#ص_جمالی
روسری را بر سر میاندازم کودکم می پرسد: در در؟؟
می گویم: نه مادر، الله اکبر📿
خوراکی🍡 و مهر اضافه میگذارم کنار سجاده، اسباببازیهای مورد علاقه😁
ساق دست میپوشم و روسری را با گیره سفت میکنم.
الله اکبر🤲🏻
هنوز سورهی حمد را تمام نکردهام که به سمتم میآید و گوشهی چادرم را میگیرد و به دور خود میپیچد.🤗
وقتی به رکوع میروم، موهایش به صورتم برخورد میکند، میفهمم که قد کشیده است.
وقتی به سجده میروم، بر پشت من سوار میشود.
آرام پایین میآورمش، سجدهی دوم و باز مینشیند.🙂
نماز میخوانم و دعایم این است که با برادرش👦🏻 به سراغم نیایند🏃🏻♂️
سواری دو نفره را خیلی دوست دارند.
رکعت چند بودم!؟
بعد از نماز روی زانویم مینشیند.
با کمک انگشتانش تسبیح میگویم.
یک کتاب📖 دعا برای خودم و یکی برای او.
کتاب دیگری را قبول نمیکند!
وسط دعا چند بار از جایم بلند میشوم. برای آوردن اسباببازی جدید🧸 از داخل کمد، رساندن کودکم به دست شویی🚽 و...
دعا میخوانم اما بغض گلویم را گرفته! خدایا آن از نمازم این از دعا!🤦🏻♀️
یاد امام خمینی (ره) میافتم که در اتاق مخصوص با فراغت به عبادت میپرداخت!
اشکهایم جاری است.
امام به عروس خود گفته بود من حاضرم ثواب تمام عبادتهایم را به تو بدهم تا ثواب یک روز نگهداری بچهها👶🏻 را به من بدهی!
لبخند میزنم🙂
بچهها را در آغوش گرفته و به سراغ بازی میرویم!
بهشت من مادری بر کودکانم است!
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
امروز میخوام از یه #دوست جدید حرف بزنم🤗
قبلا گفته بودم که توی این ایام #قرنطینه دنبال کشف بازی جدیدیم🤔
حال و حوصلهی بچهها داشت بحرانی میشد که😇
یاد یکی از بازیهایی افتادم که مامانم تو بچگی باهام انجام داده بود.
یه بازی خیلی کاربردی و بدون محدودیت سنی...😜
البته فقط یه قسمتش مال مامانم بود، بقیهش رو خودم ابتکار کردم😎
#روزنامه_بازی 📜📃😀
چیزی که تو هر خونهای پیدا میشه👌🏻
هرچی روزنامه باطله داشتیم، آوردیم...
✅ بازی اول
#پاره_کردن و مچاله کردن!
مخصوصا برای دختری، که جدیدا به پاره کردن کتاب📚 علاقه پیدا کرده.
بعدش جنگ روزنامهای راه انداختیم😁 روزنامهها رو به هم پرت میکردیم و با روزنامه به هم ضربه میزدیم.
✅ بازی دوم
روزنامهها رو مچاله کردیم، باهاشون توپ⚾ درست کردیم و توپ بازی کردیم.🤸🏻♂️ هرچند هی باز میشدن،
ولی تلاش برای گلوله نگه داشتنشون هم بخشی از بازی بود.
✅ بازی سوم
کمی روی روزنامهها راه رفتیم و خرش خرش کردیم.
تا اینکه یه فکری به سرم زد🤩
پسری رو زیر روزنامهها قایم کردیم و یکدفعه پا میشد و خودش رو نجات میداد.
یه دو روز اینطوری سرگرم شدن... تا اینکه جذابیت روزنامهها از بین رفت...😒
حالا تازه رسیدیم به بازی مامانم😅
✅ بازی چهارم
با یه تشت آب💧 رفتیم تو بالکن (حموم هم میشه)
روزنامهها رو ریختیم توی آب و حسابی ورزشون دادیم، خوب خیس خوردن
#آب_بازی💦 هم قاطیش شد دیگه.
در نهایت #روزنامهها رو خوب مچاله کردیم، فشار دادیم تا آب اضافیش خارج بشه و گرد کردیم.
حالا توپهامون منتظرن تا خشک بشن😀
چند روز بعد #توپهامون آمادهی توپ بازی بودن...💪🏻
✅ بازی پنجم
وقتی بود که دیگه از #توپ_بازی هم خسته شده بودن😖
در نتیجه در اقدامی جسورانه، تصمیم گرفتیم باهاشون آدمبرفی بسازیم⛄
اول توپها رو به وسیلهی چسب با کاغذ سفید و دستمال کاغذی پوشوندیم بعد هم روش پنبه چسبوندیم.
مرحلهی آخر هم گذاشتن چشم 👀 و دکمه و دست💪🏻 و شال گردن بود.
حالا پسری یه دوست جدید پیدا کرده...😍
علی آقای ما که هیچوقت با #عروسکها ارتباط نمیگرفت و خوشش نمیاومد حالا خیلی آدم برفیشو دوست داره و باهاش رفیق شده...🤗
باهاش حرف میزنه (البته #آدم_برفی هم جوابشو میده😅)
بازی میکنه (سوار اسبش🐎 میکنه و...)
حتی وقتایی که از دست ما ناراحت میشه 🧔🏻👩🏻 به اون شکایتمونو میکنه😶
پ.ن: توپای روزنامهای رو با رنگی که برای رنگبازی درست کرده بودیم قرمز کردیم.
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
شروع کردم به شستن ظرفا🧽
وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩
از وقتی محمد قاشقهای تو کشو رو در کسری از ثانیه، بهسان زلزلهی هشت ریشتری🏚، به هم میریخت،
انگیزهای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭
قاشقهایی هم که میشستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی میچپوندم😣 تا ببینیم چی میشه....🤷🏻♀️
اما ایندفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشقهای تو کشو رو مرتب کنم...😌
محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز میکرد و تصمیم میگرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎
که یهدفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨
محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌
مامانی نگاه کن
قاشقای بزرگ اینجا...
قاشق کوچیکا اینجا...
چنگالا هم اینجا...
اولش خیلی حرفهای نبود.
قاشقها دست و پاشونو دراز میکردن تو خونه همسایه😆
یا مهمون خونه بقیه میشدن😅
ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.👌🏻
وای که چقد کیف داشت😍
هم برای محمد👦🏻
هم برا من😏
امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشقها بهتر بشه🙏🏻
و همینطورم شد.👌🏻
تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛
منم بلافاصله براش پروژهی جدید تعریف کردم.😁
بعد اون، هر وقت میخواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد میسپردم.😎
اونم چه ذوقی میکرد.😍
شصت و پنج بار بعد اینکه کارش تموم میشد، صدام میکرد و هنر خودشو نشونم میداد.😂
حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستنهام، تا دو تا قاشق میشورم و تو جاقاشقی میذارم، با اصرار همونطور خیس خیس💦 برمیداره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅
بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو میپرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک میفرسته...😅😂
#ه_محمدی
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
این روزها آقا پسری داره قد میکشه👦🏻
یاد گرفته روی نوک پاهاش بلند بشه و نوک انگشتهای دستشو برسونه به سینک و اپن! 🙃
دیشب در یه اقدام خیلی جسورانه لیوان آبش رو که البته شیشهای هم بود برد و گذاشت نزدیک سینک!
با فاصلهی میلی متری از لبهی کابینت که میتونست تو یه حرکت بیفته و تمام... 😱
فوری بابایی بلند شد که لیوان رو بگیره و من خوشحال شدم که گل پسرم👦🏻 داره کارهای خودشو انجام میده☺️
با خودم گفتم پسرم چقدر دوست داره کمک کنه ولی نمیتونه!
یه لحظه خودمو جای پسر یه سالهم گذاشتم،
با اون قد و توان و زبان الکن و دنیای کوچیک خودش...
چی میفهمه از دنیای ما؟
و چیکار میتونه بکنه با اون توان و فهم کمش، که میخواد کمک ما باشه؟🤔
شاید از دید ما اگه هیچ کاری نکنه و بشینه یه جا بهترین کمکه!😏
ولی وقتی میرم تو نقش پسرم، دوست دارم هر کاری بکنم و فکر هم میکنم درسته و کمک کردم!😏
مثلا؛
👈🏻وقتی مثل مامان غذاهای تو بشقاب رو انقد هم میزنم که میریزه بیرون🍛
👈🏻یا وقتی شعله گاز رو براش کم و زیاد میکنم، خاموش میشه یا زیاد میشه و غذا میسوزه🍘
👈🏻یا وقتی مثل بابا پیچگوشتی رو برمیدارم و میزنم به اسباب بازیم 🔨 که کار کنه ولی میشکنه!
و...
دوباره که تو نقش خودم قرار میگیرم، میبینم که ما آدم بزرگا نسبت به بچهها چقد توانمندیم،
چقدر میفهمیم و اشراف داریم به محیط پیرامونمون،
انگار کلا دنیامون متفاوته🙂
ولی کوچولوهامون یه دید از پائین، کوچیک و محدود دارن و یه فهم خیلی محدودتر نسبت به دنیای پیرامونشون.
به همین نسبت، فهم ما هم کوچیک و محدوده نسبت به حقیقت عالم🤔
و البته در تلاشیم با همین فهم محدود و ناقصمون یه کمکی بکنیم و اثر مثبتی به جا بذاریم😉
درحالیکه اگه یه کم رشد کنیم و از حقیقت عالم چیزهایی بفهمیم، شاید به این فهم ناقص و این تلاشهای الانمون بخندیم😁
(کاش خدا فهم و درک و روحمون رو وسعت و عمق ببخشه تا واقعا مثل آدم بزرگهای حقیقی عالم رفتار کنیم😊)
#ف_قربانی
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
خونهسازی🏠 جز بازیهاییه که محمد و علی هنوز نمیتونن همزمان مشغولش بشن.
چون علی فقط خرابکاری میکنه و محمد هم شاکی میشه😁
محمد میره تو اتاق و درو میبنده،
من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋
بعضاً تا یک ساعت طول میکشه😵
و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی میبرم😆
چند روز پیش علی بیخیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریهی اساسی😭😭😭
نه محمد راضی میشد که علی رو راه بده،
و نه علی با چیز دیگهای گول میخورد!😕
منم که دیدم تلاشم بی فایدست، بیخیال شدم تا خودشون خسته بشن!
فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختیهایی که میکشم😅😅😆
یه مدت گذشت که دیدم علی شیشهشو برداشته و میزنه به در و داداش رو صدا میکنه.
فهمیدم میخواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎
راهکارش جواب داد،👌🏻
محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀
از تدبیر علی به وجد اومدم،
داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ میشن و تعامل با هم رو به خوبی یاد میگیرن، لذت میبردم...
که شیشهی محمد تموم شد😐
-ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤
من😕😩😶
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif