#ز_م
به خاطر این ویروس نامحترم مدتیه که همهی زندگیمون به هم خورده.
پارک🌳
خانهی بازی🎠
خرید🛒
و تفریحات خارج از خونه تقریبا تعطیله
دورهمی های خانوادگی و مهمونی🎊🎈 هم تعطیله
و حتی نمیشه دوستای پسری🧑🏻 رو دعوت کرد.
خلاصه که اعصاب دختر و پسری به هم ریخته🤯
ولی حتی خودشونم نمیدونن چی شده و چه جوری باید دردشونو بگن...😖
دختری که چند بار در روز میگرده کاپشنشو🧣 پیدا میکنه و التماس که تنم کن، بریم بیرون...
آقای همسر🧔🏻 هم تعطیل شدن و باید تو خونه دورکاری کنن💻🤨
و این یعنی تلاش برای اینکه بچهها کمتر برن کنار معشوق و محبوبشون😅
صبحمون رو با ۱۰۰ بار:
کتاب خوندن📚
توپ بازی⚽️
قایم موشک بازی (با چاشنی غرغر دختری که هنوز بازی رو بلد نیست)
و... شروع میکنیم.
بازیایی که بلدیم رو پیشنهاد میدم، بعضیها رو انجام میدیم، بعضیهارم پسری نمیپسندن😏
لی لی حوضک
کلاغ پر🦅
دنبال بازی🏃🏻♂️
فوتبال⚽️
نون ببر کباب بیار🥖🍖
دالی زیر پتو
و در نهایت کم میاریم...
دیدم اینجوری فایده نداره باید بیشتر براش #بازی جور کنم😎
یه دفعه یادم افتاد که یه روش بیضرر درست کردن #رنگ_بازی🎨 برای بچهها رو از یه پیج یاد گرفتم.
(به خاطر وجود گل دخترمون باید بازیهایی انتخاب کنیم که براش خطر نداشته باشه)
خلاصه که به پسری پیشنهاد دادیم بیا با هم رنگ درست کنیم که الحمدلله مقبول افتاد...🤪
ترکیب ۲ قاشق آرد،
یک قاشق نمک🧂
چند قطره رنگ خوراکی (زردچوبه یا آب لبو هم خوبه👌🏻)
و به مقدار لازم آب💧
میشه #رنگ_خونگی_سالم...😃
خیالم از بابت خوردن دختری هم راحت بود.
اول توی خونه روی کاغذ رنگ بازی🎨 کردن🤸🏻♂️
(که من و باباشون هم کمی باهاشون هنرنمایی کردیم😅)
بعد منتقل شدن به تراس،
آخرش هم تو حموم🚿
در نهایت هم تبدیل شد به #آب_بازی 💦
و سرانجام حموم کردن🛁🚿 و تمیز تشریف آوردن بیرون...
خوب حالا بازی بعد چی باشه؟🤔
۴ تا پتو رو دولا میکنیم و میاندازیم جلوی مبل 🛋...
حالا میشه رفت رو مبل و ازش پرید پایین...🤸🏻♂️
به قول دختری بِپَ بِپَ
دیگه کمکم به ساعتهای پایانی🕡 روز نزدیک میشیم و بعد شام🍛 دیگه وقت خوابه😴
پ.ن۱: قطعا تمام بازیهایی که اول لیست کردم توی یه روز انجام نمیشه.
هم من نمیکشم😨
هم ممکنه بچهها خیلی از بازیها رو اون روز تمایل نداشته باشن یا شرایطش نباشه.
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
با دلضعفه میرم سراغ یخچال.
با چرخوندن نگاه👀 مشتاقم به اندرون یخچال😜 به بچهها گزارش میدم و قبل شنیدن سفارشاتشون، برای #افطار خودم نقشه میکشم😋😑
خوردنیهاشونو میذارم جلوشون،
مینشینم پای سفره و با فراغ بال به عزیزانم میرسم😍
طاهای من!
دستت خامهای شده مامانی!
به لباست👕 نزنی اخی میشه، آخرش برو بشور.
ئه محمد جونم کجا میری؟!
خب عروسکتم بیار صبحونه بدیم، بیچاره شب تا حالا چیزی نخورده!
نه نه من نمیتونم بخورم، دهن داداشی بذار😚
رضای من!
قشنگم!
با خیال راحت بخور به بازیات🤸🏻♂️هم میرسی😍
(لپشو با لقمهی بزرگی پر کرده و میخواد سر و ته ماجرا زودی هم بیاد😃)
خب خوبه همینجوری کلی وقت گذشت.😅
ولی چقدر فک و دست🤚🏻 و گردن و کمر و اعصاب و... انرژی سوزوندن.😲
بچهها میرن تو دنیای خودشون سراغ #بازیهای جورواجور، گپ و گفت و بزن و دررو
میایستم پای اجاق و وارد عملیات ناهار پزون میشم.🤗
عطر گوشت، پیاز داغ، سیر، لپه، رب تفت داده شده، بادمجان سرخ شده و پلو... واییییی😋
وسطشم لنگان لنگان به کارای دیگهم میرسم📿👩👦👦📚
یکیشون میره دستشویی صدام میزنه🗣
بعد چند دقیقه معلوم میشه کارش نیمه تموم بوده،
دوباره میره و صدا میزنه،
در حالیکه شلوارشم کمی کثیف کرده😑
وقتی برمیگردم میبینم محمد پوشک و لباسشو کثیف کرده و نیازمند شستشوی کامله🤮
چرا امروز آخه؟!😤
خدا جون این بود #رسم_مهمون_داری؟
اوا ببخشید🤭
💡مراقب باش غر نزنی!
