eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
114 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
( ۱۴، ۱۲.۵، ۱۱، ۹، ۴.۵ ساله) تو زائرسرا آبرو برامون نذاشت.😢 صدای جیغاش کل طبقات رو که از وسط سالن به هم ارتباط داشتن پر می‌کرد... به این راحتی‌هام ساکت نمی‌شد. دیگه از خرابکاری و قلدر بازی و... نگم براتون. یا تو حرم که از کنترل خارج می‌شد و برای خودش می‌اومد، می‌رفت، مهرها رو برمی‌داشت، پرت می‌کرد.😰 یه بارم از وسط صحن جامع تا خود خیابون خسروی چهار دست و پا اومد.🤦🏻‍♀️😑 من و همسرم و بچه‌ها خودمونو زدیم به اون راه که الکی مثلاً ایشون بچهٔ ما نیست.🤪😂 نمی‌دونم چرا تو مشهد یهو اخلاقای سعید ۲.۵ ساله از این رو به اون رو شد. باید درد رو پیدا می‌کردیم تا درمون کنیم. وقتی از چند نفری که فرزند هم‌سن سعید داشتن پرسیدم، اونا هم به همین درد مبتلا بودن، حالا با یه‌کم شدت و ضعف. پس احتمال دادیم که اقتضای سنش باشه و هر چی کمتر دعواش کنیم و سعی کنیم محبتمون رو بهش بیشتر کنیم، احتمال اینکه از این خان به سلامت بگذریم زیاد می‌شه. حداقلش اینه که بدتر نمی‌شه.😬 پس با راهکار همسرم، زدیم بر طبل بی‌خیالی و در موقعیت‌های تنش‌زا به جای اعصاب خوردی، سعی کردیم آرامشمون رو حفظ کنیم. خیلی سخت بود و گاهی هم کنترل از دستمون خارج می‌شد و کار به دعوا می‌کشید.🤦🏻‍♀️ اما سعی کلی‌مون بر این اساس بود که درکش کنیم و سعی کنیم انرژی‌ش رو به طریقی تخلیه کنیم. پیاده تا حرم می‌بردیمش و دفتر بهش می‌دادیم تا پاره کنه و کاری به دفتر و مداد بچه‌ها نداشته باشه و... احتمال دیگه این بود که آهنش کم باشه. مکمل آهن هم با مشورت پزشک براش شروع کردیم. احتمال سوم این بود که چون من و همسرم درگیر کارهای مسافرت بودیم، توجهمون بهش کم شده و درصدد جلب توجهه. پس سعی کردیم بیشتر بهش محبت کنیم، بیشتر بغلش کنیم و تماس پوستی و چشمی برقرار کنیم. احتمال چهارم این بود که هم‌بازی نداره، از بچه‌ها خواستیم که نوبتی باهاش بازی کنن.👌🏻 احتمال پنجم این بود که چون از دنیای نوزادی وارد کودکی شده و فهمش از دنیای اطراف بیشتر شده ولی درعین‌حال نمی‌تونه خوب حرف بزنه و بیان کنه، کلافه می‌شه. سعی کردیم بیشتر درکش کنیم با عباراتی چون: چی شدی؟ خسته شدی؟ چیزی اذیتت کرده؟ و... برای خط خطی کردن دیوارها و... هم هر ترفندی به کار بردیم فایده نداشت. پس تا اونجایی‌که تونستیم سرشو به کار دیگه گرم کردیم و هر جا هم نتونستیم گذاشتیم راحت باشه.😭😏 چون می‌دونستم در این سن، این ادا اطوارها طبیعیه و از طرفی تجربه کرده بودیم که «این نیز بگذرد...» تحملش برامون راحت تر شده بود‌. به لطف خدا اون صبوری‌ها و محبت‌ها و بازی کردن‌ها و نابود شدن وسایل و دیوارها😜 کم‌کم نتیجه داد و الان که حدود چهار سالشه خیلی آروم‌تر و منطقی‌تر شده.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامانا✋ صبح‌تون به خیر و شادی ☘ خداقوت💪 خیلی از شما آدرس کانال خانم امیرزاده رو خواسته بودید، ایشون فقط در پیام‌رسان بله کانال دارن. بفرمایید اینجا 👇 https://ble.ir/rozhaye_khob ای روزهای خوب که در راهید... