eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
163 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲۱. پس بیا تمومش کنیم...» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) نزدیک دی امتحانات ترم آخر ارشد رو دادیم. واحدهای درسی تموم شد و زمان بیشتری می‌تونستم برای پسرک بذارم. تعطیلات عید تصمیم گرفتیم بریم شهرستان پیش اقوام همسرم. آخرین جلسه قبل از عید نکات تکمیلی رو پرسیدم و جلسات رو تا بعد عید تعطیل کردیم.☺️ پسرم اعتماد به نفسش بالا رفته بود. هنوز کسی نمی‌دونست که می‌ره گفتار درمانی. حتی مادربزرگش...🫣 شهرستان که بودیم، چندین بار اقوام بهمون گفتن که چقدر بهتر شده حرف زدنش. همه خوشحال بودن. پسرم از همه بیشتر. وقتی برگشتیم تهران و رفتیم پیش درمانگر، با خوشحالی بهش گفت: خانم، من حرف زدم و بقیه فهمیدن.🥹🥲 و من چقدر با این جمله اشک ریختم. به درمانگر با خوشحالی گفتم تازه کسی نمیدونه. به کسی نگفتیم. دکتر به من‌ نگاه کردن و گفتن بذار یه چیزی بهت بگم: «تو کم کاری نکردی»☺️ از کجا استرس وجودی منو فهمیده بودن، نمی‌دونم... ولی نگاهشون کردم. ادامه دادن: «تو مادر فوق‌العاده‌ای هستی. اینو از وقت گذاری‌ت برای بچه‌ها فهمیدم.» خواستم بپرسم که آخه اگه من فلان کار رو انجام می‌دادم... که مجدد گفتن: «تو کم کاری نکردی. یه اختلاله که ممکنه برای بچهٔ منم پیش بیاد.» حالا دیگه هم من خوشحال بودم هم پسرک.🥰😍🥲 جلسات رو به هر ترفندی که بود، سپری می‌کردم. دخترک اصلاً پیش مادرم و حتی همسرم نمی‌موند‌. بعضی روزها، از حجم فعالیت‌هایی که داشتم و نمی‌تونستم انجام بدم، کلافه و ناامید می‌شدم. ولی دیدن پیشرفت صحبت کردن پسرک، منو امیدوار می‌کرد.🥰 یه بار که پسرم برای رفتن به مطب دکتر، خیلی ناراحتی کرده بود، ماشین رو نگه داشتم و باهاش حرف زدم. گفتم: الان وقتی حرف می‌زنی چه احساسی داری؟ گفت: خوشحالم☺️ گفتم: چرا؟ گفت چون بقیه می‌فهمن من چی می‌گم. گفتم: پس بیا تمومش کنیم. قبول کرد و رفتیم.🥰 هم‌زمان با تموم شدن پیش‌دبستانی پسرها، جلسات گفتار درمانی هم تموم شد.🤲🏻😍 جلسهٔ آخری که گفتار درمان گفتن دیگه نیاز نیست پسرک رو برای ادامهٔ روند ببرم، از شوق اشک می‌ریختم.😭😍🥲😭🥹🥹 حس می‌کردم، کار نیمه‌تمومی که برای پسرک داشتم رو تموم کردم و واقعاً هم خودم به تنهایی انجامش داده بودم. همهٔ جلسات، خودم پسرک رو برده بودم. تمام تمرین‌ها رو خودم باهاش انجام داده بودم. مدیریت زهراسادات که مهد کودک بمونه یا با خودم ببرمش و بیرون باهاش بشینم تا پسرک تمرین‌ها رو انجام بده با خودم بود. البته که همراهی مادرم و همسرم هم در مواقعی که می‌تونستن، بود. هم‌زمان با این اوضاع و احوال بود که اتفاقات پاییز ۱۴۰۱ شروع شد و من بیشتر از قبل احساس کردم که چقدر نیاز به کار فرهنگی در مدارس، مخصوصاً دخترانه وجود داره. به فکر افتادم که به رویای همیشگی خودم یعنی معلمی، جامه عمل بپوشونم...☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۲. ما از پسش برمیایم...» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) با یکی از اقوام مطلع صحبت کردم و ایشون گفتن که آزمون استخدامی این بار، رشتهٔ کارشناسی شما (مهندسی صنایع) رو هم داره.😉 ولی من دوست نداشتم.🥲 چیزی که برای رشتهٔ من بود، صرفاً دبیری کار و فناوری بود... مدرک ارشدم هنوز آماده نبود. چون پایان‌نامه مونده بود. یه بار با یکی از اساتید تا نوشتن پروپوزال پیش رفتم، ولی به دلیل مشغله، نشد ادامه بدم😣 و استاد هم از همکاری باهام منصرف شدن و گفتن که استادت رو عوض کن.😔 اگر با مدرک ارشد مدیریت استخدام می‌شدم، می‌تونستم آموزگار دبستان هم بشم. ولی خب... با راهنمایی اون فامیلمون، ثبت‌نام کردم و شروع کردم به مطالعهٔ مواد امتحانی. مجدد وقت کم و بچه‌داری و خانه‌داری.😅 با همون برنامه‌ریزی‌هایی که قبلاً برای درس داشتم، شروع به مطالعهٔ مباحث کردم... در همین اوضاع و احوال، موقعیت اثاث‌کشی هم برامون پیش آمد.😂 می‌خواستیم به جایی نزدیک محل کار همسرم جابه‌جا بشیم. دوباره تبدیل شدیم به آدم‌هایی که در حال بدو بدو بودن.🤦🏻‍♀️ با سرعت خیلی کم شروع کردم به بسته‌بندی وسایل. ابتدا از وسایلی که کم‌ترین استفاده رو داشتیم. در همین حین، وسایل رو مرتب هم می‌کردم. وسایل اضافه رو دور می‌ریختم، وسایلی که احتیاج به تعمیر داشت، تعمیر کردیم و خلاصه در حین اثاث‌کشی خونه‌تکونی هم کردم.🥰 تمام وقتم رو برای این کار نمی‌ذاشتم و آهسته پیش می‌رفتم و وسط کارا برای درسا وقت می‌ذاشتم.👌🏻 کارهای اثاث‌کشی و ثبت‌نام پسرک‌ها برای مدرسه و کارهای آزمون خودم انقدر زیاد شده بود که مجبور بودم بچه‌ها رو به مادرم بسپارم. روزهای اول زهرا سادات اصلاً پیش مادرم آروم نمی‌موند.😰 می‌خندیدم و می‌گفتم این بچه شما رو اصلاً ندیده.🫣😅 واقعاً همینطور بود. مادرم با اینکه نزدیک من بودن، ولی شاید تا اون موقع و بعد از اون یک ترمی که زهرا سادات نوزاد بود، خیلی نتونسته بودن دخترک رو نگه دارن. اصلاً دخترک پیشش نمی‌موند و مدام گریه می‌کرد. یه بار مادرم بهم گفتن: «به هرکسی می گم که ما توی یه ساختمان زندگی می‌کنیم، ولی شما انقدر مستقل هستید که تمام کارهای بچه‌داری رو خودتون می‌کنید، باورش نمی‌شه.» همیشه و همیشه لطف مادرم بالای سرم بوده. ولی تا جایی که تونستم، سعی کردم بهشون زحمت ندم.☺️ روز امتحان فرا رسید. با توکل به خدا رفتم و امتحان رو به خوبی دادم. با این حال نگران بچه‌ها بودم و سردرگم در دوگانگی نقش‌های مادری و معلمی. بچه‌ها چطور کلاس اولشون رو سپری کنن؟ دخترها رو چیکار کنم؟ یعنی چی می‌شه؟😶 حتی روز مصاحبه وقتی قرار بود برم، نشستم و گفتم من نمی‌رم. نمی‌خوام!