#امتحان بنیامینیه ها✌🏻
«...من برادر تو یوسفم! غصه نخوریها
(یوسف۶۹)
اما چندروز بعد وقت رفتن منادی ندا داد!
ای کاروان شما دزدید!
تفتیش بارها شروع شد...
بله بنیامین دزد است!
(یوسف۷۰-۷۷)
فکر کنید اگر بنیامین به یوسف ایمان نداشت، عکسالعملش خیلی آبروریزی میشد؛
خطاب میکرد به یوسف که:
بابا ای والله یوسف! این بود رسم برادری؟! این چه وضعیه؟ آقا ما که کاری نکردیم!
وقتشه جلوی خدا #ریا بیام و ☺️ همه چی خوبه!
محمد کوچولو آویزمه و شیر میخواد، معلومه که آمادهی خوابه🙄
یه ریزه دیگه صبر کن بهبه بخور!
- نههههه شیرررر😩
به هر طریقی شده غذا رو میارم و...
هنوز ساعت ۳ نشده من بیرمق شدم که!!🤕
میرم محمد کوچولو رو شیر بدم و کتابمو باز میکنم:
"...در #شهر_خدا 🌙 به مهمانها وعده داده شده که اگر تا شام لب به آب و نان نزنن و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارن،
خدا جانشان را از جام خود سیراب و از جانب خود سیرشان میکنه.
آنها هم حاضرن از گرسنگی و تشنگی بمیرن!
اما جای #خوان_خدا را در جانشان خالی نگه دارن.😍"
آره خدا جون! جای #خوان_خدا خییییلی بازه😆🤪
حالا واقعا دارم سیر به سوی خدا میکنم؟
ادامه میدم:
"تنها در این شهر میشه #حقیقت_دنیا رو دید و شیرینی آخرت رو چشید.
قبل از ورود به این شهر، باور نمیکنی که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چه جوری میتونه اینهمه دلچسب باشه!
تازه میتونی بفهمی در زندگی هر چه از دنیا بیشتر بهرهمند شی،
کمتر از #لذت_حیات برخوردار میشی.🤔
از حداقل خوراک گذشتن تو رو قوی میکنه و دنیا رو ضعیف و حقیر...
دنیا اسیر توست و هرگز نمیتونه بهت مسلط شه.💪🏻"
صدای اذان از مسجد میاد و من زندهام!
و دارم کار میکنم!!
جل جلاله!
ریز میبینمت دنیا!😄
پ.ن: بخشی از کتاب #شهر_خدا اثر علیرضا پناهیان و #پله_پله_تاملاقات_خدا نشر بسیج دانشگاه امام صادق (ع)
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ص_جمالی
روسری را بر سر میاندازم کودکم می پرسد: در در؟؟
می گویم: نه مادر، الله اکبر📿
خوراکی🍡 و مهر اضافه میگذارم کنار سجاده، اسباببازیهای مورد علاقه😁
ساق دست میپوشم و روسری را با گیره سفت میکنم.
الله اکبر🤲🏻
هنوز سورهی حمد را تمام نکردهام که به سمتم میآید و گوشهی چادرم را میگیرد و به دور خود میپیچد.🤗
وقتی به رکوع میروم، موهایش به صورتم برخورد میکند، میفهمم که قد کشیده است.
وقتی به سجده میروم، بر پشت من سوار میشود.
آرام پایین میآورمش، سجدهی دوم و باز مینشیند.🙂
نماز میخوانم و دعایم این است که با برادرش👦🏻 به سراغم نیایند🏃🏻♂️
سواری دو نفره را خیلی دوست دارند.
رکعت چند بودم!؟
بعد از نماز روی زانویم مینشیند.
با کمک انگشتانش تسبیح میگویم.
یک کتاب📖 دعا برای خودم و یکی برای او.
کتاب دیگری را قبول نمیکند!
وسط دعا چند بار از جایم بلند میشوم. برای آوردن اسباببازی جدید🧸 از داخل کمد، رساندن کودکم به دست شویی🚽 و...
دعا میخوانم اما بغض گلویم را گرفته! خدایا آن از نمازم این از دعا!🤦🏻♀️
یاد امام خمینی (ره) میافتم که در اتاق مخصوص با فراغت به عبادت میپرداخت!
اشکهایم جاری است.
امام به عروس خود گفته بود من حاضرم ثواب تمام عبادتهایم را به تو بدهم تا ثواب یک روز نگهداری بچهها👶🏻 را به من بدهی!
لبخند میزنم🙂
بچهها را در آغوش گرفته و به سراغ بازی میرویم!
بهشت من مادری بر کودکانم است!