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پادشاه کوچک (مادر علی ۱۴ساله ,فاطمه ۹/۵, طوبا ۷، مبینا ۵, محمد مهدی ملقب به گوجی جان ۲ ) آن اسوه‌هٔ جذابیت، آن عصارهٔ محبوبیت، آن شیرهٔ نبات، آن هم تراز نقل و شکر و قند و بلکه شکلات، آن سایر اقلام شیرینی، آن فرشتهٔ زمینی، آن دلبند دلخواه، آن جگر گوشه و قلوه‌گاه، آن کوچک‌ترین پادشاه، آن گل سرسبد خاندان و آن آخرینِ فرزندان، عزیز دل و نور چشمانمان «گوجی جان» که به اعتراف معترفین، روشنی محفل و شیرینی منزل است و امرش نافذ و حکمش جایز و کلامش غامض که طفل خجسته هنوز زبان‌ باز نکرده و بوی شیر از لب همچون شکرش نشُسته و دو سال از عمر شریفش نگذشته و دو خط رزومه نداشته، باز چنین پنداشته که نام دیگر خوردن و خوابیدن و موی خواهران کشیدن و دفتر برادر خط انداختن، پادشاهی‌ست.😃 تقصیر او نیست که حالِ هر که مادرش در بارداری تاریخ خوانده و اخبار فضای مجازی رصد کرده باشد، بر همین قرار است که کاهلی و خرابکاری و زورگویی در این ملک همواره از شاخصه‌های پادشاهی بوده، هر چند طفلک در این فقره، بسا در مقابل مدعی فعلی سلطنت، لنگ ‌اندازد که اول شما✌🏻 الغرض هر صبحی که از خواب پا می‌شد، عیناً مثل یک غنچه وا می‌شد، پس چشم می‌چرخاند در پی بازی و طنازی و دلنوازی و انداختن جایگاه خود در بساط دل مادر و تاباندن اشعهٔ شادی در چشم پدر. به گونه‌ای که هر آینه بیم حسادت دیگران می‌رفت. خصوصاً که امر تربیت سایر فرزندان نیز بدو واگذار شده و به اقتضا، هر یکی را به روی خراشیدن و موی کشیدن و نیشگون گرفتن تأدیب می‌نمود و در خلال این امور مورد تفقد مادر قرار می‌گرفت که دورت بگردم الهییییی...🙈😂 این‌چنین، هر از گاه تنی از اولاد، گلایه‌کنان گویند پس ما چه و پاسخ گیرند که اصلاً شما را در پوست گردو یافته‌ایم و همینه که هه. طفلان چندان از این قبیل لاطائلات شنوند که خنده بالکل بر قهر غلبه یابد و ریشهٔ حسادت بخشکاند و همه جامه‌دران‌ و لب‌پایین‌آویزان به صف انتظار نشینند تا که قبول افتد و که در نظر آید و از این ته‌تغاری، یک نوازشی ماچ آبداری چیزی نصیب گیرد و بدان بر دیگری تفاخر کند.🤭 شنیدم که وقتی، بی‌بضاعتی دو تابعیتی که در فشار اقتصادی ناشی از ارسال ده هزار دلار ماهانه برای فرزند، زاییده بود، به خیرگی گفت: خواهم همه ملت نباشند، گر اخم به چهرهٔ فرزندم بینم. گفتم: خواهم که از این فرزند از جان عزیزتر، ده تن داشته باشم و از همگی دل کنم اگر موقعی خصم، اخم بدین ملک و ملت نماید که راه صلاح و فلاح جز این نیست و مرام نیاکان نیکمان همین باشد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«با بچه‌ها هم می‌شه. فقط کمی متفاوت‌تر» (مامان فاطمه سادات ۸ساله، عطیه سادات ۶ساله و رقیه سادات ۷ماهه) چند وقتیه که فسقلی سوم به جمعمون اضافه شده.👶🏻 از وقتی بچه‌دار شده بودم، حس می‌کردم محدود شدم و نمی‌تونم به کارهای عادی و مورد علاقه‌م برسم.☹️ مخصوصاً که قبلا دائم دانشگاه، جشنواره و اردو و تفریح و... بودم.🤪 حالا ۳ تا کوچولو با دنیاهای کاملاً متفاوت پاشون تو زندگیم باز شده بود.👩🏻👧🏻👶🏻 این اواخر خیلی وابستهٔ همسرجان شدم. خرید، حرم، کارهای خونه و... چند وقتی بود دلم می‌خواست برم حرم (مشهدی هستیم) اما همسرم خیلی سرش شلوغ بود. خونه هم حسابی از حرم دور.🥴 دل رو زدم به دریا و تصمیم گرفتم خودم با سه تا بچه، راهی حرم بشم! اونم نه با تاکسی، با اتوبوس😁 (مثلاً یه کم کمک به خرج خونه بشه😇) اولش کنترل بچه‌ها تو اتوبوس برام سخت بود.🤯 + نق‌نق که هوا گرمه! + کی می‌رسیم؟! + جام کوچیکه! + من کنار پنجره می‌شینم:/ همهٔ این‌ها به اضافهٔ تکون خوردن‌های مداوم فسقلی ۷ماهه برای گرفتن و لیس زدن میلهٔ اتوبوس🤣 و البته نگه داشتن کیف وسایل. بعد از ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه و عوض کردن دو تا اتوبوس بالاخره رسیدیم به منزلگاه عشق.🕌 تو حرم بچه‌ها خیلی خوب بودن.🥰 دختر بزرگه‌م، خیلی عالی با مهر و تسبیح، فسقلی کوچیکه رو سرگرم کرده بود.😍 دختر وسطی هم که قربونش برم مجهز به سیستم دوست‌یابی در کمتر از ۵ ثانیه‌س، خیلی سریع چند تا هم‌سن و سال خودش رو شناسایی کرد و با هم مشغول گل یا پوچ شدن.☺️ درست و حسابی نشد دعا بخونم. چون باید دائم حواسم به بچه‌ها می بود. زیارت جامعه رو که تونستم فقط سه خطش رو بخونم.😜 برای برگشت، هم یک وعده بستنی🍦 کافی بود تا خستگی و کلافگی رو از تن بچه‌ها دور کنه و با دردسر کمتری برسیم خونه. هیچ‌وقت باورم نمی‌شد با سه تا بچه هم بشه تنهایی زیارت رفت! ولی از همهٔ زیارت‌های قبلم بیشتر بهم چسبید. قبلاً فکر می‌کردم بچه‌ها مانع زندگی عادی‌م می‌شن. اما دیدم می‌شه تجربه‌های جالب و جدیدی رو با بچه‌ها داشته باشم، اگه زاویهٔ دیدم رو عوض کنم و تغییرات زندگیم رو بپذیرم، می‌تونم راه‌های جدیدی برای لذت بردن از زندگی پیدا کنم، که قبلاً تجربه نکرده بودم.🥰 ❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامان‌های عزیز ☺️ گفتیم میون کارهای خونه‌تکونی و مشغولیت‌های آخر سال، یادآوری کنیم اگر کتاب پویش اسفند‌ماه یعنی رو تموم کردین، پر کردن فرم برای شرکت تو قرعه‌کشی ۱۰ جایزه ۵۰ هزار تومانی فراموش‌تون نشه 😀 🔗 b2n.ir/Kashghore کتاب پویش فروردین رو هم توی کانال پویش کتاب‌خوانی‌ مادران شریف معرفی کردیم. 👇🏻 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
راستی! مادران شریف هم در ایام نوروز سریال داره!😍 از اول فروردین منتظر قصه‌ی زندگی بسیار جذاب و پرماجرای یکی از مامان‌های خوب این سرزمین باشید🤩🤩🤩🤩 از زندگی در بوسنی گرفته تا مشکلات ازدواج و ارشد خوندن با سه تا بچه... منتظر باشید😃😃😃
💥⏳⏳💥 🌹 ماه رمضان امسال متفاوت باش... تربیتکده آیین فطرت توحیدی برگزار می کند: 🤲 دورۀ آموزشی (سطح یک)؛ چلّۀ عاشقانه با خدا 🎙مدرس دوره: حجةالاسلام ✅ کاملا رایگان ✅ مناسب برای نوجوانان، جوانان و سنین بالاتر 🎥 برای دیدن کلیپ معرفی دوره کلیک کنید. 📋 اینجا بخشی از نظرات 🔅۲۲۰۰۰🔅 شرکت کننده قبلی رو بخونید. ⏳تا ۳ فروردین ۱۴۰۲ تمدید شد.🔥 🗓 شروع چلّۀ عاشقانمون: پنجشنبه ۳ فروردین، ساعت ۱۶ 🎁 شاید با عیدی دادن این دوره به دوستات، زندگی شون رو متحول کنی... 🔸 اطلاعات بیشتر و ثبت نام: 🌐 https://tarbiatkadeh.ir 🔸 قبل از ثبت نام حتماً در کانال تربیتکده عضو شو:🔻 https://eitaa.com/joinchat/223281339C5b30207d21
سلام عزیزان 🌹 این دوره‌ی خوب و جذاب و مفید رو برای ماه رمضان امسال از دست ندید. کاملا رایگانه و خیلی حس و حال معنوی و شیرینی داره.
نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد که ز کار همه غافل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف گر شب و روز در این قصه مشکل باشی گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی حافظ شیرازی ☘🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸☘ فرخنده باد بر همگان مقدم بهار ☘🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸☘ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
و اما سریال مادران شریف قسمت اول😃
چشم‌انداز طبیعت سارایوو در بهار، از قاب پنجره
عکس باقی‌مانده از روز بازگشت مادرم از حج تمتع
(مامان سه تا دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) ۱۷ شعبان، در ایام ولادت امام زمان به دنیا آمدم.💫 مادرم دوست داشت مرا صالحه صدا کند، اما پدرم شناسنامه‌ام را نرگس گرفت که رسمی‌تر باشد. آخرین روزهای دی‌ماه سال ۷۳ بود.❄️ پدر و مادرم اصالتاً از خطّهٔ لرستان بودند. اما از اوایل جوانی برای درس خواندن آمده بودند تهران و بعد ازدواج هم ماندگار شده بودند. مادرم از سادات بروجردی و پدرم اهل پل‌دختر بودند. با آمدن من، جمع ۲ نفرهٔ خانواده، ۳ نفره شد.👨‍👩‍👧 بعد از من، دو برادر، یکی با فاصلهٔ کم، و دیگری بعد از ده سال، به دنیا آمدند.👦🏻👶🏻 وضع زندگی‌مان نسبتاً خوب بود. به خاطر شغل پدرم که در وزارت خارجه کار می‌کردند، تقریباً نیمی از عمرم را تا دوران دبیرستان، در ایران زندگی نکرده بودم!🧳🗺 سختی زندگی ما، غربت بود.🥺 یا خارج از کشور بودیم. یا حتی اگر ایران هم بودیم، از پدر بزرگ و مادربزرگ‌ها و اقواممان در لرستان، دور بودیم. خانوادهٔ پدری و مادری‌ام، پرجمعیت و پر از حال خوب بودند.🥰 تابستان‌ها یا تعطیلاتی که می‌رفتیم و به آن‌ها سر می‌زدیم از بهترین اوقات زندگی و از خوشبختی‌های ما بود. حدوداً ۳.۵ ساله بودم که فرصت یک سفر حج تمتع 🕋 برای مادرم پیش آمد. برادرم هم ۲ ساله بود و آن موقع در کشور بوسنی و هرزگوین اقامت داشتیم. این سفر حدوداً ۲۰ روز طول کشید. ما آنجا غریبِ غریب بودیم.😔 فامیل که نداشتیم هیچ؛😞 خانواده‌های ایرانیِ همکار پدرم هم در آن ایام تقبیحِ فرزندآوری، اکثراً بچه‌هایشان بزرگ و مدرسه‌ای بودند و تمایلی به رفت و آمد با خانوادهٔ ما نداشتند که مبادا ما بچه کوچولوها خرابکاری کنیم.😖 تقریباً فقط یک خانواده بود که در همان ایامِ فرزند کمتر زندگی بهتر، ۴ فرزند داشتند.🥰 ایشان یک روحانی مهربان بودند که همسرشان بانویی بی‌نظیر و فوق‌العاده بود. این خانواده تصمیم گرفتند نگه‌داری از فرزندان کوچک خانواده‌هایی که خانمِ خانه‌شان قرار بود به حج مشرف بشوند را بر عهده بگیرند.😍😇 من و برادرم و بیش از ۱۰ بچهٔ دیگر، تقریباً ۲۰ روز مهمان خانهٔ این مهربانان بودیم!😚 یعنی ۱۶_۱۷ بچه در یک خانه که من و برادرم جزء کوچکترین بچه‌ها بودیم.😄 🗓️ فروردین ۱۳۷۷، ذی الحجه ۱۴۱۸، آوریل ۱۹۹۸ آن زمان بوسنی، همسایهٔ یوگوسلاوی بود که جنگ کوزوو در آن جریان داشت.⚔ سر و صداهای خمپاره‌ها تا سارایوو پایتخت بوسنی هم می‌آمد.😣 بعدها از زبانِ بانوی قهرمانی که از ما مراقبت می‌کرد شنیدم که وقتی دیوار صوتی می‌شکست، همهٔ ما بچه‌‌های کوچک، از ترس گوشه گوشهٔ خانه کز می‌کردیم.🥺 و ایشان برای اینکه ما را از این شرایط خارج کنند، هر روز به گردش در طبیعت می‌بردند تا هم سر و صدای جنگ کمتر باعث ترسمان بشود، و هم دوری مادرانمان را فراموش کنیم.