😅 همسرم کلی باهام صحبت کردن که بچه‌ها بزرگ شدن. ما از پسشون برمیایم. تو می‌تونی. تا الان با توکل به خدا تونستی. از الان به بعدم همینطور...☺️ و بالاخره رفتم مصاحبه. اثاث‌کشی قرار بود اواخر مهر باشه و مدرسهٔ پسرها نزدیک منزل جدید بود. اون روزهایی از مهر که هنوز جابه‌جا نشده بودیم، خیلی سخت شد. چون مجبور بودم که هر روز حدود ۳ ساعت وقت برای بردن و آوردن پسرها صرف بکنم.😩 روز قبل اثاث‌کشی، مادر همسرم برای کمک اومدن و تا چند روز بعدش هم موندن. بالاخره جابه‌جایی‌ها تموم شد و کمی کارها روی روال افتاد.😍 روز دومی که فراغ بال داشتیم، به همسرم گفتم باور کنید دو روز دیگه اعلام می‌کنن باید برید مدرسه😅 و همین شد...😂 پنج‌شنبه شب، تماس گرفتن که فردا جمعه بیاین برای ساماندهی.🙃 تعداد معلم‌ها کم بود و آموزش و پرورش تاکید زیادی داشت که معلم‌ها هر چه زودتر شروع به کار کنند. و من از اول آبان امسال به صورت رسمی مشغول کار شدم. برای دبیری دورهٔ دوم دبیرستان. درس‌ها چون سال اول هست، کمی نامرتبط هست و زمان زیادی می‌بره تسلط به متن کتاب‌ها. الان، سه روز مدرسه می‌رم و مابقی روزها خونه‌م. این روزهایی که منزل هستم، سعی می‌کنم خونه رو تمیز کنم تا برای روزهایی که نیستم ذخیرهٔ تمیزی داشته باشم.😅 همینطور سعی می‌کنم بیشتر با بچه‌ها زمان بگذرونم. قبل اینکه بخوابم، کیف مدرسه و مهد کودک بچه‌ها، حتی لباسی که قراره بپوشن، کیف و لباس‌های خودم، تغذیهٔ پسرک‌ها و هر چی لازم هست رو آماده می‌کنم.☺️👌🏻 امسال پسرها مدرسه می‌رن و دخترها مهدکودک. همگی صبح‌ها با هم از خونه خارج می‌شیم و ظهرها برمی‌گردیم خونه. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۳. فقط باید بخوای...» (مامان و ۶.۵ساله، ۵سال و ۲ماهه، ۲ساله) خیلی‌ها می‌پرسن چطوری می‌رسی به همهٔ کارات؟ و وقتی می‌گم خب ممکنه به یه سری‌ها نرسم😉، تعجب می‌کنن! خب مگه کسی که چند فرزند داره آدم نیست؟😅 گاهی بعضی‌ها که من رو می‌شناسن، مدام می‌گن ما خجالت می‌کشیم جلوی تو از مشکلات بچه‌ذاری بگیم، تو خیلی صبوری و... در صورتی که منم مثل همهٔ مامان‌ها، بارها و بارها کم آوردم🙃 و حداقل این فکر چندین بار تو ذهنم اومده که وای کاش تنها بودم... و اصلاً بد هم نیست. ولی وقتی مدام از اطراف بهت می‌گن که تو توانمند هستی، تو قوی هستی، یا خیلی صبوری، اگه یک زمانی کم بیاری یا صبرت تموم بشه، حتی اگه کسی نفهمه و نبینه، تو ذهن خودت، آدم دورویی شدی...😣 و این کم‌کم روانت رو خراب می‌کنه. ما مادران چندفرزندی، دائم در معرض قضاوت بقیه هستیم. چون چند تا بچه آوردیم! اگه یه وقت ما ناراحت و عصبی بشیم یا بچه رو دعوا کنیم، سریع می‌گن که چون چند تا آورده، نمی‌تونه تربیت کنه.😶 یا مثلاً اگه بچه مریض بشه، سریع می‌گن که چون رسیدگی نداشتی!🥲 یا اگه دفتر بچهٔ کلاس اولی کثیف بشه، یا دیکته نمرهٔ کمی بگیره، خیلی راحت قضاوت می‌کنن که چهار تا بچه داره و نمی‌تونه به همه‌شون برسه...🫢 درحالی‌که ممکنه همهٔ این اتفاق‌ها برای یه مادر تک فرزندی هم بیوفته. چون طبیعت زندگیه. مهم اینه که چه‌جوری باهاش رشد بدی خودتو و مدیریتش بکنی. خدا نکنه موقع خرید برای بچه‌ها، حساب‌کتاب کنی یا مثلاً بگی که الان روز اسباب‌بازی نیست! سریع محکوم به این می‌شی که نداشتی، بچه نمی‌آوردی.🤦🏻‍♀️ در صورتی‌ که اصلاً پشت خیلی از حساب کتاب‌ها تربیت اقتصادی بچه هست. ما مادرهای چند فرزندی، اگه خودمون همهٔ کارهای خونه رو انجام بدیم، می‌گن زندگی‌تو تباه کردی و شدی بشور و بساب خونه و اگه پرستار بگیریم یا مادرمون کمک کنه، می‌گن کمک داشته که آورده!😶 برای من خیلی اتفاق می‌افته ببینم نمی‌تونم به همه کارها برسم، تو این مواقع سعی می‌کنم اولویت‌ها رو در نظر بگیرم. از کارهایی شروع کنم که اگر انجام ندم، زندگی مختل می‌شه. مثل غذا یا ظرف‌ها... و اینکه عادت کردم چند تا کار رو با هم انجام بدم. مثلاً اگه بخوام تلویزیون ببینم (کلا که کم می‌بینم)، هم‌زمان کار دیگه‌ای هم دست می‌گیرم.😉 مثل مرتب کردن محوطهٔ جلوی تلویزیون، خرد کردن پیاز، مرتب کردن کیف پسرها یا نقاشی دور دفترهاشون. یا مثلاً دیکتهٔ پسرها رو، حین تمیز کردن گاز می‌گم. یا تماس‌هایی که دارم با هندزفری بلوتوثیه (با قیمت کم خریدم) و حین مرتب کردن آشپزخونه. از بچه‌ها کمک می‌گیرم برای مرتبی خونه. مثلاً دو بار یا یک بار در روز می‌گم بدو بدویی🤭 خونه مرتب بشه. یعنی فقط همه چی از هال بره سر جاش. با این حال اگه هم نرسم به کاری، تلاش می‌کنم نیمهٔ پر لیوان رو ببینم.😅 مثلاً اگه فقط تونستم اتاق رو تمیز کنم، دیگه استرس بقیهٔ خونه رو نداشته باشم و از تمیزی همون اتاق لذت ببرم.😊☺️ شاید بعضی مادرها، خودشونو با بقیه مقایسه کنن و احساس ناتوانی یا شکست کنن، ولی در واقع این مهمه که آیا از زمانی که دارم، استفاده می‌کنم یا نه... این چیزیه که خداوند هم در آخرت ازمون سوال می‌‌کنه.😉 من همیشه به خودم این امیدواری رو می‌دم: تو روایت هست که خداوند در روز قیامت از ما می‌پرسن جوانی‌ات رو در چه راهی خرج کردی؟ و من به واسطهٔ مادر بودن‌های پشت سر هم، امید دارم بتونم اونجا این جواب رو بدم که داشتم به بنده کوچولوهای شما خدمت می‌کردم... و شاید این قبول بشه از من.🤲🏻 اینکه بدونیم هدفمون از زندگی چی هست و بعد براش برنامه‌ریزی کنیم، کل هدف من برای نوشتن این یادداشت‌ها بوده. اگر فرزندآوریه، اگر فعالیت اجتماعیه، اگر مرتبی خونه‌ست، اگر یکنواخت کردن زمان خواب بچه‌ست... همه و همه با برنامه‌ریزی و توکل به خدا امکان‌پذیره... در آخر اینکه من سعی کردم تو این نوشته‌ها، واقعیت رو بگم... ولی ادعا نمی‌کنم که تونستم همهٔ واقعیت رو بگم. بالاخره کل دوران یا تحولات رو نمی‌شه گفت. همین شیرینی‌ها و تلخی‌ها، راحتی‌ها و سختی‌ها کنار هم هست که زندگی رو می‌سازه... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
