفا بگوییم یا از پیمانشکنی ؟ از عطش بگوییم یا از آتش ؟ از عشق بگوییم یا از زینب ؟
خوب نامی بر قلم گذشت.. زینب…
آری! بگذار از زینب بگوییم ؛ که کربلا، از اینجا به بعد، از آنِ زینب است و پیام کربلا، مرهون زینب.
بگذار از زینب بگوییم و از رنجهای زینب. از زینب و از غصههای زینب. از زینب و از قصههای زینب. از زینب و از حماسههای زینب؛ و از زینب و از دل زینب … و امان از دل زینب …
اما از کدامین غم زینب بگوییم ؟ از برادرانی که از دست داد؟ یا از برادرزادگانش که یک به یک به میدان رفتند و باز نگشتند؟ یا از پسرانش که جلوی چشمان گریانش ذبح شدند؟
اگر چه زینب «ام المصائب» است و از کودکی داغهای فراوان دیده ــ ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سپس مصیبت شهادت مادر جوان ــ و در جوانی فرق شکافته پدرش علی علیه السلام را دیده است و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبی را… اما روزی مانند عاشورا نبود، و داغی مانند کربلا…
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید *** دوستان ، غصه ی تنهایی من گوش کنید
گر چه این قصه ی پر غصه به گفتن نتوان *** نه به گفتن نتوان ، بلکه شنفتن نتوان
دختر دخت نبی ، «امِ مصائب» نامم *** کرده لبریز ز غم ، ساقیِ گردون جامم
صبر ، بی تاب شد از صبر و شکیباییِ من *** ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من
باغبانم من و یک سر شده غارت باغم *** چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم
نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم *** پدر و مادر و فرزند و برادر دادم
پیشِ من ، در پسِ در ، مادرِ من آزردند *** ریسمان بسته به مسجد ، پدرم را بردند
من هم اِستاده و این منظره را می دیدم *** مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر *** که فلک زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش *** بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم *** به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده *** به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده
رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسین *** شد مرا روح و روان ، قوت دل ، نور دو عین
بعد از آن واقعه ی کرب و بلا پیش آمد *** راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد
حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسرش را مشاهده کرد و شهادت دهها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید ؛ و شاید اینها همه در برابر رنج اسیری و در به دری ــ که تازه از امشب آغاز شد ــ بسیار اندک بود …
روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد *** شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب *** خارها بود که از پای کشیدم آن شب
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم *** کوه غم شد دل و چون کوه به پای استادم
چون جنگ به پایان رسید و رأس مطهر حسین علیه السلام را از بدن جدا کردند؛ به لباسهای پاره پاره آن حضرت نیز رحم نکردند و عمامه، پیراهن، شلوار و کفشهای امام علیه السلام را ربودند. شخصی به نام «بحدل» نیز هجوم آورد تا انگشتر حضرت را بدزدد اما بر اثر شدت جراحات و متورم شده انگشتان، نتوانست آن را بیرون آورد، پس خنجر کشید و انگشت مبارک را برید و انگشتر را درآورد…
اسب امام، با سر و مویی خون آلود به سوی خیمهها رفت. زنان و دختران اهل بیت علیه السلام با دیدن اسب خونین و بیسوار، فهمیدند که دیگر بیکس و یتیم شدهاند و صدا به گریه و شیون بلند کردند. «ام کلثوم» خواهر امام علیه السلام فریاد کشید: «یا محمد! یا علی! یا جعفر! یا حسن! کجایید که ببینید با حسین چه کردند؟…»
پس لشکر دشمن به سوی حرم پیامبر صلی الله علیه و آله حمله کردند. از یک سو این خیمهها را آتش میزدند و از سوی دیگر هر آنچه میدیدند غارت میکردند. آنان حتی به حجاب زنان نیز رحم نمیکردند و لباسهای بانوان اهل بیت علیه السلام را میکشیدند و میبردند. زنان و دخترکان، سربرهنه و هراسان، از خیمهها فرار میکردند در حالیکه خار و خس بیابان، پایِ برهنه آنان را می درید…
بانوان حرم، که از خیمهها به سوی بیابان دوی
تاراج خیام امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت آن حضرت
منبع: مقتل الحسين للخوارزمي: ج ٢ ص ٣٧، الفتوح ابن اعثم كوفي: ج ٥ ص ١٢٠.
أقبَلَ الأَعداءُ حَتّى أحدَقوا بِالخَيمَةِ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ، فَقالَ : اُدخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ .فَدَخَلَ القَومُ َأَخَذوا كُلَّ ما كانَ بِالخَيمَةِ حَتّى أفضَوا إلى قُرطٍ كانَ في اُذُنِ اُمِّ كُلثومٍ ـ اُختِ الحُسَينِ ـ فَأَخَذوهُ وخَرَموا اُذُنَها، حَتّى كانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلى ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَيهِ . وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَةً لِلحُسَينِ عليه السلام كانَ يَجلِسُ عَلَيها فَسُمِّيَ لِذلِكَ قَيسَ قَطيفَةٍ وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ يُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالخَيلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها.
ترجمه: مقتل الحسين عليه السلام خوارزمى: دشمنان پيش آمدند تا به گرد خيمه ها حلقه زدند. شمر بن ذى الجوشن نيز با آنها بود. او گفت: به درون خيمه ها برويد و جامه ها و متاعشان را بگيريد.
مردم وارد شدند و هر چه در خيمه ها بود برداشتند تا جايى كه گوشواره امّ كلثوم خواهر حسين عليه السلام را هم گرفتند و گوشش را دريدند. حتّى جامه رويينِ زنان را به زور مىكشيدند و مىبردند. قيس بن اشعث قطيفه اى را برداشت كه حسين عليه السلام بر روى آن مىنشس. او از اين رو «قيسِ قطيفه» ناميده شد. همچنين مردى از قبيله اَزد به نام اسود، كفش هاى ايشان را برداشت و سپس مردم به سوى وسايل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند.
#متن مقتل #تاراج خیام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
AUD-20210806-WA0006.mp3
3.43M
#این دلِ بی دلم
شده دریای غم
#حاج حسین سیب سرخی
▪️✨▪️✨▪️
متن نوحه حاج حسین سیب سرخی این دل بی دلم شده دریای غم
این دل بی دلم شده دریای غم
تو رفتی دلم این دل بی دلم
منتظر نشسته تا بیای از حرم
از غمای حسین کوه دردم
کاش بشه محرم دورت بگردم
آروم آروم دیگه از عاشق
پیراهن مشکیمو آماده کردم
کاش محرم، بشم زائر دربارت
بیام کنار اون ضریح شش گوشت
اینقدر در سینه ام …
روز عاشورا تو قتلگاه سرم تو …
سینه خیز آیم روبه روی گنبد با روی خونی…
@rozevanoheayammoharramsoghandi