🥲 معمولاً شب‌ها برمی‌گشتیم پیش پدرهایمان. ولی گاهی هم به خاطر شرایط جنگ، همان‌جا می‌خوابیدیم. دامنِ مادرِ طبیعت در سارایوو، آن هم در بهار، خیلی زیبا بود.🌳 سبزِ پسته‌ای درختانِ پر از شکوفه‌های صورتی و سفید و آسمان آبی... بعد از ۲۰ روز مادرم بازگشت.🤩 از آن لحظه‌ای که من و برادرم به آغوشش رفتیم، یک عکس قدیمی به یادگار مانده. من مثل بچه کوالا به مادرم چسبیده و بغض کرده‌ام.🥺 مادرم هم خوشحال هست و دارد می‌خندد. برادرم با آنکه از من کوچکتر است، مشغول خوردن یک آبمیوه با نی است.😁 از آن عکس همیشه این برداشت را می‌کنم که قطعاً به من سخت گذشته. اما حالا که بزرگ شدیم، اصلاً آن سختی‌ها و ترس‌ها یادمان نمی‌آید. ولی طعمِ شیرچایِ خانه میزبان که در آن نان تیلیت شده بود، هنوز زیر زبانم مانده🥰 و منی که حالا شیرچای را به نوشیدنی‌های دیگر ترجیح می‌دهم.💓☕️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
دوست می‌دارم من این نوروز فرخ‌فال را😍 تا کنم نو بر جبین خوب‌رویان سال را🥰 امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! خویشاوندانی دارم که جز ستم، قطع رحم و دشنام من، کاری نمی‌کنند، آیا آنان را رها کنم؟ فرمود: در این صورت خدا همهٔ شما را ترک خواهد کرد. پرسید: پس چه کنم؟ فرمود: با کسی که پیوند خود را با تو گسسته پیوند برقرار کن و به آن که تو را محروم ساخته عطا کن و از آن که بر تو ستم کرده در گذر. هر گاه چنین کردی خدا در برابر آنان پشتیبان تو است‌. أنّ رجلاً أتی النّبیّ فقال: یا رسول الله! أهلُ بیتی أبَوْا إلّا تَوثُّباً علیَّ و قطیعةً لي و شتیمةً، فأرفُضُهم؟ قال: إذا یَرفُضَکم اللهُ جمیعاً. قال: فَکیفَ أصنَعُ؟ قال: تَصِلُ مَن قطعک و تُعطي مَن حرمک و تعفو عمَّن ظلمک، فإنَّکَ إذا فعلْتَ ذلک کان لکَ مِن اللهِ علیهم ظَهیرٌ. (مفاتیح الحیاة، فصل یکم، خویشاوندان) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان 😀 حال و هوای بهاری‌تون چطوره؟ اینجا که حسابی بارونیه. اما نوبتی هم باشه، نوبت اعلام برنده‌های قرعه کشی پویش کتاب‌خوانی اسفندماه‌مونه 🤩 از بین ۱۸۸ نفری که کتاب «کاش برگردی» رو کامل خوندن، این ۱۰ نفر برنده‌ی جایزه‌ی ۵۰ هزار تومانی شدن😍👇🏻 ۱. زینب فرازمندی ۲. فاطمه رفیعی ۳. خانم حشمتی ۴. خانم موسی زاده ۵. زهرا سلیمانی ۶. سمیه سلیمانی ۷. آمنه فلاح کفشگری ۸. سمانه قربانی ۹. زهراسادات فیاضی ۱۰. زهرا عباسی مبارکشون باشه ❤️ ان‌شاءالله بزودی جوایزشون تقدیم میشه. ✅ از بین شرکت‌کننده‌های پویش اسفند‌ماه: ۱۰۶ نفر کتاب صوتی گوش دادن، ۴۷ نفر نسخه الکترونیکی کتاب رو خوندن، ۳۵ نفر هم نسخه‌ی چاپی کتاب رو مطالعه کردن. حالا بریم سراغ معرفی کتاب پویش فروردین‌ماه‌مون منتظر باشید بزودی اطلاع‌رسانی می‌کنیم 🤓 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔅 مادران شریف ایران زمین برگزار می‌کند: 📚 پویش کتاب‌خوانی‌ «خاطرات مرضیه حدیدچی، دباغ» زندگینامه پر فراز و نشیب بانوی مبارز و فداکار و انقلابی خانم مرضیه حدیدچی، معروف به طاهره دباغ، از زمانی که ۳ فرزند داشتن کم کم درس حوزه و فعالیت‌های انقلابی‌شون رو شروع کردن و وقتی ۸ فرزند داشتن، چندبار توسط ساواک دستگیر شدن. بعد هم از کشور خارج شدن و ۴ سال دور از وطن و خانواده، مبارزه کردن. ایشون در نوفل لوشاتو محافظ بیت امام خمینی رحمه‌الله علیه بودن و بعد از انقلاب هم یکی‌‌ از اعضای منتخب برای رساندن پیام تاریخی حضرت امام رحمه‌الله علیه به گورباچوف شدن. با توجه به جایگاه و فعالیت‌های ایشون قبل و بعد از انقلاب، خاطراتشون خیلی خیلی جالب و پر هیجان و البته انگیزه‌بخشه‌. ✅ مهلت شرکت در پویش: ۱ تا ۳۱ فروردین ماه 🎁 ۵ هدیهٔ ۵۰ هزار تومانی به قید قرعه تقدیم می‌شه به عزیزانی که کتاب رو کامل مطالعه کنن یا گوش بدن. 🔷 یک گروه هم‌خوانی کتاب مختص خانم‌ها داریم. اول کتاب رو تهیه کنید و بعد این فرم رو پر کنید (لینک عضویت در پایان نمایش داده میشه): 🔷 b2n.ir/Dabbagh 🔶 برای دریافت اخبار پویش عضو این کانال بشید: (برنامه‌های جالبی توی کانال داریم. مثلا نذر فرهنگی و قرعه کشی و اهدای کتاب😍) 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab 📚 روش تهیه کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی: 🔶 خرید نسخه صوتی و اکترونیکی از فراکتاب: با تخفیف ۵۰ درصد به قیمت ۷۵۰۰ تومان 🔗 www.faraketab.ir/b/10243?u=82039 🔶 نسخه چاپی فعلا موجود نیست. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«از بچگی اهل کتاب بودم، حتی به زبان‌های دیگر» (مامان سه دختر ۷، ۴ و ۱.۵ساله) زندگی در غربت و اقتضائاتش، آن هم در دو دورهٔ حساس زیر هفت سال و نوجوانی، شخصیت من را با هم‌سالانم مقداری متفاوت کرده بود.🙄 مثلاً تک‌روی را به جمع‌گرایی ترجیح می‌دادم. خیلی محبتم زیاد نبود و در دوران کودکی، دنیای درونیِ خودم را داشتم و با یک پریِ خیالی دوست بودم.😅 گره‌های دوران کودکی کم‌کم باز شد اما چالش‌های دوران نوجوانی و هویت‌یابی‌ام جدی‌تر و سخت‌تر بود. تا مدت‌ها درگیر آن‌ها بودم. عادات و الگوهای فرهنگی برای ما مثل هوا برای نفس کشیدن اند.🌫 ما اصلاً متوجهش نمی‌شویم، تا وقتی که وارد فرهنگ متفاوتی شویم و تازه آن وقت می‌فهمیم که چقدر ناخودآگاه تحت تاثیر آن‌ها بودیم. یک مزیت مهم خانوادهٔ ما این بود که مادرم از قبل از دبستان، من و برادرم را با قرآن آشنا کردند.💕 مادرم با من قرآن تمرین می‌کردند اما برادرم از من بهتر حفظ می‌کرد. و بالاخره هم برادرم در دوران نوجوانی، در دورهٔ حفظ یک ساله شرکت کرد و توانست حافظ کل قرآن شود و آرزوی دیرینهٔ مادرم با این موفقیت برادرم برآورده شد.🤩 سوم ابتدایی را جهشی خواندم. عشقِ کتاب هم بودم. مادرم همیشه می‌گویند که من تو را با کتاب از شیر بریدم.😅 اوایل دورانِ راهنمایی، ساعات فراغت به کتابخانهٔ مدرسه می‌رفتم و همینطور ایستاده کتاب می‌خواندم. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند و ترجیح من قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب بود.🙂 ۱۲-۱۳ ساله که بودم، پدرم برای سفر بازگشتمان به ایران، تدارک سفرِ حج عمره دید.🕋💖 نوجوان بودم که حج را به جا آوردم.😊 در حد توان خودم سعی کردم مستحبات را هم انجام دهم. شنیده بودم اولین بار که مشرف می‌شوی برای زیارت خانه خدا، اگر وقتی وارد مسجد‌الحرام می‌شوی، سرت را بیندازی پایین و به جایی برسی که با اینکه می‌توانی خانه خدا را ببینی، ولی سرت را بالا نیاوری و به سجده بروی، در آن سجده از خدا هر چه بخواهی، مستجاب می‌شود.😇 من هم همین‌کار را کردم. یادم است از خدا همه چیز خواستم. مادی و معنوی دنیا.💗 علی‌الخصوص یک همسر خوب و نسل و فرزندان سالم و صالح.💝 انقدر هیجانِ آن لحظات زیاد بود و دلم می‌خواست زودتر خانهٔ خدا را ببینم که نگو...🤗 اما الان دوست دارم برگردم به آن لحظات و سرم را از سجده بر ندارم.🥺 در آن حج، یک دور سعی صفا و مروه هم رفتم به نیّتِ باز شدنِ گره ازدواجِ دایی‌ام. اینطور بود که در هر بار رفت و هر بار برگشت باید سوره‌ای را می‌خواندم. وقتی برگشتیم، همان سال دایی‌ام ازدواج کرد.😍 سوم دبیرستانم که تمام شد، همسرِ همان دایی‌ام که گفتم، متقاعدم کرد که به جای دانشگاه، بروم حوزه.😊 درسم خیلی خوب بود و معدلم بالا بود اما تصمیم گرفتم به جای طبیب جسم شدن؛ طبیب روح بشوم.🤗 ضمن اینکه آن موقع فکر می‌کردم که معلوم نیست اگه بروم دانشگاه همینطوری بمانم.🤷🏻‍♀️ پیش‌دانشگاهی را نخوندم. آزمون ورودی حوزه‌های علمیه را دادم و سریع قبول شدم. توی کلاسمان از همه کوچکتر بودم.😄 من ازدواجی نبودم ولی حوزه مرا ازدواجی کرد. می‌دیدم همه ازدواج کرده‌اند، من هم بدم نمی‌آمد.😝 همان سال چند تا خواستگار غریبه برایم آمد. من تنها دختر خانواده بودم و پدر و مادرم در رعایت رسم و رسوم خواستگاری و... بی‌تجربه بودند. چون ازدواج خودشان سنتی نبود‌. در دانشگاه با یک واسطه با هم آشنا شده بودند و بعد خانواده‌ها را در جریان گذاشته بودند. همچنین سال‌ها از فضای فرهنگی کشور و زادگاهشان دور مانده بودند. به خاطر همین رعایت نشدن آداب در خواستگاری‌ها، تحت فشار بودم.😰 به علاوه فکر می‌کردم اگر پدر و مادرم دوست دارند من ازدواج کنم به این معناست که مرا دوست ندارند!!😪 مجموع این شرایط باعث شد وقتی تابستان آمد و حوزه تعطیل شد، به مادرم گفتم اصلاً خواستگار راه نده.😑 من ازدواج نمی‌کنم!😒 اما همان موقع که این حرف را زدم، یک خانمی زنگ زد!😂 اصرار داشت که با پسرِ طلبه‌اش بیایند خواستگاری... مادرم با اینکه وضعیت من را می‌دیدند اما می‌گفتند من نمی‌توانم یک پسر جوان مومن را رد کنم و باعث فتنه در زمین بشوم.🤷🏻‍♀️ ✨به استناد روایت امام جواد علیه‌السلام که فرمودند: "اگر کسی به خواستگارى دختر شما آمد و از تقوا و تدیّن و امانت‌دارى او مطمئن بودید، با او موافقت كنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد." 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
خدايا! اين ماه را با بندگی‌مان برای حضرتت پُر كن، و اوقاتش را به طاعتمان برای وجود مباركت زينت ده، و در روزش ما را به روزه داشتن و در شبش ما را به نماز و زاری به درگاهت، و فروتنی به پيشگاهت، و خواري در برابرت ياری فرما تا روزش به غفلت ما از روزه، و شبش به كوتاهی ما از عبادت گواهی ندهد. اللّهُمّ اشْحَنْهُ بِعِبَادَتِنَا إِيّاكَ، وَ زَيّنْ أَوْقَاتَهُ بِطَاعَتِنَا لَكَ، وَ أَعِنّا فِي نَهَارِهِ عَلَي صِيَامِهِ، وَ فِي لَيْلِهِ عَلَي الصّلَاةِ وَ التّضَرّعِ إِلَيْكَ، وَ الْخُشُوعِ لَكَ، وَ الذّلّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ حَتّي لَا يَشْهَدَ نَهَارُهُ عَلَيْنَا بِغَفْلَةٍ، وَ لَا لَيْلُهُ بِتَفْرِيطٍ. (صحیفهٔ سجادیه، نیایش هنگام فرارسیدن ماه رمضان) 🌙🌙🌙 مژده ای منتظران ماه خدا آمده است ماه شبهای مناجات و دعا آمده است ماه دلدادگی بنده به معبود رسید بر سر سفرهٔ شاهانه، گدا آمده است 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
عکس دختر سومم، محرم امسال
فقط چهارچوب تعیین می‌کردم! ☝🏻😑 (مامان سه تا دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) تابستان سال ۹۱ وقتی این خواستگار آمد، فقط ۱۷ ساله بود و سال اول حوزه‌ را تمام کرده بودم. با اصل ازدواج مشکلی نداشتم اما واقعاً هیچ وقت در تصورم نمی‌گنجید در این سن ازدواج کنم!😳 از آن طرف پدرم هم ایران نبودند و مادرم جلسات خواستگاری را با این خواستگارِ غریبهٔ طلبه و ساده، تند تند برگزار می‌کردند. فقط ده جلسه خواستگاری با همین یک خواستگار، بدون حضور پدرم، برگزار کردند!🤯 هر چه به او می‌گفتم صبر کن، گوش نمی‌کرد. کلا فشار از پایین زیاد بود و چانه‌زنی از بالا جواب نمی‌داد.😂 برای من خیلی سخت بود که بدون حضور پدر و رعایت شرایط، داریم طوری جلسات را جلو می بریم که دیگر جواب منفی دادن سخت شود.😣 مادرم همیشه می‌گفتند: من ۲۶ ساله بود که ازدواج کردم و خیلی دیر بود. نمی‌خواهم در مورد دخترم این اشتباه را بکنم!😵‍💫 برای همین فشار مضاعفی روی من بود. مدام بحث می‌کردیم!🤦🏻‍♀ مادرم در مورد هر خواستگاری که می‌پسندید از من استدلال می‌خواست که چرا می‌خواهی نه بگویی!؟😅 و من باید دلیل و برهان می‌آوردم. جلسهٔ یازدهم خواستگاری بود که پدرم برگشتند.😫 تازه بزرگان فامیل آمدند و یک خواستگاری رسمی شکل گرفت!!🤧 طوری هم بود که انگار جواب من مثبت است؛ ولی هیچ چیز از پریشانی من کم نمی‌کرد.🤕 آن روزها من درگیر فضای فکری عقیدتی سیاسی شده بودم. انگار ایام انقلاب باشد!😅 بلند می‌شدم می‌رفتم لانهٔ جاسوسی خیابان مفتح، برای شرکت در جلسات شرح کتاب‌های شهید مطهری در بسیج دانشجویی!🤪 هفته‌نامه‌های تند جریان انقلابی را می‌خواندم.😎 خیلی آرمان‌خواه شده بودم. فضا هم انقلابی و سیاسی بود. سال‌های بعد از ۸۸... از یک طرف، برنامهٔ درسی کمالگرایانه‌ام این بود که سطح سه تفسیر و فقه و فلسفه و... (!) را بگیرم و الگویم بانو امین بودند.😅 و از آن طرف برای خودم وظایف زن در خانه را به صورت حقوقی تعریف می‌کردم!🤦🏻‍♀ به جای اینکه نگاه اخلاقی و حقوقی هم‌زمان به زندگی داشته باشم.😐 مثلاً دنبال مردی بودم که محدودم نکند و حق طلاق و تحصیل و انتخاب مسکن و خروج از کشور به من بدهد.😅 فقط هدف و چهارچوب تعیین می‌کردم.☝🏻 بدون اینکه به فضای واقعی و میدانی توجهی بکنم... در همان مدت یک ماه خواستگاری، چند نفر از فامیل هم از من خواستگاری کردند!!!😳 کم‌کم حرف و حدیث سر خواستگاری ایشان شکل گرفت و صدای مخالفت بلند شد که این آدم به درد دختر شما نمی‌خورد. چون نازپرورده است و آخرش بدبخت می‌شود.😶‍🌫 راستش ما از لحاظ فکری و آرمان‌های زندگی با هم تفاهم داشتیم. ولی بقیهٔ چیزها نه...😮‍💨 آن‌ها اصالتا از شهر و فرهنگ دیگری بودند و وضع اقتصادی ما خیلی بهتر بود. حتی از ظاهرش هم خوشم نمی‌آمد!🥴 دوست داشتم پدرم مخالفت کنند تا کارم راحت شود.🥲 اما ایشان یک جلسه رفتند برای تحقیق و خیلی خوشحال برگشتند و گفتند: «خیلی پسرِ خوبیه!»😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
ضمن خیر مقدم به اعضای جدید، این قصه‌ی زندگی جذاب و پرماجرای یکی از مامانهای مهربون ایرانه، که پر از اتفاقات مختلف بوده... از زندگی در بوسنی گرفته تا مشکلات و اتفاقات ازدواج و ارشد خوندن با سه تا بچه... قسمت اولش رو از اینجا بخونید👆🏻