❓اگر آزادی بچه باعث به هم ریختگی خونه بشه، باز هم باید بچه رو آزاد گذاشت؟ 😩 ❓اهمیت نظم توی خونه بیشتره یا آزادی بچه؟ 🧐 ✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻 ☘️☘️☘️ کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام محمد باقر (علیه‌السلام) فرمودند: «حیا و ایمان به یک ریسمان بسته شده اند؛ چون یکى برود دیگرى نیز از پىِ آن برود.» «اَلحَیاءُ و الإیمانُ مَقرونانِ فی قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ» (کافی، جلد ۲، صفحه ۱۰۶) •┈┈••✾🌱🟩🟨🟩🟨🟩🌱✾••┈┈• اى بوسه‌گاه جن و ملك، خاك پاى تو جان تمام عالم خاكى فداى تو اى اختر سپهر ولایت كه تا ابد عالم منور است به نور لقاى تو ای شهریار كشور دانش كه در جهان نشناخت كس مقام تو را جز خداى تو اى ریزه‌خوار سفرهٔ علمت جهانیان خورشید علم، كرده طلوع از سراى تو اى باقر‌العلوم كه هنگام مكرمت باشد هزار حاتم طایى گداى تو 🌸🌼ولادت امام محمدباقر (علیه‌السلام) بر تمامی شیعیان مبارک باد🌼🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«آرزویی که محقق شد» (مامان ۹، زهرا ۶، ۳.۵ ساله و ۹ ماهه) فرزند یه خانوادهٔ ۴ نفره هستم. فقط یه برادر دارم که الان شهر دیگه زندگی می‌کنه و یه جورایی تک‌فرزند شدم!🥲 من و داداشم همیشه دلمون می‌خواست خواهر و برادرای دیگه‌ای می‌داشتیم. وقتی کوچیک بودیم دائم برای این مسئله دست به دعا بودیم!🥹 ولی مامانم شاغل بودن و اصلاً به بچه‌های بیشتر فکر نمی‌کردن.🙃 این خواسته همیشه همراه من موند. مثلاً وقتی ما بزرگتر شدیم، من ۱۸ ۱۹ ساله و داداشم ۱۵ ۱۶ ساله، گاهی ماشین بابامونو برمی‌داشتیم می‌رفتیم دور می‌زدیم و بستنی می‌خوردیم. قشنگ یادمه که بهشون می‌گفتم فکر کن یه خواهر کوچیک داشتیم که بهمون اصرار می‌کرد با خودمون ببریمش!😁🥰 ایشونم می‌گفتن یا یه داداش کوچولو که الان عقب نشسته بود و داشت خوراکی‌ای که براش خریده بودیم رو می‌خورد!😂 خلاصه من همیشه به دوستام که چند تا خواهر و برادر بودن حسودی‌م می‌شد. عید ما وقتی بود که خاله‌ای، دایی‌ای، کسی، به دلیلی ناچار می‌شد بچه‌ش رو پیش ما بذاره.😍 مثلاً خاله‌م تو سفر کربلا بچه‌هاشون رو پیش ما گذاشتن و ما یه هفته دارای خواهر برادر کوچکتر شدیم. واااااااای که چه حالی کردیم! تو بارداری آخر خودم، سه تا دخترام از صحبت‌هایی که با دوستام داشتم، فهمیده بودن که قصد دارم به چند تا خرما سوره مریم بخونم و برای زایمانم کنار بذارم. نشستن با هم مشورت کردن و برنامه ریختن و بعد به من گفتن شما سوره رو بخون خرماها رو ما آماده می‌کنیم.☺️ دیدم نشستن جعبهٔ خرما‌ رو گذاشتن وسط، یکی می‌شمرد، یکی هسته‌شو درمی‌آورد، یکی مغز گردو توش می‌ذاشت!🥹🥰 یه وقتایی که دخترها با هم دعواشون می‌شه، می‌گم وای نکنه اون رویای اتحاد خواهرونه‌ای که واسه‌شون داشتم هیچ وقت به وقوع نپیونده..‌.😫 ولی بعدش مثلاً وقتی یکی‌شون مریض بشه، چنان صحنه‌های رمانتیکی رو شاهدیم که شخصاً حسودیم می‌شه!😅 وقتی یه خواهر مریض باشه، دو خواهر دیگه از اول صبح تا آخر شب همهٔ کارهای روزمره از غذا خوردن تا بازی کردن و کتاب خوندن رو تو حلق خواهر بیمار انجام می‌دن که اون دلش نگیره.😄😍 برای نقاشی‌ها و کاردستی‌های پیش‌دبستانی دختر دومم اصلاً لازم نیست من وقت بذارم، سه‌تایی می‌شینن با تفریح فراوان انجامش می‌دن. با همدیگه تو خونه تئاتر مناسبتی اجرا می‌کنن! خواهر بزرگتر اون دوتای دیگه رو گریم می‌کنه، خودش می‌شه حضرت زینب، اون دو تا می‌شن حضرت رقیه و حضرت سکینه، از داداششونم به عنوان حضرت علی‌اصغر استفاده می‌کنن و ساعت‌ها مشغولن. نوجوان که بودم، یکی از دوستام که چند تا خواهر داشتن، می‌گفتن آخر شب‌ها تو رختخواب با خواهرام شروع می‌کنیم به صحبت، کلی می‌خندیم و خوش می‌گذره..‌. این تصویر برای من که فقط یه برادر داشتم و با بزرگتر شدن، عوالممون متفاوت‌تر هم می‌شد، خیلی رویایی بود.🙃😥 و حالا شب‌ها که بعد از اعلام خاموشی تو خونه، تا مدت‌ها از توی اتاق دخترام صدای پچ‌پچ و صحبت میاد خیلی براشون خوشحالم. اخیراً یه بار دو تا دختر بزرگم با هم رفتن مدرسه، دختر سومی موند با پسرم. دخترم با بغض گفت مامان هیچ‌کی نیست آبجی من باشه!😥 خدا رو شکر کردم که بچهم این نعمت خواهر و برادر رو داره‌. بهش گفتم بچه‌جان این چیزی که تو تحمل سه چهار ساعتشم نداری، من یه عمر زندگیش کردم.😉😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام هادی (علیه‌السلام) فرمودند: «دنیا همانند بازاری است که عدّه ‌ای در آن سود می‌برند و عدّه‌ای دیگر ضرر می‌کنند.» «الدُّنْیا سُوقٌ رَبحَ فیها قَوْمٌ وَخَسِرَ آخَرُونَ» (بحارالانوار، جلد ۲، صفحه ۳۱۱) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• سامرا کرب و بلایی به نظر می‌آید این دو شش‌گوشه به دنیا چقدر می‌آید ردّ پای‌اش همه‌جا قبله‌نما می‌سازد یک خط از «جامعه» اش جامعه را می‌سازد بی‌سبب نیست اگر عادتش احسان شده است نوهٔ ارشدِ آقای خراسان شده است  🏴شهادت امام هادی (علیه‌السلام) تسلیت باد.🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چیست؟ 🇮🇷 همچون مادران و زنان مقاوم ایرانی در ۸ سال دفاع مقدس 🇾🇪 همپای مادران و زنان مقاوم یمنی 🚩 و برای آزادی قدس شریف 🧕🏻قیام مادران و زنان مقاوم ایرانی در حمایت از جبههٔ حق علیه باطل 💍 با اهدای طلا و پول به جبهه مقاومت 🎦 این حمایت جمعی به کل دنیا مخابره خواهد شد... 🔸واریز کمک‌های نقدی به شماره کارت زیر به نام خانم فاطمه فرزانگان: ۵۸۹۲۱۰۱۴۳۷۴۳۰۵۴۵ 🔹هماهنگی جهت حضور در برنامه و اهدای طلا با شناسه: @fatemeh_soleimany 📣 زمان و مکان برنامه متعاقباً اعلام می‌گردد. @ommahatalqods 🇵🇸🇮🇷