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
امروز میخوام از یه #دوست جدید حرف بزنم🤗
قبلا گفته بودم که توی این ایام #قرنطینه دنبال کشف بازی جدیدیم🤔
حال و حوصلهی بچهها داشت بحرانی میشد که😇
یاد یکی از بازیهایی افتادم که مامانم تو بچگی باهام انجام داده بود.
یه بازی خیلی کاربردی و بدون محدودیت سنی...😜
البته فقط یه قسمتش مال مامانم بود، بقیهش رو خودم ابتکار کردم😎
#روزنامه_بازی 📜📃😀
چیزی که تو هر خونهای پیدا میشه👌🏻
هرچی روزنامه باطله داشتیم، آوردیم...
✅ بازی اول
#پاره_کردن و مچاله کردن!
مخصوصا برای دختری، که جدیدا به پاره کردن کتاب📚 علاقه پیدا کرده.
بعدش جنگ روزنامهای راه انداختیم😁 روزنامهها رو به هم پرت میکردیم و با روزنامه به هم ضربه میزدیم.
✅ بازی دوم
روزنامهها رو مچاله کردیم، باهاشون توپ⚾ درست کردیم و توپ بازی کردیم.🤸🏻♂️ هرچند هی باز میشدن،
ولی تلاش برای گلوله نگه داشتنشون هم بخشی از بازی بود.
✅ بازی سوم
کمی روی روزنامهها راه رفتیم و خرش خرش کردیم.
تا اینکه یه فکری به سرم زد🤩
پسری رو زیر روزنامهها قایم کردیم و یکدفعه پا میشد و خودش رو نجات میداد.
یه دو روز اینطوری سرگرم شدن... تا اینکه جذابیت روزنامهها از بین رفت...😒
حالا تازه رسیدیم به بازی مامانم😅
✅ بازی چهارم
با یه تشت آب💧 رفتیم تو بالکن (حموم هم میشه)
روزنامهها رو ریختیم توی آب و حسابی ورزشون دادیم، خوب خیس خوردن
#آب_بازی💦 هم قاطیش شد دیگه.
در نهایت #روزنامهها رو خوب مچاله کردیم، فشار دادیم تا آب اضافیش خارج بشه و گرد کردیم.
حالا توپهامون منتظرن تا خشک بشن😀
چند روز بعد #توپهامون آمادهی توپ بازی بودن...💪🏻
✅ بازی پنجم
وقتی بود که دیگه از #توپ_بازی هم خسته شده بودن😖
در نتیجه در اقدامی جسورانه، تصمیم گرفتیم باهاشون آدمبرفی بسازیم⛄
اول توپها رو به وسیلهی چسب با کاغذ سفید و دستمال کاغذی پوشوندیم بعد هم روش پنبه چسبوندیم.
مرحلهی آخر هم گذاشتن چشم 👀 و دکمه و دست💪🏻 و شال گردن بود.
حالا پسری یه دوست جدید پیدا کرده...😍
علی آقای ما که هیچوقت با #عروسکها ارتباط نمیگرفت و خوشش نمیاومد حالا خیلی آدم برفیشو دوست داره و باهاش رفیق شده...🤗
باهاش حرف میزنه (البته #آدم_برفی هم جوابشو میده😅)
بازی میکنه (سوار اسبش🐎 میکنه و...)
حتی وقتایی که از دست ما ناراحت میشه 🧔🏻👩🏻 به اون شکایتمونو میکنه😶
پ.ن: توپای روزنامهای رو با رنگی که برای رنگبازی درست کرده بودیم قرمز کردیم.
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
شروع کردم به شستن ظرفا🧽
وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩
از وقتی محمد قاشقهای تو کشو رو در کسری از ثانیه، بهسان زلزلهی هشت ریشتری🏚، به هم میریخت،
انگیزهای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭
قاشقهایی هم که میشستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی میچپوندم😣 تا ببینیم چی میشه....🤷🏻♀️
اما ایندفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشقهای تو کشو رو مرتب کنم...😌
محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز میکرد و تصمیم میگرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎
که یهدفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨
محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌
مامانی نگاه کن
قاشقای بزرگ اینجا...
قاشق کوچیکا اینجا...
چنگالا هم اینجا...
اولش خیلی حرفهای نبود.
قاشقها دست و پاشونو دراز میکردن تو خونه همسایه😆
یا مهمون خونه بقیه میشدن😅
ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.👌🏻
وای که چقد کیف داشت😍
هم برای محمد👦🏻
هم برا من😏
امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشقها بهتر بشه🙏🏻
و همینطورم شد.👌🏻
تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛
منم بلافاصله براش پروژهی جدید تعریف کردم.😁
بعد اون، هر وقت میخواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد میسپردم.😎
اونم چه ذوقی میکرد.😍
شصت و پنج بار بعد اینکه کارش تموم میشد، صدام میکرد و هنر خودشو نشونم میداد.😂
حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستنهام، تا دو تا قاشق میشورم و تو جاقاشقی میذارم، با اصرار همونطور خیس خیس💦 برمیداره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅
بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو میپرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک میفرسته...😅😂
#ه_محمدی
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif